دوزخی

گویند که دوزخی بود عاشق و مست - قولیست خلاف دل در آن نتوان بست گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود - فردا باشد بهشت همچون کف دست

Thursday, March 11, 2004

« مهدی الَصَّحافْ »

"ايران امروز "

"يك ايرانی"

پنجشنبه ٢١ اسفند ۱۳۸۲

هنگامی كه در پاييز 78 عبدالله نوری در اولين جلسه محاكمه‌اش خطاب به رئيس و دادستان و هيئت منصفه تمام روحانی دادگاه ويژه روحانيت گفت: « وای بر من ، وای بر شما » ، همه دريافتند كه حادثه‌ای در راه است. شدت حادثه به حدی بود كه حتی چهره راديكالی چون عباس عبدی طی مقاله‌ای در صبح امروز به او انذار داد كه همه چيز گفتنی نيست. با چاپ سر مقاله‌ای با همين مضمون و در همان روزنامه كه ارگان غير رسمی اصلاح‌طلبان بود ، معلوم شد كه شوك وارده به اصلاح‌طلبان كمتر از محافظه‌كاران نبوده است. نوری در دادگاه ويژه ، شوكران اصلاح را سركشيد و از همان جا به اوين رفت و باری بزرگ بر دوش اصلاح‌طلبان نهاد كه صد البته از حمل آن عاجز بودند. اما در ميان آنان كسی بود كه جلسات محاكمه را از دريچه‌ای ديگر نظاره می‌كرد. دريچه‌ای كه اگر به قدر كافی گشوده می‌شد ، خاطرات شيرين حضور در جلسات سران قوا در پايان دهه 60 را دوباره زنده می‌كرد. از آخرين باری كه مهدی كروبی با ردای رياست مجلس در پشت درهای بسته به مغازله با سران نظام نشسته بود 8 سال می‌گذشت. دوم خرداد 76 برای او و بسياری ديگر همچون سوراخ دعايی بود كه ناگهان سر باز كرد تا از طريق آن، راه ورود دوباره به اطاق فرمان هموار شود. اما در اين ميان ، مشكلی بود. اگر خاتمی در كارنامه خود ، دفاع از آزادی نسبی برای مطبوعات و نويسندگان و هنرمندان در كسوت وزير ارشاد را داشت ، مهدی كروبی از تمام اينها بی‌بهره بود. شايد تنها تصويری كه نسل دوم خرداد از كروبی در ذهن خويش داشت ، تصاوير به ياد ماندنی او به هنگام درگذشت آيت‌الله خمينی بود كه همچون زنان بر سر و بدن خود می‌زد و در آن هنگامة عزا و ماتم حتی دوستداران رهبر انقلاب را نيز به خنده وامی‌داشت. و شايد هم از پدران خود شنيده بود كه او سرپرست كاروان حجاجی بود كه دهها تن از آنان در تابستان 66 در خيابان‌های مكه توسط پليس سعودی به گلوله بسته شدند. با چنين پيش زمينه‌ای ورود به فضای آرمانی دوم خرداد، آن هم با رأی مردم اندكی سخت می‌نمود. اما به زندان رفتن عبدالله نوری نامزد بی‌رقيب اصلاح‌طلبان برای رياست مجلس ششم ، شيخ دور مانده از قدرت را به انديشه فرد برد. در غياب مرد آهنين اصلاحات ، بلندترين صندلی قرمز، دلبرانه به او چشمك می‌زد. راه برای او باز می‌شد و آنچه باقی می‌ماند كسب رأی مردم بود كه از همه دشوارتر می‌نمود. فهرستهای انتخابی مشاركت و روزنامه‌نگاران به ياريش شتافتند. و البته اكبر گنجی لازم می‌ديد برای رفع سوء تفاهم به مردم يادآوری كند كه ليست ارائه شده ، ليست ايده آل و مطلوب نيست بلكه در حد مقدورات است. گذشته‌ها فراموش شد و كروبی با رأی ناپلئونی بيست و هفتم مردم تهران به مجلس راه يافت و اينك به چيزی كمتر از رياست بر آن قانع نبود. جبهه مشاركت كه كارت ورود به مجلس ششم را در دستان او قرار داده بود به تكاپو افتاد. در آن هنگامه، اولويت اول مشاركت و اصلاح‌طلبان پيشرو حفظ اعتماد افكار عمومی بود. آنها در گام نخست با بستن درهای معامله به روی ‌هاشمی رفسنجانی ، سرمايه عظيم اعتماد عمومی را به دست آوردند و اينك نمی‌خواستند اين برگ برنده را در آن بازی حساس از دست بدهند. محمدرضا خاتمی به عنوان رئيس مجلس مطرح شد اما بلافاصله معلوم گشت كه پوسته بيرونی هسته قدرت در جمهوری اسلامی چنان سخت است كه حتی طوفان انتخاباتی زمستان 78 نيز نمی‌تواند در آن تركی ايجاد كند. پس كروبی انتخاب شد. (چندی پيش مزروعی فاش كرد كه مجمع روحانيون و لرها به او رأی دادند)

