جمعه شب، اخبار ساعت ۱۰:۳۰ شب، چند صحنه از داخل کوی نشان داد. آنجا که موسوی لاری سعی در آرام کردن بچهها داشت اما موفق نمیشد. من تازه آن زمان قضیه را شنیدم (تا آن موقع معادلات میخواندم) . تلفنها شروع شد. به بچههای انجمن و تحکیم که سردربیارم که اوضاع از چه قرار است... طولی نکشید که متوجه عمق فاجعه شدم
صبح، اول وقت دانشگاه... دفتر انجمن... ولولهای بود در آنجا... امتحانها لغو...حرکت دست جمعی به سمت دانشگاه تهران
توپ تانک مسلسل دیگر اثر ندارد... به مادرم بگویید دیگر پسر ندارد
فرمانده کل قوا پاسخگو پاسخگو
انصار جنایت میکند ، رهبر حمایت میکند
میدان کاخ را پشت سر گذاشتیم و وصال و در شرقی دانشگاه تهران
همه انگار که ... انگار ندارد.. قابل وصف نیست. حداقل حال من.. تازه تا اینجا فقط خبرها را شنیده بودم... خودم ندیدهبودم هنوز
بعد از سخنرانی رئیس دانشگاه در مقابل ۵۰ تومانی، حرکت کردیم بسمت کوی. آنجا برای خودش دنیایی داشت. آثار جنایات دوشب پیش، بچهها آواره از اتاقهایشان.. مردم در خیابان
اما حس غریبی هم بود. من همیشه انقلاب را در فیلمها دیده بودم. تصاویری که همه به هم کمک میکردند. خیابانهایی که بسته بود.. ماسک به صورت (البته من ماسکی به صورتم نزدم... دچار توهم شده بودم.. فکر میکردم کار تمام است) . پیرزنی از خانهاش مدام آب خنک و یخ میآورد و به بچهها میداد... خانوادهای گونی گونی نان و کالباس میآورد برای بچهها که گشنه نمانند... عجب دنیایی بود... من هیچگاه تصور نمیکردم که حکومت بتواند از آن بحران جان بدر برد
ساعت به ۳ صبح رسیده بود که خسته و مونده از زیر پل گیشا سوار تاکسی شدم که بروم خانه. اما دریغ ... دو قدم آنورتر از امیرآباد، انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده بود.. هیچکس خبر نداشت که بر سر دانشجویان چه آمده است
حدود ۴ صبح، bbs ماوراء ، شجریان میخواند که
شب است و چهره میهن سیاه
نشستن در سیاهیها گناه
تفنگم را بده تا ره بجویم
که هرکه عاشق پایش به راه
برادر بیقرارِ برادر شعله واره
برادر دشت سینش لالهزاره
شب و دریای خوفانگیز و توفان
من و اندیشههای پاک پویان
برایم خلعت و خنجر بیاور
که خون میبارد از دلهای سوزان
برادر نوجوونه، برادر غرق خون
برادر کاکلش آتشفشونه
تو که با عاشقان دردآشنایی
توکه هم خون و هم زنجیر مایی
ببین خون عزیزان را بدیوار
بزن شیپور صبح روشنایی
صبح، اول وقت دانشگاه... دفتر انجمن... ولولهای بود در آنجا... امتحانها لغو...حرکت دست جمعی به سمت دانشگاه تهران
توپ تانک مسلسل دیگر اثر ندارد... به مادرم بگویید دیگر پسر ندارد
فرمانده کل قوا پاسخگو پاسخگو
انصار جنایت میکند ، رهبر حمایت میکند
میدان کاخ را پشت سر گذاشتیم و وصال و در شرقی دانشگاه تهران
همه انگار که ... انگار ندارد.. قابل وصف نیست. حداقل حال من.. تازه تا اینجا فقط خبرها را شنیده بودم... خودم ندیدهبودم هنوز
بعد از سخنرانی رئیس دانشگاه در مقابل ۵۰ تومانی، حرکت کردیم بسمت کوی. آنجا برای خودش دنیایی داشت. آثار جنایات دوشب پیش، بچهها آواره از اتاقهایشان.. مردم در خیابان
اما حس غریبی هم بود. من همیشه انقلاب را در فیلمها دیده بودم. تصاویری که همه به هم کمک میکردند. خیابانهایی که بسته بود.. ماسک به صورت (البته من ماسکی به صورتم نزدم... دچار توهم شده بودم.. فکر میکردم کار تمام است) . پیرزنی از خانهاش مدام آب خنک و یخ میآورد و به بچهها میداد... خانوادهای گونی گونی نان و کالباس میآورد برای بچهها که گشنه نمانند... عجب دنیایی بود... من هیچگاه تصور نمیکردم که حکومت بتواند از آن بحران جان بدر برد
ساعت به ۳ صبح رسیده بود که خسته و مونده از زیر پل گیشا سوار تاکسی شدم که بروم خانه. اما دریغ ... دو قدم آنورتر از امیرآباد، انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده بود.. هیچکس خبر نداشت که بر سر دانشجویان چه آمده است
حدود ۴ صبح، bbs ماوراء ، شجریان میخواند که
شب است و چهره میهن سیاه
نشستن در سیاهیها گناه
تفنگم را بده تا ره بجویم
که هرکه عاشق پایش به راه
برادر بیقرارِ برادر شعله واره
برادر دشت سینش لالهزاره
شب و دریای خوفانگیز و توفان
من و اندیشههای پاک پویان
برایم خلعت و خنجر بیاور
که خون میبارد از دلهای سوزان
برادر نوجوونه، برادر غرق خون
برادر کاکلش آتشفشونه
تو که با عاشقان دردآشنایی
توکه هم خون و هم زنجیر مایی
ببین خون عزیزان را بدیوار
بزن شیپور صبح روشنایی
<< Home