دوزخی

گویند که دوزخی بود عاشق و مست - قولیست خلاف دل در آن نتوان بست گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود - فردا باشد بهشت همچون کف دست

Sunday, May 30, 2004

شبیخون

فیلم مستندی میدیدم در سایت صفا بنام شبیخون ، ساخته باشگاه خبرنگاران جوان، از مراکز ساخته شده توسط تیم لاریجانی. کمطابق معمول، قلب واقعیت کاری بود که در این فیلم به نمایش گذاشته شده بود

داستان مثلا گزارشی بود از مصیبتهای امروزی نسل جوان. داستان ول گشتن دختران و پسران در خیابان، نوع نگاه آنها به زندگی و روابط اجتماعی و شبیه این موارد. نشان میداد کسانی را که بفکر عرق خوردنند و تریاک کشیدن. همانهایی که گیتار هم می‌زدند از اتفاق. جوری وانمود می‌کرد که کسی که می‌گوید آزادی، آن را می‌خواهد برای هرزگی. یا مثلا هرکه گیتار بزند، همان است که بنگ میکشد و عرق می‌خورد

دخترانی را نشان می‌داد که کاری نداشتند بجز بقول خودشان ول گشتن در خیابان و پ سر بازی. پسرانی را نشان می‌داد که مشغول مخ زنی بودند و فکر و ذکرشان دختربازی بود. تو گویی هرکه آزادی می‌خواهد،‌آن را بدین منظور می‌خواهد

اما این فیلم هیچ نگفت که مملکتی که شما ساخته‌اید ، این جوانان را بدینجا رسانده. نگفت که این بچه‌ها اگر در خیابان بقول خودشان ول نگردند، چه بکنند؟ بروند در مسجد و دعای کمیل بخوانند؟ بروند و هی گریه بکنند؟ برای چی؟ برای کی؟ برای ملاها که خودشان باعث و بانی همه این کثافتکاریها هستند؟ برای آنهایی گریه کنند که اجتماع را به نابودی کشاندند؟ این جوانان کجا را دارند که ذره‌ای تفریح کنند؟ آن امام پدرسوخته وقتی تشویق می‌کرد ملت را به بچه دار شدن و میگفت که هرکه دندان دهد، نان دهد، آیا فکر اینجا را هم کرده بود؟ آیا می‌دانست که مشکل فقط نان دادن نیست. باید فرهنگ هم ساخت ، باید ارزشها را به انسانها شناساند. ارزشها هم فقط آن نیست که در مساجد می‌گویند. ارزشهای بشری فراتر از ناله و زاری برای کشته‌شدگان ۱۴۰۰ سال پیش است

اینها نه فقط فکر درست کردن جامعه نیستند، بلکه برعکس در آتش این خرابیها هم می‌دمند. بنظر من، این حکومت خوب فهمیده که چطور از زیر پاسخگویی به این همه تقاضای این نسل شانه خالی کند.سطحی نگه داشتن جوانان نهایت تلاش حکومتگران ماست. آنها فکر و ذکر جوانان را در همین حد مشروب و عرق و سیگار و دختر و پسر بازی نگه می‌دارند که آنها هیچگاه به معضلات اصلی جامعه نیندیشند. آنها را با شل و سفت کردن هر روزه این محدودیتها مشغول کارهای عبث می‌کنند. واقعا سری که درد نمی‌کند را چرا دستمال ببندند؟ چرا جوانان را آگاه کنند؟ همان بهتر که بدنبال عرق باشند تا آزادی سیاسی! تا پاسخگویی ولی فقیه! چرا که نه. در این روش علاوه بر این جنبه مثبت، دو فایده دیگر نیز مستتر است. اولا که عده‌ای را می‌گمارند کر مثل سایه این جوانان را مراقب باشند. برایشان آنقدر محدودیت ایجاد کنند که خواب را از چشمانشان بگیرند. آنوقت می‌توانند با سربلندی بگویند که ایجاد اشتغال هم کرده‌اند. چون مزدورانشان را لباس انتظامی می‌پوشانند و بر کار می‌گمارندشان

از طرف دیگر هم آن دسته جوانانی که از این راه فریب نخوردند را بسیجی می‌نامند. شستشوی مغزی میدهند و میفرستندشان که به اصطلاح با آن دیگران مقابله کنند. به همین سادگی سر همه را گرم می‌کنند. الحق که این آخوندها روشهای ارباب انگلیسیشان را چه خوب آموخته‌اند. در نظامی که مسئولینش به کثاقتکاری شهره‌اند، از شهروندانش نمی‌توان انتظاری بیشتر داشت. وقتی که خودشان در آتش این کوره میدمند، دختران را در شیخنشینها به حراج می‌گذارند و فرهنگ را به انحطاط میکشانند، عاقبت خود نیز در این آتش می‌سوزند

لاریجانی اما آن را به اشتباه شبیخون می‌نامد. البته شاید بتوان شبیخونش نامید ، اما نه از آن جهتی که آنها میگویند. نه از جهت به گفته آنها فرهنگ غربی. نه شبیخون دمکراسی. شبیخون راآخونها و حاکمان فاسد به فرهنگمان زدند. شبیخون را اسلام انقلابی بر بلندای روح ایرانیان زد