مشاركت در همان گام نخست ، بازی انتخاب رئيس را به لابی اقتدارگرايان در درون جبهه دوم خرداد (مجمع روحانيون) باخته بود. پس لازم می‌ديد كه به شيخ بازگشته به قدرت ياد آوری كند ، رئيس مجلس فقط سخنگوی مجلس است. اما او با اعتماد به نفس پاسخ داد كه رئيس مجلس ، رئيس قوه مقننه است و به نمايندگی از اين قوه در جلسات سران قوا شركت می‌كند. چنين بود كه مهدی كروبی بار ديگر و اين بار با عنوان جديد كدخدای دهكده جمهوری اسلامی و با مأموريت كنترل اصلاح‌طلبان جوان به حلقه محارم نظام وارد شد. اكنون كه 4 سال از آن تاريخ می‌گذرد ، ترديدی نيست كه او مأموريت خويش را به نحو مطلوب به انجام رسانده است. در گام نخست با خارج كردن طرح اصلاح قانون مطبوعات از دستور كار ، نه تنها لياقت خويش را در انجام مأموريت ويژه به اثبات رساند بلكه واژه طلايی حكم حكومتی را نيز وارد فرهنگ لغت جمهوری اسلامی نمود. او فرصتهای ديگر را نيز برای اثبات شايستگی و وفاداری از دست نداد. نامه سرگشاده خطاب به رهبری را نه تنها امضا نكرد بلكه به مخالفت با آن برخاست ، حكم آقاجری را ننگين خواند اما در عين حال در حد توان از قرائت گزارش كميسيون اصل نود در صحن علنی ممانعت به عمل آورد. در اثنای قيام دانشجويی تابستان 82 بر صفحه تلويزيون ظاهر شد و گفت: من اصلاً نگران اين چيزها نيستم. (گويی از قبل اطمينان لازم از جانب ستاد سركوب مافيا را گرفته بود كه اصلاً نگران نبود!) و در همان حال لازم می‌ديد به اولياء دانشجويان يادآوری كند كه مراقب فرزندانشان باشند چون ممكن است در آينده از كار بی‌كار شوند!

اما تصاوير و سخنان او در جعبه جادويی اقتدارگريان هميشه هم خوشايندش نبود. او همواره به گونه‌ای سخن می‌گفت كه برآيند بردارهای جملاتش صفر باشد. اگر به كسی انتقاد می‌كرد ، همزمان از او تشكر هم می‌كرد. (مانند خاتمی كه به قول احمد زيدآبادی هر گاه حرف خوبی می‌زد بلافاصله پس از آن يك البته هم می‌گفت! ) بعدها معلوم شد كه جمع تشكر و انتقاد ، پديده عجائب الخلقه‌ای است به نام مصالح نظام. اما گفته‌های او در صدا و سيما همواره اين گونه انعكاس نمی‌يافت. مشكل از آن جا ناشی می‌شد كه علی لاريجانی مصالح نظام را به گونه‌ای ديگر می‌فهميد و همين امر باعث می‌شد رئيس اصلاح طلب و در عين حال ذوب در ولايت مجلس ششم گاه از «دوستان» گله مند شود!

