دوزخی

گویند که دوزخی بود عاشق و مست - قولیست خلاف دل در آن نتوان بست گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود - فردا باشد بهشت همچون کف دست

Tuesday, March 23, 2004

امان از استبداد

چند تا مطلب درباره نوشته قبلی:
اول اینکه اسم اون خانوم آزیتا بود اگه اشتباه نکنم. در آلمان زندگی میکرد اما قطعی نمیدونم که در فرانکفورت هنوز زندگی میکند یا خیر.
دیگر اینکه اگر میشد دکتر نوری زاده در مورد این شخص بیشتر اطلاعات کسب کنه، (البته اگر تا حالا نکرده) هم ما بیشتر به عمق فجایع پی میبردیم، هم دست این جانوران بیشتر رو میشد.
من که هنوز هم وقطی اون شرایطی که تعریف میکرد رو سعی میکنم در ذهنم بازسازی کنم ، وحشت میکنم. با خودم فکر میکنم که اگر من گیر اونها می افتادم چه میکردم؟ اصلا چکار مینوانستم بکنم؟
چند سال پیش که فعالیت بیشتری داشتم و بقول معروف سرم پرباد بود، همه جور کنجکاوی میکردم و در برنامه های سیاسی شرکت فعال داشتم و لحظه ای هم به اینجای کار غکر نمیکردم. نه که خودم رو مصون بدانم مانند اسفندیار، بلکه حتی به فکرم هم خطور نمیکرد که اینها بتوانند چنین کارهایی انجام بدهند. گرچه از اعمال اینها در قبل در دهه اول انقلاب باخبر بودم، اما فکر میکردم که الان شرایط عوض شده.
تنها بعد از آن روزی که خبر قتل داریوش و پروانه فروهر رو با آن وحشیگری شنیدم، چنین از ترس بر خودم لرزیدم . اما از آن پس دیگر فکر میکردم اینها - نه اینکه نخواهند بل - توان انجام جنایاتی انچنین را ندارند. شرایط جامعه این اجازه را به آنها نمیدهد.

چه خوش خیال بودم. در باره شرایط جامعه، فرهنگ و سیاست باز هم مطلب دارم که باید بنویسم.