Thursday, May 27, 2004

شعری از هادی خرسندی

بگذر از نی

"بگذر از نی، من حکايت می کنم
وز جدايی ها شکايت می کنم

ناله های نی از آن نی زن است
ناله های من همه مال من است

شرحه شرحه سينه می خواهی اگر
من خودم دارم مرو جای دگر

اين منم که رشته هايم پنبه شد
جمعه هايم ناگهان يکشنبه شد

چند ساعت ساعتم افتاد عقب
پاک قاطی شد سحر با نيمه شب

يکشبه انگار بگرفتم مرض
صبح فردايش زبانم شد عوض

آن سلام نازنينم شد هلو
وآنچه گندم کاشتم روييد جو

پای تا سر شد وجودم فوت و هِد
آب من واتر شد و نانم بِرِد
وای من حتی پنيرم چيز شد
است و هستم ناگهانی ايز شد

من که با آن لهجه و آن فارسی
آنچنان خو کرده بودم سال سی

من که بودم آنهمه حاضر جواب
من که بودم نکته ها را فوت آب

من که با شيرين زبانی های خويش
کار خود در هر کجا بردم به پيش

آخر عمری چو طفلی تازه سال
از سخن افتاده بودم لال لال

کم کمک گاهی هلو گاهی پيليز
نطق کردم خرده خرده ريز ريز

در گرامر همچنان سر در گمم
مثل شاگرد کلاس دومم

گاه گودمورنينگ من جای سلام
از سحر تا نيمه شب دارد دوام

بگذر از نی من حکايت می کنم
وز جدايی ها شکايت می کنم

نی کجا اين نکته ها آموخته
نی کجا داند نيستان سوخته

نی کجا از فتنه های غرب و شرق
داغ بر دل دارد و آتش به فرق

بشنو از من بهترين راوی منم
راست خواهی هم نی و هم نی زنم

سوختند آنها نيستان مرا
زير و رو کردند ايران مرا

من چه بد کردم که بستم کوله بار
کردم از شهر و ديار خود فرار

کاش می ماندم در آن محنت سرا
تا بسوزانند در آتش مرا

تا بسوزانندم و خاکسترم
درهم آميزد به خاک کشورم

ديدی آخر هرچه رشتم پنبه شد
جمعه هايم عاقبت يکشنبه شد"

چند نکته

اول اینکه برای کاسه داغتر از آش شدن ، واقعا باید کسی باشی مثل همین محتشمی، نماینده به اصطلاح اصلاح طلب مجلس ختمی مرتبت ششم. این آقا، که خودش حاظر نیست جان مبارک را برای کشتن سوسکی به خطر بیندازد و دستان مبارکشان همچون دیگر هملباسانشان از فرط بیکاری مثل متکا شده، فرموده‌اند که چرا راه‌ها را باز نمی‌کنید که ما آدم بفرستیم به عراق مانند فلسطین (که حضرت آقا خودشان مشغول سلاخی انسانها در آنجا هستند) عملیات انتحاری انجام بدهیم. رو رو برم مرتیکه. آخه خود فلان فلان شدت که از قم تا تهران رو با هزار تا محافظ میای که نکنه کسی بهت پخ کنه . تو که معلوم نیست موقع جنگ ایران و عراق که بچه‌های مردم را تشویق می‌کردی عراقیها را بکشند، خودت چه گهی میخوری؟ آقازاده‌های خودت تو کدم مملکت اروپایی یا آمریکایی مشغول عیاشی بودند؟ توی فلان قلان شده اونروز ایرانی رو میفرستادی برای کشتن عراقی، حالا می‌خوای بفرستیش برای اینکه خودشو هلاک کنه برای دشمنش؟ مرتیکه، توکه هنوز هم داری از قبل جنگ تحمیلی نون میخوری، این گنده گوزیهات (با پوزش از خوانندگان) دیگه چیه

تازه اون روز هم اگر بچه‌های این مملکت رفتند به جنگ، نه بخاطر چرندیات تو بود. بلکه بخاطر مملکت خودشون بود. خیلی دلم می‌خواد ببینم امروز چند نفر حاضر می‌شند از زندگی خودشون به خاطر یک مشت اراجیف بگذرند. حتی همونها هم که به پشتوانه توپ و تفنگ راه ار ما در خیابانهای تهران میبندند و چفیه می‌اندازند خود در خلوت خود میگویند که : من آنم که رستم بود پهلوان

آنها هم حتی جون خودشون رو صد مرتبه بیشتر از اون چیزهایی که بخاطرش جوانان را در ایران کتک می‌زنند ، بیشتر دوست دارند. البته قطعا تعدادی کله خر پیدا میشوند که بدستور تو بمب ببندند و نودشون رو بکشند. امیدوارم آنها زودتر این کار را بکنند که دعای خیر ملتی پشتشان خواهد بود و ما را از شر جانوران خشک مغز می‌رهانند

دوم اینکه این قضیه استات اویل هم جالبه. این هاشمی رفسنجانی هم که به شهادت دوستان قدیمیش در آن هنگام که در تنور جنگ می‌دمید، پسر ...طلاش که الان رییس مترو تشریف دارند، در بلژیک مشغول دختربازی بودند، امروز گندی دیگه بالا آوردند. البته نه همان پسر، بلکه اخوی گرامی. جالبی قضیه اینجاست که در نروژ طرف برای اینکه کار شرکتش خوب بشه و قراردادی ببنده (شرکت خصوصی نیست. او هم فقط رییس شرکت بوده) رشوه میده . اما از کار برکنارش می‌کنند. یعنی اصلا پولی مستقیم توی جیبش نرفته . ممکنه زیر میزی چیزی گرفته باشه، اما مبلغش اطلا قابل توجه تیست.