اما نحوه تعامل كروبی با شورای نگهبان شايد جالب‌ترين محور زندگی سياسی وی در سالهای اخير باشد. او همواره بی‌محابا به شورای نگهبان حمله می‌برد و اين كار را به كرات انجام می‌داد. (البته در حوزه نظارت استصوابی نه در خصوص طرح‌ها و لوايح) اما نكته بديع در اين ميان آن است كه در سخنان رسمی و علنی او هيچ نهاد محافظه‌كار ديگری مشمول چنين مرحمتی نبوده است. اگر در لابه‌لای سخنان او به عنوان رئيس مجلس كاوش كنيم به سختی خواهيم توانست انتقاد تند و گزنده‌ای به نهادهای انتصابی ديگر همچون دادگاه ويژه روحانيت ، دادگاه مطبوعات ، سپاه پاسداران و يا بنيادهای اقتصادی پيدا كنيم. براستی چگونه بود كه او از انتقاد علنی به اين نهادها سر باز می‌زد اما در انتقاد از شورای نگهبان اين چنين دست و دلباز عمل می‌كرد؟ شايد روزی خود لب به سخن بگشايد و راز نهفته در اين دوگانگی را آشكار سازد. اما آن روز بايد صادق باشد و تنها به مسؤوليت ويژه خويش به عنوان رئيس مجلس در خصوص دفاع از مجلس در برابر شورای نگهبان اشاره نكند (كه البته در جای خود بسيار بايسته و شايسته است)، بلكه بايد به كاركردهای ويژه تعامل خاصش با شورأی نگهبان نيز بپردازد. مثلاً بگويد كه در زمستان 82 پس از اصابت جسم سخت به سر زهرا كاظمی و يا اصابت سر او به جسم سخت ، در شرايطی كه نمايندگان اصلاح طلب قصد پی گيری ماجرا را داشتند و محسن آرمين ، آن نطق شجاعانه را در تاريخ مجالس ايران ثبت كرد ، چگونه مهدی كروبی ناگهان به وسط معركه پريد و نطقی آتشين عليه شورای نگهبان در خصوص تشكيل دفاتر نظارتی ايراد كرد و تعدادی از نمايندگان هم برايش كف زدند و فردای آن روز تيتر اول آفتاب يزد به سخنان او اختصاص يافت ، به طرفه العينی موضوع عوض شد ، زهرا كاظمی فراموش گشت. (كروبی در خصوص قتل زهرا كاظمی هرگز اظهار نظر قابل توجهی نكرد جز آنكه چندی پيش او را گستاخ ناميد.)

البته كروبی خدماتی نيز در مجلس ششم داشت. شايد بزرگترين خدمت او به اصلاحات آن بود كه در شب دامادی محمد قوچانی ، برای پدر زن او (عمادالدين باقی) ريش سفيدش را گرو گذاشت تا به مرخصی بيايد و در جشن عروسی دخترش شركت كند. يا در عملياتی بسيار متهورانه! صحن علنی مجلس را ترك كرد تا لقمانيان (نماينده همدان ) از زندان آزاد شود و اين در حالی بود كه به نظر نمی‌رسيد قرار بر نگهداشتن لقمانيان در زندان باشد، چرا كه طبق توافقی نانوشته و حتی ناگفته قرار بود كه تا اطلاع ثانوی، غلامحسين كرباسچی و عبدالله نوری اولين و آخرين زندانيان اصلاح طلب حكومتی باشند (بقيه كسانی كه به زندان رفتند ، هيچ كدام پست و مقام دولتی نداشتند، گناه عبدی و آقاجری همين بود كه ازيك عنوان دولتی به عنوان سپر محافظ محروم بودند).

