دوزخی

گویند که دوزخی بود عاشق و مست - قولیست خلاف دل در آن نتوان بست گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود - فردا باشد بهشت همچون کف دست

Saturday, March 20, 2004

بیاد سعیدی سیرجانی

خــدا نـاشــنــا س


خـبـر دارى اى شيخ دانا که من------------خدا ناشناسم خدا ناشنــــــا س
نه سربسته گويم دراين ره سخن------------نه ازچوبِ تکفيردارم هراس

زدم چون قـدم ازعـدم در وجو د------------خدايـت بـرم اعتبارى نداشــت
خـــداى تو ننگيـن وآلوده بــــود------------پرستيدنـش افـتخارى نداشـــت

خــدائى بديـنـسان اســـيـرنـيــا ز------------که برطاعت چون توئى بسته چشم
خــدائى که بـهـر دو رکعت نماز------------گرآيد به رحم وگرآيد به خشــــــــم

خــدائى که جـزدرزبـان عـــرب------------بــه ديـگـر زبـانـى نـفـهـمـد کــلام
خــدائى که نـاگـه شود درغضب------------بسوزد به کين خرمن خاص وعام

خــدائى چنان خودسر وبـلهـوس------------که قهرش کـنـد بـيـگـناهان تباه
بـه پـاداش خـشنودى يک مگـس------------زدوزخ رهاند تنــــــــى پرگناه

خــدائى کـه بـا شـهـپـر جـبرئيل------------کند شهــرى آباد را زير و رو
خــدائى کـه درکـام دريـاى نـيـل------------برد لشکر بى کرانــــــى فرو

خــدائى کـه بى مزد مـدح وثـنـا------------نگردد به کار کســى چاره ساز
خدا نيسـت بـيـچاره، ورنه چـرا------------به مدح وثناى تو دارد نيــــــاز

خداى توگه رام و گه سرکش است------------چو ديوى که اش بايد افسون کـنند
دل او به "دلال بازى" خوش است------------وگرنه "شفاعتگران" چون کننــد؟

خـداى تـوبا وصـف غلمان وحـور------------دل بـنـده گـان را به دســت آورد
به مکر و فريب و به تهديد و زور------------به زير نگين هرچه هـسـت آورد

خـداى تو مانند خان مغول------------"بتهديد چون برکشد تيغ حکم"
زتهديـد آن کـارفـرماى کـل------------"بمانند کرٌ و بيان صم و بکم"

چو درياى قهرش درآيد به موج------------ندانـد گـنه کاره از بـى گناه
به دوزخ درون افـکند فوج فوج------------مسلمان وکافر، سپيد وسياه

خــداى تــو انــدرحـصـار ريــا------------نهان گشته کزکس نبيند گزند
کسى دم زند گر به چون و چرا------------به تکفير گـردد چـماقش بـلند

خــداى تـو با خـيـل کـرٌ و بيان------------به عرش اندرون بزمکى ساخته
چوشاهى که ازکار خلق جهان------------بـه کـــار حـرمخـانـه پــرداخـتـه

نهان گشته درخلوتى تو به تو------------بـه درگاه او جز ترا راه نيست
توئـى مـحرم او که ازکار او------------کسى در جهان جزتوآگاه نيست

تو زاهد بدينسان خـدائى بـناز------------که مخلوق طبع کج انديش تست
اسير نياز است و پابـست آ ز------------خدائى چنين لايق ريش تســــت!

نه پنهان نه سربسته گويم سخن------------خدانيست اين جانور، اژدهاست
مرنج ازمن اى شيخ دانا که من------------خدا ناشناسم اگر "اين" خداست!


سعيدى سيرجانى
سيرجان ١٣٣٦

سعیدی سیرجانی توسط شیاف پتاسیوم

در زندانهای نظام مقدس آقا امام زمان، و به دست سربازان گمنام و نامدار ایشان در ده 70 به قتل رسید