بعد گل پسر آقای رفسنجانی به شهادت گزارش تحقیق مجلس ، قلمبه پول رو میکنه تو شیکمش، یه آب هم روش. تازه همین گزارش تحقیق هم جرات نداره که آدرس درست بده. مینویسه آقای م-ه . بعدشم میگه که هنوز معلوم نیست که ایشان دست داشته یا خیر. اما پولها به حسابهای سوییس و ترکیه سرازیر شده . لابد حسابهای مخفی ملت ایران در آن بانکهاست. اینها حتی جرات نکردند مستقیما هم طرف را متهم کنند. اون هم با پرویی تمام از این پست به دیگری میرود و مشغول چپاول بیشتر است

سوم این مقاله زیباکلام است در شرق درباره های و هوی راه انداخته شده توسط اسلامی‌ها ضد دمکراسی ست. البته من با تمام مطلبش موافق نیستم مخصوصا در آنجا که باز از اسلام ناب و این حرفها سخن میگوید.اما درجایی خوب مقایسه میکند اتفاقات مشابه در ایران و نحوه پاسخگویی مسئولان را با آنچه در زندانهای عراق اتفاق افتاد. او مینویسد که:

جورج بوش، تونى بلر، رامسفلد، كالين پاول، جك استراو، كاندوليزا رايس هر كه و هر چه هستند، دست كم در رويارويى با رسوايى زندان ابوغريب، نه سعى كردند به تئورى هاى توطئه پناه ببرند، نه آن را به عوامل ايرانى كه در ارتش آمريكا يا حكومت انگلستان نفوذ كرده اند نسبت دادند و نه آن را ساخته و پرداخته دشمنان آمريكا پنداشتند. قبول مسئوليت كرده و عذر خواهى كردند. در عوض، قتل هاى زنجيره اى را به عالم و آ دم نسبت دادند. ايضاً در خصوص حكايت دردناك زهرا كاظمى. خيلى از رژيم ها هستند كه بحق مى توانند به عملكرد آمريكايى ها و انگليسى ها در عراق و افغانستان و گوانتانامو معترض باشند. اما آيا ما مى توانيم با پرونده اى كه در زمينه حقوق بشر داريم به تخطئه آمريكايى ها و انگليسى ها بپردازيم؟ به علاوه از كى، آمريكايى ها و انگليسى ها معلم اخلاق ما شده اند؟ سرانجام اينكه با كدام استدلال و منطق، آمريكايى ها و انگليسى ها كه سهل است، اگر همه كشور هاى غربى هم حقوق بشر را نقض نموده و دموكراسى را به زير پاى گذارند، ما به اين نتيجه مى رسيم كه حقوق بشر و دموكراسى كشك است؟ با هيچ استدلال و منطقى، عملكرد آمريكا يى ها در عراق، نه باعث مى شود كه خواست و اراده براى حقوق بشر و دموكراسى را در ايران گل بگيريم و نه به طريق اولى بر دهان طرفداران «فرشته» آزادى لجن بپاشيم.

آخر اینکه این مرتیکه بدترکیب (شهردار بسیجی تهران رو میگم) چرا همیشه قیافش خماره؟ اینهم غلط نکنم مثل رفیقش باهنر، اهل دودِ


Wednesday, May 26, 2004

نابودی فرهنگی

من نموتوانم دقیقا بفهمم که این تنبان اسلام ( همان روسری بطور خاص و آزادیهای انسانها بطور عام) که اژه‌ای وحشی بخاطرش قندان پرت میکند و گاز میگیرد ، چیست که با سلام دختر و پسری در دانشگاه یا در خیابان یا در پیست اسکی یا هزار جای دیگر به خطر می‌افتد اما از فروش دختران و پسران ایران در شیخ نشینها خم به ابرویش نمی‌آید

این چیست که ۲۵ سال است آرامش زندگی ما را گرفته ، هرجا که می‌رویم باید مواظب نگاه‌های بیشرم حزب‌اللهی باشیم، نکند که به قبایش بر بخورد، خون شهیدان بجوش بیاید، فلان جای آخوندها بسوزد و عقده حقارتشان سر باز کند. آنگاه دسته دسته بچه‌های ما را در آنور آب بفروشند و حضرات خم به ابرو نیاورند

شاید چون می‌دانند که انوری‌ها هم از جنس خودشان هستند و صیغه می‌خوانند قبل از دخول، خیالشان راحتست و اطمینان دارند که اسلام بر باد نمی‌رود