چندی پيش يك هم وطن خوش ذوق در سايت گويا، با الهام از تاريخ صدر اسلام و مقايسه كروبی با ابوموسی اشعری ، او را ابوموسی كروبی ناميد اما من او را مهدی الصّحاف می‌نامم چرا كه برجسته ترين نقش او در مجلس ششم به باور من نقش صحاف گونه وی بوده است. بسياری از خبرنگاران و مفسران ، ‌از او چهره فردی اميدوار و خستگی ناپذير كه در هيچ شرايطی از مذاكره و رايزنی ناميد نمی‌شود ترسيم كردند اما اين اوصاف ، شكل تحريف شده صفتی ديگر بود كه چندان به چشم نمی‌آمد. سريال تكراری چانه زنی بر سر لوايح دو گانه را همگان به خاطر دارند. پس از هر جلسه رايزنی با شورای نگهبان، خبرنگاران پارلمانی سخنانی از اين دست را از قول او مخابره می‌كردند: «گفتگوها خوب بود، ‌همه چيز خوب پيش می‌رود، ما به تفاهم نزديك می‌شويم، من اميدوام» اما كافی بود ساعتی بعد ، ‌آرمين، ميردامادی و يا محمد رضا خاتمی را تصادفاً در راهروههای مجلس ببينی تا دريابی كه او دروغ گفته، چرا كه اساساً هيچ پيشرفتی در كار نبوده است. او اين رويه را در انتخابات اخير نيز به كار گرفت و زمانی كه شورای نگهبان بر نظر هيئت‌های نظارت صحه گذاشت ، ‌او گفت: آقای جنتی به من گفته‌اند كه اين ليست نهايی نيست! اما شباهت كروبی به سعيدالصحاف ، ‌وزير اطلاع رسانی دروغگوی عراق زمانی بيشتر جلوه گر شد كه او از ادامه رقابت در انتخابات اخير با توجيهی قابل تأمل كنار كشيد. از آن جا كه توجيه مذكور مرا به نوشتن اين ياداشت ترغيب كرد، مايلم اندكی به سابقه آن بپردازم.

