دوزخی

گویند که دوزخی بود عاشق و مست - قولیست خلاف دل در آن نتوان بست گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود - فردا باشد بهشت همچون کف دست

Friday, March 10, 2006

تقریبا دو هفته‌ای از دیدن تاتر مصدق می‌گذرد. این کار علامه‌زاده بنظرم واقعا جالب بود. قبلا نوشته‌های دیگران-از جمله بهنود - را در اینباره خوانده بودم. اما فکر نمی‌کردم که تا این اندازه زیبا قسمتهایی از زندگی آن مرد را به نمایش بگذارد.

برای نسل من ، مصدق همیشه در کتابها بوده و در حرف و حدیث دیگران. همیشه از دوران مبارزات او اثراتش شنیده و خوانده‌ام. این نمایش آن تصورات ذهنی که داشتم را زنده کرد. اگرچه بسیار کوتاه بود و مختصر، اما باز هم آدم را به آن دوران میبرد و تاریخ را سه بعدی و زنده میکرد. اواسط برنامه که رسیده بود، هی امیدوار بودم که دیرتر تمام شود و من بتوانم صحنه‌ای دیگر را هم از زندگی مصدق ، ببینم

به هر حال، دست علامه‌زاده و هنرپیشگان این تاتر درد نکند که قسمتی از تاریخ را زنده کردند

نکته‌ای که جای تفکر داشت، کم بودن تعداد هم‌ نسلان من و جوانتر‌ها بود. راستش قدری متاسف شدم که مبانگین سنی سالن، چیزی حدود ۶۰ سال یود. فکر میکنم حرکت تاریخی ملی کردن صنعت نفت ایران، چیزی نیست که هیچگاه جای فراموشی داشته باشد. نماد این حرکت هم که مصدق است. پس باید که این تاریخ را به نسلهای بعد، هرچند خارج از کشور، انتقال داد