واقعا این چه اسلامی‌ ست؟ اصلا این چه دینی است که از یکسو تمام نگرانیش کمر به پایین انسانهاست و از سوی دیگر هم مدام برایش قانون و قاعده می‌آورد که کلاه شرعی بدوزد و خیال مومنانش را راحت کند؟ اصلا کسی که تمام فکرش رفتارهای سکسی انسانهاست،چگونه می‌تواند در گوشه‌ای از ذهنش جایی برای آن خدایی که تبلیغش را می‌کنید باقی گذارد

با سنی مذهبی صحبت می‌کردم. بحث بر سر فحشا به روش اسلامی در بین شیعیان شد. بیچاره مانده بود معطل که این که دیگر دین محمد نیست. او اگر می‌خواست این کارها را باب کند که لازم نبود خود را جر بدهد و این همه قانون بیاورد

گفتم کجای کاری عزیز دل برادر. این مارمولکها خوب می‌دانند چگونه همه چیز را به بازی بگیرند. آنها هم شبی یک صیغه می‌خوانند، هم قندان پرت میکنند که مبادا کسی جرات کند بدون صیغه نگاهی به آبروی اسلام کند. اصلا ظاهرسازی اساس کارشان است. اینها خودشان آنقدر فکرشان خراب است و در نگاهشان به انسانها فقط کمر به پایید را می‌بینند که نمی‌توانند تصور این را هم بکنند که کسی غیر این می‌نگرد. با همین طرز فکر در این ربع قرن، اجتماع، فرهنگ و ایران ما را هم به قعر کثافت کشانده‌اند

Tuesday, May 25, 2004

قلعه حیوانات

آقا، اين جانوران ديگه از کجا آمده‌اند؟ ببينيد چه می‌کنند
مارمولک بيچاره کجا و اينها کجا

محسنی اژه ای سحرخيز را گاز گرفت

آقا... شما بگو من کجای تو را بزنم

Monday, May 24, 2004

مفسدان

جالبه برام که اینها که ادعای خدا و پیغمبر میکنند و مدام می‌گویند که در زمینه ارتباط زن و مرد چنین و چنان کنید که به بهشت بروید، خود تحت الفاظ مختلف به خانم بازی مشغولند

نمونه جالبش این سرهنگ قذافی رهبر لیبی (که لابد اون هم مثل همین سید علی خودمون ادعای رهبری جهان اسلامش ... خر رو پاره کرده) است که به روش صدر اسلام در چادر زندگی میکند و شیر شتر می‌خورد و عبایی بدتر از ملاهای خودمان می‌اندازد




طرف رو نگاه کنید که چطور بین دخترها وول میخوره. اگه تو این سفرهای اخیرش دیده باشید، محافظانش هم ۳ تا دختر ترگل و بر گل هستند


لابد این هم برای اینه که اگه قبله عالم شباهنگام در چادر بیابانیش هوسی به کله‌اش زد، لازم نباشه که خیلی بگرده. مثل اون کارتونه دستش رو دراز کنه و به جای شیر ، یکی از اینها رو شکار کنه و البته برای اینکه اسلام بر باد نرود، سریعا صیغه رو هم جاری کنه که خدا و پیغمبرش راضی باشند





بدا به حال آنانکه از موعظه‌های اینان خمار می‌شوند و زندگی خود را برای بمب گذاری در لاکربی و امثالهم فدای مفسدان می‌کنند


Sunday, May 23, 2004

تنبل‌های کلاس

چندیست در این فکرم که چرا این ادیان سامی ، همگی همین یک تکه زمین را پیدا کردند برای ظهور در عالم هستی؟ این خداوندی که گفته میشود عقل کل عالم است، آیا بقیه نقاط جهان را نمی‌شناخت. آیا نمی‌دانست که آنور دنیا سرزمینی وجود دارد که ردزی کریستف کلمب کشقش خواهد کرد؟ آیا چین را ندیده بود؟ مگر آنها آدم نبودند که همه الطاف خودش را شامل این تکه زمین در خاورمیانه کرد؟ ما بندگان مقربش بودیم؟ آیا خدا به راسیسم اعتقاد دارد؟ در این صورت که حتما از حکومت آفریقای جنوبی (حکومت پیشین) حمایت میکرد

جدا چرا همه ادیان در همین یک تکه جا ار انسانها نازل شده‌اند؟ خداوند اگر ذره‌ای محاسبه میکرد ، میدید که چنانچه سرزمین چین را مورد لطف قرار میداد، علی‌آلحساب یک میلیارد و نیم نقد به حسابش واریز میشد. فارغ از آنهایی که غیر مستقیم مشرف میشدند. او چرا این فکرها را نکرده بود؟ هنوز برایم حل نشده است

واقعا دانشش به اینجا نرسیده بود که بابا جون، جهان طی ۲۰۰۰ سال آینده جمعیتی معادل ۶.۵ میلیارد نفر خواهد داشت. خوب برو روی آنها سرمایه گذاری کن! این رو که دیگه هرکسی میداند که بازار بیشتر سود بیشتری میدهد. خوب چرا این کار را نکرد