چند ماه قبل از انتخابات ، درست هنگامی كه گمان می‌رفت ‌رئيس مجلس خواب شيرين رياست جمهوری می‌بيند، روزنامه‌ها از قول او نوشتند كه ديگر در هيچ انتخاباتی كانديد نخواهد شد. آن زمان اين ادعا با ترديد نگريسته شد اما با نزديك شدن به زمان انتخابات معلوم گشت كه كدخدای ده ، به فراست ، از موقعيت نازل خويش در افكار عمومی آگاه است و قصد ندارد اشتباه ناطق نوری و‌هاشمی رفسنجانی را تكرار كند. اما از قضا دوستان مجمعی‌اش از او زرنگ تر بودند:‌ اگر قرار است تا سر در لجن فرو رويم، تو نيز همراه ما خواهی بود. (مجمع روحانيون مدتها پيش بليط قطار سريع السير اصلاحات در بهمن 78 را پس فرستاده بود تا سوار بر چهارپای اهدايی اقتدارگرايان در مسير اصلاحات طی طريق كند) چنين شد كه اصلاح طلب زرنگ با اكراه ثبت نام كرد و اين البته زمانی بود كه هنوز موج رد صلاحيت ، تحصن، استعفاء و كناره گيری از انتخابات آغاز نشده بود. اما با آغاز موج كناره‌گيری و تحريم انتخابات ، ناگهان تغيير موضع داد و طرفدار دو آتشه شركت در انتخابات شد و اعلام كرد: ‌«با آنكه حق بسياری ضايع شده، ‌اما انتخابات قانونی است» چه اتفاقی افتاده بود؟‌ آيا او تصور می‌كرد در غياب اصلاح‌طلبان مدرن مردم به او و دوستانش رای می‌دهند؟‌ يقيناً چنين نبود. سايت امروز پيش از انتخابات در خبری اعلام كرد كه كروبی به اصلاح‌طلبان گفته: می‌دانم رأی نمی‌آورم اما برای عمل به وصيت امام شركت می‌كنم. خوشبختانه او پس از انتخابات از وصيت امام پرده بركشيد تا ديگر جای هيچ ترديدی باقی نماند كه چرا در انتخابات شركت كرده است: «من به دلائل مختلف انصراف را نپذيرفتم (در دور اول)‌ كه به صورت خلاصه می‌توان به شرايط داخلی و خارجی اشاره كرد... به هر حال با برگزاری انتخابات ديگر شرايط سابق وجود ندارد و من احساس می‌كنم امروز انصراف من آثار سويی نخواهد داشت» جملات فوق هر چند بسيار واضح و بی‌نياز از توضيح اضافه‌اند اما در درونشان نيت رندانه‌ای نهفته كه آدمی را به توضيح بيشتر وسوسه می‌كند: ‌كروبی در شوی انتخاباتی شورای نگهبانی كه هميشه از آن انتقادمی كرد شركت جست تا به جهان اعلام كند وضعيت كاملاً عادی است، اتفاق خاصی نيفتاده ، انتخابات قانونی است و او كه به زعم خويش، نماد پارلمانی اصلاحات است در آن حضور دارد. (به لفظ شرايط داخلی و خارجی در جملاتش دقت كنيد) او از خود آبرو برد تا برای محافظه‌كاران و نمايش انتخاباتی رسوايشان آبرو بخرد. جالب آنكه پس از شمارش آرا و مشخص شدن نتايج، برای برگزيدگان مافيا آرزوی توفيق هم كرد!

حال كه او نقش دروغين خود را با مهارت تمام اجرا كرده، ديگر نيازی به ماندن ندارد چرا كه هدف حاصل شده و انصراف او ديگر به قول خودش آثار سويی نخواهد داشت. جالب آنكه او در نقش آفرينی چنان لياقتی به خرج داد كه مورد لطف و عنايت مقام رهبری هم قرار گرفت! (سايت رويداد اعلام كرد از بيت رهبری برای وی پيغام رسيده كه انصراف ندهد و با حمايت شخص رهبری به رياست خويش در مجلس هفتم ادامه دهد. )‌ به راستی كه او چه شباهت عجيبی به سعيد الصحاف می‌برد. به ياد آريد وزير كذاب را آن هنگام كه بر صفحه تلويزيونها ظاهر می‌شد و اعلام می‌كرد فرودگاه بغداد تحت كنترل ماست!‌

و سخن آخر آنكه حكايت مهدی كروبی حكايت چوب دو سر طلاست. او از يك سو سعی داشت در ميان دولتمردان جمهوری اسلامی به مرد مذاكره و رايزنی‌های پشت پرده معروف باشد، ‌غافل از آنكه در اين كار حتی به گرد پای ‌هاشمی رفسنجانی هم نخواهد رسيد. (و البته چه بی‌سليقه بود كه رفسنجانی را الگوی رفتار سياسی خود قرار داد) از سوی ديگر همان رأی اندكی را نيز كه در ميان مردم داشت از دست داد. اين حكايت مكرر و تمام نشدنی همه مردان جمهوری اسلامی است: ‌ناطق نوری در انتخابات رياست جمهوری هفتم ، ‌هاشمی رفسنجانی در انتخابات مجلس ششم و از همه تلخ‌تر و ناگوارتر، سرنوشت محمد خاتمی است كه آدمی را سخت به تأمل وامی‌دارد. گويی قدرت در نظام جمهوری اسلامی همچون ميوه ممنوعه‌ای است كه هر كس بدان دست يازد از بهشت رانده شود.