لب بر لب کوزه بردم از غايت آز
تا زو پرسم واسطه ی عمر دراز
لب بر لب من نهاد و همي گفت اين راز
می خور ؛ که بدين جهان نمی آيی باز
تا زو پرسم واسطه ی عمر دراز
لب بر لب من نهاد و همي گفت اين راز
می خور ؛ که بدين جهان نمی آيی باز
گویند که دوزخی بود عاشق و مست - قولیست خلاف دل در آن نتوان بست گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود - فردا باشد بهشت همچون کف دست
<< Home