گاهی فکر میکنم که او فرق شاگردان خوب و بدش را فهمیده بود. آنهایی را که به هیچ وجه خر نمی‌شدند که از خیرشان گذشت (باقی ۶.۵ میلیاردی که از ادیان سامی بی بهره‌اند ) آمد و تکه زمینی انتخاب کرد در قلب سرزمینهای نفت خیز.عده‌ای را باز امتحان کرد. آنهایشان را که بندگان بهتری بودند، به نقاط دیگر فرستاد و شاگردهای تنبل را در همین آب و هوای گرم نگه داشت و به دین مبین اسلام مشرف کرد. شاید که به این روش بتواند عذابی را که جهنمش می‌خواند در زمین خاکی محیا کند. نشانشان داد که همین لیاقتشان است .آن باعث شد که این قوم در نهایت جهل و کثافت به زندگانی ادامه بدهند تا بفهمند که فرقشان با شاگردان زرنگ کلاس درس خدا چه بوده است.

اگر به آنها بگوید که آبی که سگ در آن بشاشد را چنانچه فلان قدر باشد ، تمیز است، آنها نوش جان میکنند! خوب از اینها انتظار بیشتری آبا میتوان داشت؟ میتوان از آنها خواست که آپولو هوا کنند؟

خیر. اینها لایق آن هستند که چنین حکومتهایی هم برایشان فرمان برانند و خار و خفیفشان کنند. لحظه‌ای به مجمع کشورهای عرب در تونس نگاه کنید. خیلیهایشان حتی نام جمهوری هم بر خود نهاده‌اند. اما بحث امروزشان این است که مثلا اجازه بدهیم زنان بدون اجازه ما آب بخورند یا که نه! چون در این صورت اسلام به خطر می‌افتد. آخر در قرن ۲۱، ما هنوز باید اندرخم کوچه مستحبات و مکروهات باشیم؟ یا آیا اگر هم تظاهرات صوری علیه جنگ برگذار میکنیم، باید بدان دلیل باشد که فلان مسلمان را در فلان جا فلانش کردند؟ یا باید بدان جهت باشد که با فلان انسان رفتاری دور از شان انسانیت کردند؟ تازه، شما که برای جان همان مسلمانهای کافر بعثی انقدر واق واق میکنید ، آیا ذره‌ای نگرانی به خود راه می‌دهید که مسلمانی دیگر را در زندانهای سید علی، چنین و چنانشان میکنند؟ آیا هیچ به آن فکر کرده‌اید؟ مگر خون آن عراقیها از اینها رنگینتر است؟ مگر آن عراقیها نبودند که ۸ سال فرزندان این کشور را کشتند. همان فرزندانی را که شما امروز خود را وامدارشان می‌دانید. همانهایی که به سبب وجود آنها، از لقب بسیجیشان سوء استفاده میکنید

مختصر آنکه فکر میکنم چه میشد که خدا این تکه زمین را برای اعمال قهرش به شاگردان تنبلش انتخاب نمی‌کرد. شاید در آن صورت ، ایران هم امروز سرنوشتی دیگر داشت. شاید که ما بجای سایه این و آن را در ماه دیدن، آپولو هوا می‌کردیم، هواپیما اختراع می‌کردیم، بیماریهای بشر را درمان میکردیم، و هزاران کار از این دست انجام می‌دادیم و مرگ صادر نمی‌کردیم، موعظه نمی‌کردیم، مدام انقلابمان را گسترش نمی‌دادیم ، خرافات در سر نمی‌پروراندیم، یک من ریش نمیگذاشتیم، نمازهای طولانی شب با الله و اکبرهای غلیظ نمی‌خواندیم و صادرات فاحشه نداشتیم و هزار کثاقتکاری دیگر نمی‌کردیم

فقط وفقط زندگی میکردیم

Saturday, May 22, 2004

پیشرفت اجتماعی

آنچه امروز در کشور ما می‌گذرد ، از نظر من ، محصول عدم پیشرفت فرهنگی است. می‌دانم که عادت داریم به گذشته چندین و چندساله خود بنازیم. اما آن فقط می‌تواند درد کمبودهای امروز ما را درمان کند و بس. در جهان امروز با این معیارهای زندگی و ارزشی انسانی نیازمند تحولی بس عمیق هستیم تا به آزادی دست یابیم. تعویض حکومت شاید تنها قدمی کوچک در این راه باشد. ما تا خودمان را متحول نکنیم، خیری از هیچ حکومتی نخواهیم دید

مگر غیر این است که حکومت را افراد خود جامعه تشکیل می‌دهند؟ مگر ۲۲ بهمن ۵۷ همین مردم به خیابانها نریختند و از آخوندها استقبال نکردند؟ مگر همینها تا سالها از زدن هر حرف حقی جلوگیری نمی‌کردند؟

اشتباه است اگر فکر کنیم که فقط عده‌ای مردم را سرکوب کردند و توانستند ایران را به این روز بیندازند. با این کار آنها را غولی می‌کنیم و توان تغییر را از خود می‌گیریم. البته ممکن است که شرایط کلی هم آنروز برای قدرت گرفتن آخوندها مناسب بود اما غافل شدن از تاثیر مستقیم مردم ما را از جاده اصلی منحرف میکند

