دوزخی

گویند که دوزخی بود عاشق و مست - قولیست خلاف دل در آن نتوان بست گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود - فردا باشد بهشت همچون کف دست

Thursday, July 14, 2005

از بعد از انتخابات، نوشتن اینجا هم دچار مشکل شده. البته نه که همش هم بخاطر انتخابات باشه. سر خودم هم کم شلوغ نبوده. اما به هر حال، انگیزه نوشتن هم کمی گرفته شد. آخه آدم با خودش میگه، آیا اصلا وقت گذاشتن و فکر کردن این امور این مملکت ، روز تاثیر هم خواهد گذاشت؟ چی میشه ما هم مثل خیل بی‌خیالها، دچار روزمرگی شیم و بی‌خیال ایران! اما نمی‌دونم این مملکت و مردمش چی دارن که دوباره و دوباره طی همه این سالها، توجه من رو به خودشون جلب کردن

طی یک ماه گذشته، مسئله گنجی حادتر و حادتر شده. عجیب دنیا رو بهم ریخته. والا نمی‌دونم چی بگم. آفرین بگم به مقاومت و پایداریش. ننگ بگویم بر زندان‌بانانش. نگران باشم از حالش. سخت شده شرایط را تحلیل کردن. آیا کارش درست است

گنجی خودش گفت که دوران قهرمانان بسر آمده. اما ظاهرا خودش به قهرمانی دیگر بدل شده. عامل اتحاد و خروش مردم شده. اما تا کجا می‌خواهد ادامه دهد؟ من همیشه با خودم اندیشیده‌ام که جزنی و پویان و روزبه و دیگران بودنشان اثرگذارتر بود یا رفتنشان و هیچگاه نتیجه‌ای نیافتم. امروز بار دیگر با همان مشل مواجه‌ام. این مرد تا کجا می‌خواهد پیش رود. حقا که مقاومتش بالاست و اعتقادش راسخ. اما از دست دادنش گناه دیگریست بر ما اگر تکرار شود. این کسی که من شناختم، از حرفش نمی‌گذرد هرچند بقیمت جانش تمام شود. پس بر ماست و بیشتر بر آنانی که دستی در حکومت دارند، که راهی را برای تحقق آزادی او فراهم کنند، چه او با کمتر از این، اعتصابش را نمی‌شکند. میدانم که آنانی که در حکومتند و ممکن است دلی با گنجی دارند، زورشان کم است. اما کسانی مانند محمدرضا خاتمی که بالاخره اون بالابالاهاست، باید پیگیریش را بکند. مگر شعار انتخاباتی نمی‌داد. حالا وقتش است صداقتش را ثابت کند. خود خاتمی هم باید کاری غیر از توصیه به گنجی بکند برای آزادی!!!! باید که این چند روز آخر را ذخیره نام نیک کند

امیدوارم که صدمه بیش از این نبیند. این انسانها را در ایران نیاز داریم. نباید از دستشان بدهیم. به هیچ قیمتی