دوزخی

گویند که دوزخی بود عاشق و مست - قولیست خلاف دل در آن نتوان بست گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود - فردا باشد بهشت همچون کف دست

Saturday, October 30, 2004

فرق بین مدرنیزاسیون و مدرنیته را چه خوب توضیح داده دكتر محمد برقعی در ایران امروز. چه زیبا تفاوت نو شدن فکر و عادت به دمکراسی را با بزک کردن شکل و شمایل جامعه، در و دیوار و خیابان، تشریح کرده.ای کاش دکتر نوری‌زاده هم مقاله را بدقت می‌خواند و پیچش مو را در آن می‌دید. همانی را که همه مقاله در تلاش نشان دادنش است. باز هم به همان چیزهایی استناد میکند نوری‌زاده که برقعی تلاش در نشان دادن فرقشان می‌کند. جدا که ما راهی دراز داریم تا به آنی برسیم که در باره‌‌اش حرف میزنیم - غافل از اینکه خود نیز معنایش را نمیدانیم. برقعي از پدربزرگ خود میگفت و اورا مثال میزد. دریغ که پدربزرگ من هم همانجور می‌اندیشد. منی که شاید به سن کوچکترین فرزند دکتر برقعی باشم. افسوس و صد افسوس که در میان نسل من نیز هنوز کسانی چون پدربزرگ او می‌اندیشند. دمكراسی هنوز سر زبان ماست و حداكثر نقبی تا كنار قلب ما زده است و تا به مغز ما برسد سالها زمان نياز دارد.

Friday, October 29, 2004

تنبل شدم، نه؟ خوب چه کنیم دیگه بابا... ترک عادت موجب مرض است. البته از وقتی که دیدم مورد لطف جوجه بسیجیهای سپاه اسلام واقع شدم، دارم دوباره اشتیاق نوشتن رو پیدا میکنم. مینویسم حالا تا جان خود را به جان آفرینتان تسلسم کنید. بگذریم از اینکه معلوم نیست این نیمه جان را برای چی به شما داد. اقلا جانور بدردبخوری را حیات می‌بخشید

Tuesday, October 12, 2004

جریان این هخا که این روزها مد روز شده و همه را به نوشتن واداشته، بهانه خوبیست بلکه من هم بتوانم همت کنم و نوشتن دوباره رو آغاز کنم برای چند نکته جالب در این داستان وجود دارد

اول اینکه آخه کدوم خری به این مرتیکه اجازه میده و زمان برنامش رو میفروشه که بره بالای ممبر و بدتر از آخوندا چرت و پرت بگه؟ آخه بالاخره یه معیاری، استانداردی، پرنسیبی ، چیزی باید برای برنامه‌سازی وجود داشته باشه دیگه!!!! این وضعیتی که تلویزیونها پیدا کردن در ابتدا باعث خنده بود اما آنقدر آش را شور کردند که دیگر فقط میتوان بر ما گریست که در بین ۲۰-۲۵ کانال تلویزیونی یک نفر پیدا نمیشه که بتواند در کلام حرف درست و حسابی و با منطق بزند. من اصلا کاری به منطقش ندارم ولی لااقل یک منطقی داشته باشد. چرا هنوز که هنوز همه سعی دارند در شیپور حماقت بدمند و ملت را تحمیق کنند بجای آنکه حداقل آنها را به فکر کردن وادارند؟ چرا سعی را بر سطحی کردن گذاشتند بجای عمق بخشیدن

دوم اینکه ما مردم هم هنوز اشکالات اساسی داریم. فرقی نمی‌کند که برایمان از امام زمان بگویند یا از هخا و اهورا. همچنان دست بدامن خیالاتیم. نشستیم که بلکه تیر غیب دردمان را دوا کند و هیچ سعی نمی‌کنیم که تکانی بخودمان بدهیم و خودمان کاری بکنیم. هنوز هم میخواهیم که اول آن ترک شیرازی دل ما را بدست آورد که اگر ما حال کردیم سمرقند و بخارا را بخال هندوی او ببخشیم. در خیالمان هموز هم کسی را میجوییم که با دستش ماه را دونیم کند. بابا! دنیا همه خیالات شما را در واقعیت ، با تواناییهای یک انسان معمولی ، تحقق بخشیده! چرا از خواب بیدار نمیشید. من واقعا مانده‌ام معطل که چطور ملت پای اراجیف این مرتیکه (هخا) ، ساعتها وقت خود را تلف میکردند و حتی آنقدر موضوع را جدی میگرفتند که با او تماس هم می‌گرفتند قربون صدقه هم میرفتند. وای که ما
دیگر چه مردمی هستیم

سوم آنکه این کسانی که همچون هخا، همه وجود جمهوری اسلامی را به یک نفر و یک چیز نسبت میدهند، به خیال خودشان میخواهند که آن را کوچک کنند و شکستش را آسان جلوه دهند. غافل از اینکه اینکار ایران و مردم ایران را کوچک و ناتوان نشان میدهد. این روش نه تنها هیچ کمکی به حل مشکل نمیکند، بلکه واقعیت را هم وارونه جلوه میدهد. تنها راه حل مشکل ایران آن است که ما در ابتدا، بدون خیالبافیهای امثال هخا، اطراف خود و دلایل بوجود آمدن مشکلی چون جمهوری اسلامی را بشناسیم. شاید که بتوانیم چاره‌ای بیابیم

البته من معتقدم که اگر به درستی بنگریم، قطعا اولین مشکل را در خودمان میابیم که هنوز هم دل به دیوانگانی همچون هخا میبندیم و در
انتظار معجزه نشسته‌ایم. هنوز نفهمیدیم که معجزه پیغمبران هم فقط و فقط در کتابها و داستانها حقیقت دارد و بس. چه رسد به دیوانگانی همچون هخا

Saturday, October 09, 2004

Bitburger



هیچی جالبتر از این نمیشه که در ناف ام‌آلقری اسلام ، بهنگام مسبقه فوتبال ایران-آلمان بر بردهای تبلیغات دور استادیوم، آبجوی آلمانی تبلیغ کنند. در همین بازی هم به زنان اجازه حضور در ورزشگاه را بدهند.



همه اینها البته به قیمت اینکه هرکه حرفی از آزادی . آزادگی بزند، جایش در کنج اداره اماکن باشد و شبش را با قاضی مرتضوی (پزشک احمدی ولی فقیه) سر کند
صد البته من از این قضیه (حتی اگر از دستشان در رفته باشد) خوشحالم. حالا که پایه‌های سیاستشان را خودشان به بازی گرفتند، باید ما هم در پی از بین بردن روبنایش باشیم