معتقدم که در سال ۵۷ اگر سطح مطالبات مردم بالاتر بود، سطح فرهنگیشان متفاوت بود ، دیگربار استبداد بر ما حاکم نمیشد. اتفاقی که افتاد ناشی از جهل توده‌های ما بود. امروز این واقعیت را می‌بینیم که با افزایش سطح فرهنگی، حکومت خود به خود در حال تغییراست. قطعا لایه‌هایی در آن جلوی این دگرگونی ایستادگی می‌کنند اما مطمعنا قادر نخواهند بود در طولانی مدت - اگر اکثریت بخواهند - پایداری چندانی کنند

این سطح فرهنگی اما از کوچکترین نهاد اجتماعی شروع می‌شود. ما نیازمندیم که درک عمومی را از مفاهیم مدرن اجتماعی بالا ببریم و این محقق نمی‌شود مگر با تغییر تک تک اعضاء این اجتماع. ارتباطات بیشتر و دیدن زندگی دیگر جوامع میتواند کمک موثری در این زمینه انجام دهد. در حجم وسیع این فقط به کمک وسایل ارتباط جمعی امکان‌پذیر است. ما شاهد تاثیرگذاری مطبوعات در همان مدتی که توانستند حضوری پررنگتر داشته باشند ، بودیم. اما هنوز نفوذپذیری فرهنگی به توسط مطالعه در ایران چندان نیست. پس طریق فراگیر همانا رادیو و تلویزیون آزاد است. البته از از انواع لوس‌آنجلسی آن که جز تخریب ثمری دیگر ندارد. نیازمند رسانه‌ای هستیم که بتواند مردم را برای زندگی پیشرفته آماده سازد. البته نه اینکه سعی در تغییر ظاهر کند - که این کار امتحان خود را پس داده. بلکه سعی کند نیاز به آزادی و تحمل عقیده مخالف را در ما ایجاد کند. بفهمیم که باید همه را تحمل کنیم. به خود حق ندهیم که به هربهانه‌ای جلوی دیگری را بگیریم. قطعا اگر جمع به چنین سطح مطالباتی دست یابد، هیچ اقلیتی نخواهد توانست با تمسک به عقاید قرون وسطیی، آزادیها را از ما بگیرد

خبری که در مورد اعطای وام به بهروز افخمی منتشر شد شاید بتواند شروعی در این زمینه باشد. البته به شرط آنکه آنها گرفتار بندو بستهای موجود نشوند و بتوانند کمکی کنند در افزایش آگاهی‌های عمومی. نه به روش لاریجانی با پخش راز بقا و برنامه‌های از رده خارج علمی بلکه کار بر روی ظرفیت سازی اجتماعی

Thursday, May 20, 2004

مارمولک

فیلم مارمولک رو وبلاگ صفا در چند قسمت گذاشته برای دیدن
ازش نمیشه گذشت


Wednesday, May 19, 2004

شغل شريف

شهرنو ها را تعطيل کردند که آخوندها منبع درآمد داشته باشند.که آقايان هم به مشاغل شريف تاريخيشان برگردند و هم شرعيش کنند و هم سود ده

Tuesday, May 18, 2004

از مرده اینها هم هراس دارند

Monday, May 17, 2004

همکاری

کار تیمی رمز موفقیت جوامع پیشرفته کنونی است. چیزی که در کشور ما و در میان مردمان ما بندرت یافت می‌شود. عجیب است ، اما شاید بتوان ردپای این معضل را هم در همان فرهنگ استبداد زده خودمان جستجو کرد. این مشکل نه در حاکمان، بلکه در لابلای همه سنت و رفتار تک تک افراد تاثیر گذاشته است. و نه فقط در افراد عامی که در ذهن روشنفکران تاثیری بس عمیق‌تر دارد

گرچه می‌توان نبود احزاب را در ایران به مشکل استبداد ربط داد، اما درواقع علت اصلی - بنظر من - نبود همکاری و همرایی بین انسانهای مختلف در ایران است. حتی تفکری در ایران وجود دارد که مانع استفاده از قابلیتهای مفید چند نفر برای رسیدن به یک هدف واحد می‌شود. توضیح اینکه ما عادت نکرده‌ایم ببینیم که مثلا کسی قسمتی از کاری را انجام میدهد. می‌خواهیم یا توانایی انجام تمام کار را داشته باشد ، یا اینکه از او سلب اعتماد می‌کنیم و بالکل امیدمان را بدیگری میبندیم. در صورتی که میتوان از تواناییهای این فرد استفاده کرد، آن را با تواناییهای دیگران آمیخت و به نتیجه مطلوب رسید. شاهد این امر را در مبارزات سیاسی بوضوح می‌بینیم. افرادی را می‌بینیم که استوره شده‌اند، که همه کار را می‌توانند انجام بدهند. که غالبا همینها هم بودند که جان خود را در این راه گذاشته‌اند. اما از دیگرانی که توانسته‌اند کارهای کوچکتری انجام بدهند خبری نیست. چرا که فضا چنین اجازه‌ای را به آنها نمی‌داده. پس همان همه یا هیچ معروف که هنوز هم بدجور بدان گرفتاریم

