دوزخی

گویند که دوزخی بود عاشق و مست - قولیست خلاف دل در آن نتوان بست گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود - فردا باشد بهشت همچون کف دست

Monday, April 05, 2004

هنوز دور دورید

هر چه لازم بود را او گفته است در این مقاله که می‌آید، پس بخوانیم

محمدرضا فطرس- روزنامه‌نگار مستقل

یکشنبه ١۶ فروردين ١٣٨٣ – ۴ آوريل ٢٠٠۴
نه كسی حق دارد از ايران بگويد و نه كسی جرات دارد بی اجازه‌ی ما آب بخورد و اگر مي‌خواهد چنين كند ابتدا بايد درخواستی به مركز ناپيدای تبعيدي‌ها بفرستد تا بررسي‌اش كنند و بعد مجوز گفتن‌اش را برايش صادر كنند. آنهم به شرط آنكه ايران را از ياد برده باشد، قصد سفر به ايران را نداشته باشد، اسكناس‌های جمهوری اسلامی را خرج نكرده باشد و خودش را كشته باشد برای تبعيدي‌ها. به تعبيری ديگر، نفس نكشيده باشد در طی حيات جمهوری اسلامي.

اين برداشتی مجمل است از حديث مفصل و پر رمز و راز بخشی از ايرانيان خارج از كشور كه به خيال خودشان مبارزه مي‌كنند برای سرنگونی نظام جمهوری اسلامی و در حقيقت حكومت كردن را به روش‌های مختلف آزمايش مي‌كنند تا بعد از سرنگونی نظام حاكم بر ايران، حاكم شوند و برای رسيدن به اين مقصد چنان رفتار ايرانيان و مراكز فارسی زبان را زير نظر دارند كه اظهار نظر عادی هم در باره‌ی ايران برای خود ايرانيان عواقب سنگينی به بار مي‌آورد و نمونه‌ی آخرش موضع‌گيری گروهی از ايرانيان خارج از كشور بود بعد از برگزاری نمايشگاه نزديك دور دست در برلين.
از نگاه اين گروه، كشوری به نام ايران وجود ندارد و اگر چنين نامی برده شود، منظور گوينده جمهوری اسلامي‌ست و اگر كسی بگويد مام وطن‌ام، بلافاصله بيانيه‌ای برايش صادر مي‌كنند و امضاهايی جمع مي‌كنند دال بر اينكه طرف از جمهوری اسلامی سخن گفته و هتك حرمت‌اش مباح است.
رفتار اين گروه از ايرانيان خارج از كشور، متاسفانه هم ترس‌آور است و هم جانكاه. ترس از اين بابت مي‌آفريند كه آدم مطمئن مي‌شود حكومت جمهوری اسلامی با وجود چنين مخالفانی از جايش تكان نمي‌خورد و جانكاه‌ است چون مي‌بينی كه ظلم جمهوری اسلامی چگونه فعالان سياسی را به نااميدی و سرگردانی كشانده است كه با شنيدن نام ايران، جمهوری اسلامی در ذهن‌اشان نقش مي‌بندد. نا اميدانی به بی راهه افتاده و درمانده از تشخيص درست اوضاع.

دردآور و جانكاه است كه ببينی هيچ نويسنده و شاعر و فيلمساز و كارگردان و آهنگساز و بازيگر و روزنامه نگار و قالي‌باف و مجسمه سازی از زير تيغ هتاكی و بي‌حرمتی اين گروه در امان نيستند و عشق‌آفرينان ايران زمين به دور از سايه‌ی ترس و وحشت جمهوری رمی و تازيانه هم نفسی به آرامش نمي‌توانند بكشند از فضای رعب و وحشتی كه اين گروه در خارج از كشور ايجاد كرده‌اند.

به يقين مي‌رسد آدم كه هيچ‌كدام اعضای اين گروه - به قول انصافعلی هدايت- زانويی به آنجايشان نخورده است تا درد آشنا باشند. تا بدانند همان روزنامه‌نگارانی كه در ايران هستند و خبر با منجنيق بيرون مي‌كشند، چه غم دارند. تا بدانند نويسنده‌ی در ايران مانده با چه مصيبتی برای مردم‌اش مي‌نويسد تا ادببات سرزمين‌اش نخشكد. تا بدانند آن فيلم‌ساز در ايران مانده چه تحمل مي‌كند تا سينما برای ايرانی تعطيل نشود و تا بدانند چه كسانی عشق به ايران را در دل ايرانيان با كتاب و شعر و فيلمی زنده نگاه مي‌دارند تا همچنان جايی به نام ايران وجود داشته باشد.

اگر آن نويسنده‌ كه مخاطب‌اش قرار مي‌دهيد برای ايرانی ننويسد پس چه كسی عزم ايرانی را جزم كند برای آزادی وطن. مگر دغدغه‌ی آزادی ميهن داشتن، شور و وابسته‌گی به سرزمين نمي‌طلبد. هيچ عملكرد دو دهه‌اتان را در خارج ديده‌ايد؟ رو بر گرداندن ايراني‌ها از يكديگر. وحشت ايراني‌ها از يكديگر. سكوت كردن و به لاك تنهايی پناه بردن‌اشان. تشتت و نبود يكپارچه‌گی در ميان‌اشان. تهمت و دشنام و دهان‌هايی بی چفت و بست. دل‌های خالی از عشق به وطن. نه عزمی و نه جزمی و همه‌اش يقه گيری و بي‌حرمتي.

