دوزخی

گویند که دوزخی بود عاشق و مست - قولیست خلاف دل در آن نتوان بست گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود - فردا باشد بهشت همچون کف دست

Thursday, April 01, 2004

در محرّم ، اهل ري خود را دگرگون مي كنند از ملك الشعراي بهار

از اونجا که هر ساله این داستان تکرار میشود و چند وقت دیگر باز هم اربعین هست، مناسبت دارد

در محرّم ، اهل ري خود را دگرگون مي كنند
از زمين آه و فغان را زيب گردون مي كنند

گاه عريان گشته با زنجير ميكوبند پشت ،
گه كفن پوشيده ،‌ فرق خويش پر خون مي كنند

گه به ياد تشنه كامان زمين كربلا
جويبار ديده را از گريه جيحون مي كنند

وز دروغ كهنه ي « يا ليتنا كنّا معك»
شاه دين را كوك و زينب را جگرخون مي كنند

خادم شمر كنوني گشته ، وانگه ناله ها
با دو صد لعنت ز دست شمر ملعون مي كنند

بر يزيد زنده ميگويند هر دم صد مجيز
پس شماتت بر يزيد مرده ي دون مي كنند

پيش ايشان صد عبيدالله سر پا ، وين گروه
ناله از دست عبيدالله مدفون مي كنند

حق گواه است ار محمّد زنده گردد ور علي
هر دو را تسليم نوّاب همايون مي كنند

آيد از دروازه ي شمران اگر روزي حسين ،
شامش از دروازه ي دولاب بيرون مي كنند

حضرت عبّاس اگر آيد پي يك جرعه آب،
مشك او را در دم دروازه وارون مي كنند

گر علي اصغر بيايد بر در دكّانشان
در دو پول آن طفل را يك پول مغبون مي كنند

ور علي اكبر بخواهد ياري از اين كوفيان،
روز پنهان گشته ، شب بر وي شبيخون مي كنند

گر يزيد مقتدر پا بر سر ايشان نهد،
خاك پايش را به آب ديده معجون مي كنند

خود اسيرانند در بند جفاي ظالمان،
بر اسيران عرب اين نوحه ها چون مي كنند؟

تا خرند اين قوم ، رندان خر سواري مي كنند
وين خران در زير ايشان آه و افسون مي كنند