نتیجه این نگرش، همانا ناکارآمدی احزاب در ایران است. حزبهای دونفره و سه نفره تشکیل شده با اسمهای دهن پرکن، اثباتی‌ست بر این مدعا

امروز - اگرچه نه در نسل قدیم - این نوع نگرش درحال تغییر است. در نسل جدید امروزِ، تو باید قادر باشی به سهم خودت در محیط تاثیر گذار باشی. کسی به چشم حقارت به تو نگاه نمی‌کند که چرا ناتوانی در انجام همه امور عالم و آدم. تنها در تداوم این روش و پیدا کردن شجاعت گفتن نه! به کارهایی که قادر به انجامشان نیستیم میتوانیم به فکر فردایی بهتر باشیم. قردایی که هرکس بااندازه تواناییها و قابلیتهایش به اجتماع خدمت کند و صد البته به همان اندازه هم از نتایج بهره‌مند گردد

Saturday, May 15, 2004

تنبلی

یه روزایی آدم بدجوری تنبل میشه. علتش رو نمیدونم. اصلا شاید بقیه اسنطوری نباشن. شایدم که من خودم تنبلم. اما واقعا اون روزها خیلی سخته بروز موندن. آخه لازمش فکرکردن هست که در مواقع تنبلی، فکر کردن هم سخته و مخ آدم بالکل تعطیل میشه. خوب اونوقت چه بخواهی بنویسی و چه حتی بخونی و ببینی هم، مغزت یاری نمی کنه. ولی من خودم معتقدم که این استراحت فکری به هر حال لازمه. بالاخره آدم بعد از طی کردن دوران بچگی، دیگه مجبوره همش در حال فکر کردن باشه. خوب اینم باید یه چند ساعتی مهلت بگیره و آب روغن قاطی نکنه دیگه . اما عملا آیا میشه آدم به هیچ فکر نکنه؟ من که زیاد خوشبین نیستم. فقط اینو میدونم که شاید بشه کمی جهت افکار رو برای مدت زمانی عوض کرد . اسمش رو گذاشت استراحت یا تنبلی

اینا رو نوشتم که بگم چند روزه واقعا تو نوشتن مطلب برای اینجا مشکل دارم
کمک

Thursday, May 13, 2004

چه دنیایی درست کرده ای

این هم مصداقی برای نوشته‌های دیروز من در مورد کثافتی که انسانها را چون حیوان میکند. ابراهیم نبوی (که بالاخره خودش هم مسلمان است و اعتقادتکی دارد) هم این رو تونسته بفهمه.او می‌نویسد

)
امشب احساس می کردم دل شما هم بدجوری گرفته، نمی دانم. شاید هم دلم خوش است و اصلا عین خیالتان نیست. روزی هزارها آدم می میرند و صدها نفر همدیگر را می کشند، اصلا وقت ندارید فکر کنید که چه کسی چکار کرد و کی کی را کشت. ولی خواهش می کنم به حرف من گوش کنید. لااقل جوری رفتار کنید که من فکر کنم دارید به حرف من گوش می کنید. اگر شما هم به حرف من گوش نکنید من با چه کسی باید حرف بزنم؟ به چه کسی بگویم که از ترس دارم نابود می شوم؟ به چه کسی بگویم که نمی توانم جلوی لرزش شانه هایم را بگیرم و دائما احساس سرما می کنم؟ به چه کسی بگویم که احساس فلاکت و بدبختی می کنم؟

آیا شما هم این صحنه را دیدید؟ مگر شما از رگ گردن به ما و به آن مرد آمریکایی نزدیکتر نیستید؟ آیا وقتی تیزی سرد و بیرحم چاقو را گذاشتند روی رگ گردن جوان آمریکایی شما تیزی چاقو را روی پیشانی تان احساس کردید؟ آیا دیدید که به اسم شما چه راحت آدم را سلاخی می کنند؟ دیدید که نام شما را با صدای بلند می برند و گلوی کسی را که فکر می کنند دشمن شماست، انگار که حیوانی باشد، چه راحت می درند؟ مطمئنم شما همانجا بودید و نگاه می کردید. و لابد می خواستید بگذارید انسان به بازی ای که آغاز کرده ادامه دهد. لابد همه بازیگران صحنه بودند. اما آقای عزیز! خانم محترم! هرچه که هستید، من اعتراض دارم! من به این بازی نکبت و آزاردهنده اعتراض دارم. شما حق ندارید ما را بازیچه دست تان بکنید. بیست سال، سی سال زندگی کنیم و بعد یک حیوان عقب مانده پیدا شود و سرمان را گوش تا گوش ببرد؟ به همین راحتی؟ عدالت تان کجا رفته؟ مهربانی تان همین بود؟ منظورتان از خدای بخشنده و مهربان همین بود؟ دلم از دست تان گرفت