هيچ به اين انديشه‌ايد كه نوشته‌های همان نويسنده‌های خارج از كشور كه مورد تهمت شما واقع شده‌اند تلاش بي‌وقفه‌ی نابودگران فرهنگ و هنر ايرانی را بي‌نتيجه گذاشته.

هيچ تاريخ سياسی كاري‌اتان را بازنگری كرده‌ايد تا ببينيد چگونه با افراط و تفريط شما و ظلم جمهوری اسلامی چه نسل‌ها كه سوختند؟ و هيچ فاصله‌اتان را با جهانيان كه البته بسيار دوريد حداقل با نسل جديد ايرانيان سنجيده‌ايد؟ انزجار از تماميت خواهی ايرانيان به گوش‌اتان خورده است؟ تنفر ايرانيان از خطوط قرمز و تعيين كننده‌گان حدود و ثغور را لمس كرده‌ايد؟ هيچ با خود انديشه‌ايد كه يكی از اهم دلايل رشد فحشا و اعتياد در ميان جوانان ايران ميل شديد ايرانيان به عبور از خط قرمزها و محدوديت‌هاست؟

چرا تصور مي‌كنيد يك نويسنده‌ بايد شب و روز بگويد مرگ بر جمهوری اسلامی تا برای سرزمين‌اش كاری كرده باشد و اصلن چرا يك داستان نويس بايد حتما سياسی بنويسد و مگر ادبيات داستان نويسی ما خلاصه شده در مقوله‌ی سياست و جز با ايجاد ياس و دلهره و نااميدی در دل ايرانيان راه ديگری برای مبارزه با ظلم وجود ندارد. چرا از عشق و زندگی نبايد سخنی به ميان آورد كه جريان‌اش را هيچ حكومتی نتوانسته متوقف كند.

از سويی ديگر بارها گفته‌اند و مي‌گويم من هم كه ارتباط ايرانيان داخل و خارج عمر نظام را كم مي‌كند. بايد پيوندی ميان اين دو بخش از ايراني‌ها صورت بگيرد تا داد و ستد مفاهيم نوين صورت بگيرد و به داخل ايران منتقل شود. اگر كنفرانس‌ها و نمايشگاه‌ها و سمينارها و چشنواره‌های ايرانی در خارج از كشور تعطيل شود، ايراني‌های مقيم خارج از كشور از كجا بدانند در ايران چه مي‌گذرد و در عوض به چه شكلی آموخته‌هايشان از زندگی در جوامع پيشرفته را به داخل منتقل كنند؟

سال هشتاد و دو هجری شمسی را برايتان مرور مي‌كنم كه در آن جلسه‌ی سيمای زن در سينمای ايران، شيرزنی از مدافعان حقوق زنان در داخل ايران كه برای سفری تحقيقاتی به آلمان آمده بود سخنی از تلاش ستودنی زنان در داخل ايران گفت و يكی از سرآمدترين‌ اين گروه خاص در امر برچسب‌زنی اظهار نظر آن بانوی محترم را با تهمت زدن به او و اينكه فقط وابسته‌های نظام مي‌توانند به سفر تحقيقاتی بيايند پاسخ داد. موضوعی كه توجه به شناختی كه از آن بانوی محترم وجود داشت خنده هم برای بسياری آورد. نمي‌دانم حالا فعاليت‌ آن بانو را برای زنان در ايران دنبال مي‌كنيد يا نه. از اينكه شب و روز به اين دفتر اطلاعات و آن دادگاه مراجعه مي‌كند برای همان فعاليت‌های از ظن شما ناچيز و بي‌ارزش خبردار شده‌ايد يا نه. نمي‌دانم كسی به شما گفته برای احقاق حقوق ديگران تلاش كردن در ايران، حركت در ميدان مين است. راستی تهمت‌ همدست بودن آن بانو با جمهوری اسلامی برايتان خجالت‌آور نيست؟

مطمئن باشيد با بود و نبود شما مبارزه برای نابودی هر چه خودكامه‌گي‌ست ادامه دارد و در داخل و خارج ايران بسيارند كسانی كه تا از بين رفتن سركوب و ظلم در ايران از پا نمي‌نشينند و از خشونت و افراط و تفريط و خون و گلوله و جنگ و مرگ بيزارند و تنها تفاوت‌اشان با شما اين است كه آنان عشق به سرزمين‌اشان را در دل هم‌ميهنان‌اشان مي‌كارند، احترام به نظرات ديگران را جاری مي‌كنند و ايرانيان را به سرزمين‌اشان وابسته.
و شرط بقای شما اين است كه اين زبان تازه را ياد بگيريد و در غير اين‌صورت بايد بيذيريد كه به آخر خط رسيده‌‌ايد.


برگرفته از سایت اخبار روز