دوزخی

گویند که دوزخی بود عاشق و مست - قولیست خلاف دل در آن نتوان بست گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود - فردا باشد بهشت همچون کف دست

Sunday, June 19, 2005

شايد بايد می‌فهمیدیم، اسیر ناباوری‌ایم

این هم نتیجه انتخاب کردنمان... شایدم بهتر باشه بگم انتخاب نکردنمان. دیدیم که چه شد. هرچی داد زدیم که تحریم معنی ندارد، کسی گوشش بدهکار نشد. هرچی گفتیم با تحریم، فقط خودمان را تحریم میکنیم، کسی نخواست بفهمد. هرچی گفتیم تحریم، یعنی تحریم آراء معین و نه هیچ کس دیگر، کسی به روی خودش هم نیاورد. پای در یک کفش کردند که تحریم میکنیم

خوب این هم نتیجه‌اش. حالا بگین با این گلی که کاشتین، چه میکنید؟ میخواین از ترس اون مرتیکه بقول نبوی : نکبت! برین به هاشمی رفسنجانی رای بدین؟ به کسی که ۶ سال پیش، دم در مجلس خوار و خفیفش کردیم؟ های که چه خنده‌ای بکنه اون به ما. حالا که باید بریم دست بوسش که ما رو از دست جانی‌ها نجات بده

نمی‌خوام به این و اون ایراد بگیرم. راستش تلنگرش برامون بد هم نبود. شاید چشم گشایی باشه. شاید بفهمیم بالاخره که ایرانیان هنوز آمادگی آزادی رو ندارند. هنوز اولویتهای مهمتری از آزادی در ذهنشان است. هنوز پنجاه هزار تومان کروبی رو، عمامه رفسنجانی رو، رجائی بودن احمدی‌نژاد رو و اسلحه قالیباف رو به عقل و منطق و آزادی و جملات زیبای معین ترجیح میدهند. همون چیزهایی که دیگران را برایشان ارجح کرد بر مصدق. همان ها که انقلاب ۵۷ را تحویل آقایان داد. کار داریم، خیلی هم کار داریم که بفهمیم

هیچکداممان نشناخته‌ایم این جامعه را. نه اپوزوسیونی که تحریم کرد، نه آنی که رای داد. هر دو اشتباهات فاحشی کردیم. تحریمیان که یک دودوتا چهارتای ساده هم نتوانستند بکنند. چشمشان را بر واقعیات این جامعه بستند. ندیدند که به نیم‌نگاهی به گذشته، عیان است کهدست کم ۵۰ درصد رای می‌دهند. نفهمیدند که تحریم فقط و فقط کاستن از آراء معین است. چه که آنی که به احمدی‌نژاد رای می‌دهد که به دهن تو نظری ندارد. نفهمیدند دنیای امروز را و خواستند اوکراین بسازند. دریغ از اینکه اوکراین، اوکراین شد، چون مردم به خیابان آمدند، به آنکه در خانه لم دادند. آنها دستشان پر بود چون گفتند که ما رای دادیم و در رایمان دست برده شده. ما چه بگوییم. صحبت از تقلب در این انتخابات بیهوده‌ست. احمدی‌نژاد که با ۲۰ میلیون رای برنده نشده که بگوییم تقلب کرده. ۵ میلیون رای را به راحتی به کمک بسیج و دارودسته‌اش می‌توانست جمع بکند. حالا گیریم که تقلبی هم شده باشه. در حد ۵۰۰۰۰۰ رای. این هم جوشش را باید همان کروبی بزند تا شاید به نتیجه‌ای برسد. دردی از من و تو دوا نمی‌کند. ما چوب ساده‌اندیشی خودمان را میخوریم جان من

آنی هم که رای داد، به امید واهی دل بسته بود. فکر می‌کرد مردم امروز ایران، بعد از این ۲۵ سال، کمی با گذشته‌شان فرق کرده‌اند. کمی آزادی و دمکراسی را ارزش می‌نهند. اما افسوس که خواب و خیالی بیش نبود. ما رو باش که سر شلوغی‌های کوی، فکر می‌کردیم که مردم دیگه اجازه نمی‌دهد مفتخوران به قدرت قدیمشان بر‌گردند. افسوس

کار داریم. خیلی هم کارداریم. با جامعه‌ای طرفیم که ۸۰ درصدش آزادی و دمکراسی سرش نمی‌شود. مشغله‌اش چیز دیگریست. باید نیاز آزادی را درش ایجاد کرد. باید بفهمانی بهش که لنگی کار از کجاست. این هم همان کار فرهنگی‌ست که صحبتش را کردم. همان چیزی که اگر حاصل شد، شاید دیگر ما مردم مصدق‌ها را تنها نگذاشتیم. شاید توانستیم که فقط بر گذشته‌گان عیب نگذاریم. شاید خود را نیز در آینه فردا دیدیم و با آن نگاه امروز را قضاوت کردیم. آنگاه خواهیم دید که در کتابهای تاریخ آیندگان نوشته‌اند که مردم ایران زمین، آنانی را که حرف از آزادی میزدند را تحریم کردند و در خانه نشستند و بدینوسیله راه را بر متحجران هموار ساختند