دوزخی

گویند که دوزخی بود عاشق و مست - قولیست خلاف دل در آن نتوان بست گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود - فردا باشد بهشت همچون کف دست

Monday, March 29, 2004

مصیبت: حکومت اسلامی

به قول اون همشهری‌مون که می‌گفت: اخه من کجای تو را بزنم
از بس مشکلات این مملکت زیاده ، روزانه ۱۰۰۱ موضوع مختلف تو سرم میاد که بیش از چهن لحظه دوام نمیاره، چون در اون چندلحظه، فکرم رو فاجعه‌ای دیگر به خودش مشغول کرده. دیگه آدم آخرش میمونه کدوم رو با این انشاء ناقص و مشکل تایپ فارسی بنویسه

این تلویزیون این مملکت هم که چند هفته‌ایست آنتنش عصر روزهای یکشنبه می‌افته تو ایران و ۲-۳ ساعتی مصیبتهای مملکت ما رو نشون میده که آدم همش افسوس میخوره و به چاره کار فکر میکند و انقدر مسائل و مشکلات سخت و زیاد جلوه میکنند که مخ آدم هنگ میکنه و به روغن سوزی می‌افته.
این هفته، اول فیلم «زمانی برای مستی اسبها» ساخته بهمن قبادی رو نشون داد. توش هزار جور بدبختی رو که به این مللت تحمیل میشه، با همه پیشرفتهای عصر ارتباطات، نشون میداد که شک ندارم، اگر چه زمان میبرد و همت عالی میطلبد، اما قطعا تحت حکومت دمکراتی که از خود این مردم باشد، در زمانی نه چندان طولانی قسمتهای بزرگیش قابل حل هستند.
دوم همان گزارش نیم ساعته «طلاق به سبک ایرانی» محصول سال ۱۹۹۸ بود که هر بار که میبینم اول هزار بار ناراحت میشوم که چرا باید قوانین ما انقدر بر ضد زنان باشد و همیشه حقوق آنها را نادیده بگیرد. که به نظر من حقوق زنان، عین حقوق مردان است . آنچه در حق زنان میشود، مردان را هم از حق برابر زیستن و زندگی کردن محروم میکند. و دیگر اینکه متحییر میمانم که بنا بر کدام عقل سالمی، آخوند ممکن است بتواند قاضی شود؟ آخر چرا کسی که در تمام عمر فقط از آداب مستراح رفتن برایش گفته‌اند و اینکه با کدام انگشت و تا چه میزان باید ماتحتش را بشوید، میتواند برابری کند با کسانی که به دانشگاه میروند و حقوق‌دان میشوند؟! چگونه است که او بدون داشتن آگاهی از الف بای حقوق میتواند برای زندگی انسانها تصمیم بگیرد؟
و در آخر مصاحبه‌ای بود با شیرین عبادی. او نیز از محدودیتهای زنان از کوچک و بزرگ سخن راند از آن جمله بودند اجبار زنان به داشتن نوع خاصی از پوشش در حالی که مردان آزادند که هرچه می‌خواهند بپوشند. گرچه او نیز چون خود زن هست ، درک نمیکند که این به هیچ وجه دلیلی بر آزادی مردان نیست، چه آنها را به انسانهایی مادی تبدیل کرده و قدرت تفکر را از آنها گرفته‌اند (این در جای خود نیاز به توضیح مفصل دارد) و دیگری اجازه قانونی مردان در داشتن چند همسر (این نیز به همان دلیل قبلی به نظر من آزادی محسوب نمیشود) ، نیاز به اجازه کتبی شوهر برای خروج از کشور (این واقعا شدای آدم رو در می‌آره دیگه - آخه طرف قبلش آزاد، اما تا شوهر میکنه می‌افته تو قفس!) و ...

مورد به مورد میتوان هر کدام این مطالب تحلیل کرد و صد البته افسوس خورد که چرا ما با چنان تمدنی، باید از ابتدای قرن ۲۱ زیر یوق مذهب با این خفت زندگی کنیم؟ من سعی میکنم این مشکلات را به مرور از منظر خودم توضیح دهم به مرور. در اینجا به طور کلی فقط میتوانم بنویسم که از نظر من، (البته شاید نه انقدر قابل تمایز از یکدیگر) دلائل از آزادی سیاسی شروع میشود که ریشه در فقر اجتماعی و فرهنگی دارد و هردو به مقدار زیاد متاثر از فقر مادی هستند. سعی میکنم بعدا هریک را به تفصیل توضیح دهم. فقط کوتاه بگویم هنری که این حکومت داشته، این بوده که توانسته مسائلی که در همه دنیا به نام اجتماع و اقتصاد و جود دارند را به سیاست تبدیل کند. در واقع زندگی خصوصی مردم را تبدیل به سیاست کرده و از آنجا که سیاستش مخالف مواست اکثریت است، همه را از پیر و جوان به مبارز تبدیل کرده.
احمق تر از اینها، من در دنیا حاکمی نمیشناسم