همینطور که نوشتن علت میخواد، ننوشتن هم علت میخواد. میتونه علتش تنبلی باشه ، میتونه کمبود وقت باشه ، میتونه این باشه که اون موردی رو که معمولا دربارش مینوشتی، اهمیتش رو برات از دست داده باشه
در مورد من، تقریبا همه این موارد صدق میکنه. اما مهمترینش این بوده که بعد از این هفت هشت سالی که مسائل ایران رو دنبال کردم، این حوادث اخیر بدجوری زده تو ذوقم. قبلا هم نوشتم که این رای آخری، آدم رو از هرچه تلاش برای تغییر شرایط حاکم در ایران است، بیزار میکنه. اما از اون طرف، هرکاریش هم که میکنی، نمیتونی ولش کنی. نمیدونم این یه مرضه، عادته یا چیه. اما به هرحال هرچه هم که میخوای ترکش کنی، هر از چندی میزنه بالا و از سر ادم بیرون نمیره
حالا اول بگم که علی افشاری نمونه این بیاثری فعالیتها در ایرانه. همین چند روز پیش دوباره به یک مشت حبس و محرومیت از حقوق اجتماعی و این حرفها محکوم شد. والا از شناختی که من از اون دارم، البته عجیبه پیشنهادم، باید بلند شه از ایران بره. والا بنظرم زندگیش بیش از این ارزش داره که یک تنه هزینه آگاه کردن مردم رو بپردازه
دوم اینکه چند روزیه که دارم به موضوع کنکور در ایران فکر میکنم. هرچی بیشتر دقیق میشم، میبینم که این نوع گزینش، یک جوری به سنت ما هم ربط داره و حالا که سنتها عوض شدن و میشن، باید این گزینش هم شیوش عوض بشه. یعنی چی؟ والا این کنکور مثل اینه که بزرگترها برند برای بچشون زن بگیرند یا شوهر پیدا کنند. جدی میگم. آخه ببینید، چطور میشه که آدم ۱۰۰ تا رشته رو انتخاب کنه ( و با فرض اینکه همه رو خوب هم میشناسه) که همه رو هم دوست داشته باشه. مثلا از مهندسی برق تا مکانیک و معماری تا اقتصاد و مدیریت و بازرگانی و هزارتا دیگه. در نتیجه معنیش این میشه که میشینی تو خونه تا ستاره بخت روی شونهات بشینه. درست مثل اینکه هرکی خوشگلتره البته معامله بهتری هم میکنه در روش سنتی. شباهت عجیبیه اما حقیقیه. درست همون روشه. بنظرم که خیلی احمقانست. عجیبه که رندگی و آینده افراد را در مملکت ما همواره با بخت و اقبال پیوند میزنند. دانستن این موضوع ، علت یابی عدم کارایی مشاغل را هم بخوبی نسان میدهد. حتی بهترینها هم که در بهترین دانشگاهها درس میخوانند و فارغالتحصیل میشوند، جز عده معدودی بازدهی خوبی ندارند ، به دلایل بالا
در مورد من، تقریبا همه این موارد صدق میکنه. اما مهمترینش این بوده که بعد از این هفت هشت سالی که مسائل ایران رو دنبال کردم، این حوادث اخیر بدجوری زده تو ذوقم. قبلا هم نوشتم که این رای آخری، آدم رو از هرچه تلاش برای تغییر شرایط حاکم در ایران است، بیزار میکنه. اما از اون طرف، هرکاریش هم که میکنی، نمیتونی ولش کنی. نمیدونم این یه مرضه، عادته یا چیه. اما به هرحال هرچه هم که میخوای ترکش کنی، هر از چندی میزنه بالا و از سر ادم بیرون نمیره
حالا اول بگم که علی افشاری نمونه این بیاثری فعالیتها در ایرانه. همین چند روز پیش دوباره به یک مشت حبس و محرومیت از حقوق اجتماعی و این حرفها محکوم شد. والا از شناختی که من از اون دارم، البته عجیبه پیشنهادم، باید بلند شه از ایران بره. والا بنظرم زندگیش بیش از این ارزش داره که یک تنه هزینه آگاه کردن مردم رو بپردازه
دوم اینکه چند روزیه که دارم به موضوع کنکور در ایران فکر میکنم. هرچی بیشتر دقیق میشم، میبینم که این نوع گزینش، یک جوری به سنت ما هم ربط داره و حالا که سنتها عوض شدن و میشن، باید این گزینش هم شیوش عوض بشه. یعنی چی؟ والا این کنکور مثل اینه که بزرگترها برند برای بچشون زن بگیرند یا شوهر پیدا کنند. جدی میگم. آخه ببینید، چطور میشه که آدم ۱۰۰ تا رشته رو انتخاب کنه ( و با فرض اینکه همه رو خوب هم میشناسه) که همه رو هم دوست داشته باشه. مثلا از مهندسی برق تا مکانیک و معماری تا اقتصاد و مدیریت و بازرگانی و هزارتا دیگه. در نتیجه معنیش این میشه که میشینی تو خونه تا ستاره بخت روی شونهات بشینه. درست مثل اینکه هرکی خوشگلتره البته معامله بهتری هم میکنه در روش سنتی. شباهت عجیبیه اما حقیقیه. درست همون روشه. بنظرم که خیلی احمقانست. عجیبه که رندگی و آینده افراد را در مملکت ما همواره با بخت و اقبال پیوند میزنند. دانستن این موضوع ، علت یابی عدم کارایی مشاغل را هم بخوبی نسان میدهد. حتی بهترینها هم که در بهترین دانشگاهها درس میخوانند و فارغالتحصیل میشوند، جز عده معدودی بازدهی خوبی ندارند ، به دلایل بالا
<< Home