اما شما که با این چیزها طوری تان نمی شود. از این چیزها زیاد دیده اید. مطمئنم چشم تان پر است. همین چند روز پیش مگر این همه عکس را پخش نکردند توی دنیا. لابد همه آن چیزهایی که آن عکاس ها عکاسی کردند شما خودتان از نزدیک دیدید. زندان ابوغریب را می گویم که آن سرباز زن آمریکایی با غرور یک عراقی زندانی را برهنه انداخته بود کف زمین و گردنش را با افسار می کشید. فکر می کرد حیوان است. فکر می کرد آمده است تا عراقی ها را که حیوان هستند آدم کند. او نمی فهمید لخت و عور نگه داشتن چند مرد مسلمان عراقی در کنار هم از کشتنشان هم بدتر است. او نمی فهمید نباید آدمها را مثل حیوان نگاه کرد. خدای من! آیا شما آنجا بودید و این صحنه ها را دیدید؟ نکند به جای سرزدن به زندان ها و دیدن صحنه های تلخ و رنج آوری که به سر ما آدمها می آید سرتان را می اندازید پائین و می روید در مراسم دعای کلیسا و مسجد شرکت می کنید. نکند شما هم فقط دوست دارید جاهایی که بهتان خوش می گذرد و همه تعریف تان را می کنند بروید. دلم از دست تان گرفته. از این دنیایی که درست کردید دارد حالم به هم می خورد. یک مشت انسان را مثل حیوان در زندان لخت و عور نگه می دارند و گونی سرشان می کشند و مثل حیوان کتک شان می زنند

حتما می خواهید بگویید آن آمریکایی ها مسیحی واقعی نیستند و طرفداران القاعده مسلمان واقعی نیستند. پس ما باید ذره بین برداریم و دنبال طرفداران واقعی ات بگردیم که دنیا را نجات دهند؟ خواهش می کنم شما دیگر این حرفها را نفرمائید. نگوئید که طرفداران القائده مسلمان واقعی نیستند. مشکل فقط اینها نیستند، مگر چند روز قبل تعدادی مسلمان دیگر در افغانستان دو نفر سوئیسی بدبخت را سنگسار نکردند؟ سنگسار که بدتر از سربریدن است. یکی را می گذارند وسط جمعیت و اینقدر سنگ به او می زنند تا بمیرد. من سرخی خون او را که روی خاک خشک شده بود دیدم. خودم با همین چشم ها دیدم. با همین چشم ها. با همین چشم هایی که از ترس جرات نمی کنم آنها را ببندم مبادا خواب بریدن سر مردی بیگناه را ببینم که نه برای جنگ آمده بود و نه جنگیده بود. شاید بگوئید فقط القائده سر می برد و عراقی ها خیلی موجودات نازنین و مهربانی هستند و افغانی ها هم مردم زحمتکشی هستند. لطفا زیاد زحمت نکشید. اینها سوء سابقه زیاد دارند. همین عراقی ها وقتی عبدالسلام عارف رفت و علیه او کودتا شد، مگر سر طرفداران عارف را بغل خیابانهای بغداد گوش تا گوش نبریدند؟ مگر اسم سرزمین شان کربلا نیست، مگر اسم امام حسین ذبیح نیست و ذبیح به معنی سربریده نیست؟ آن خاک بوی خون می دهد. لابد امام حسین را هم اشغالگران آمریکایی و کانادایی و اسرائیلی و سوئدی سربریدند؟ مگر قاتلینش همین عراقی ها نبودند؟ لطفا بهانه نیاورید. تاریخ آنجا و جغرافیای آنجا بوی خون می دهد. مگر این عراقی ها در جریان جنگ این همه از جوانهای ما را نکشتند؟ مگر رهبرشان یک جانی قاتل نبود و ملتش مگر آن همه دوستش نداشتند؟ مگر کم از ما کشتند؟ قبول کنید ذات شان خراب است. مثل ما نیستند. البته ما هم عیب هایی داشتیم. ما هم گاهی اوقات کارهایی شبیه آنها کردیم. شما حتما یادتان است. بگذارید یک ماجرای ساده اش را بگویم. سال 1367 بود، یا 1368، در شهر همدان بود. سه نفر دزد رفتند به خانه رئیس بانک کشاورزی شهر همدان و برای این که پول بانک را بدزدند جلوی چشم رئیس بانک به همسرش تجاوز کردند و سر بچه اش را بریدند و وقتی پول ها را بردند سر خودش را هم بریدند. آخر در کجای دنیا برای دزدی پول سر می برند؟ حتما می خواهید بگوئید آنها لات و بی سر و پا بودند. نخیر استاد! من آنها را می شناسم. یکی شان مگر پسر یکی از مکبرهای مسجد همدان نبود که سر نماز اسم شما را می برد؟ حالا اینها مهم نیست، بعد که دزدها را گرفتند آنها را برای مجازات قصاص کردند. آنها را آوردند سر قبر بوعلی، سر قبر بوعلی سینا ی بیچاره که این همه زحمت کشید تا به عنوان دانشمند بزرگ دنیای اسلام به شما که خدایش بودید و به دین شما آبرو بدهد. آنها را بردند سرقبر بوعلی، یادتان هست چه کردند این مردم؟ سرتان را برنگردانید، خجالت نکشید، فقط به یاد بیاورید. می دانم که یادتان است. همین مردم شریف و پاکدامن نمازخوان شهر جمع شدند و وقتی برای قصاص جلوی چشم مردم سر قاتلین را با تبر می بریدند کف می زدند و هورا می کشیدند. دلشان خنک شده بود، همانطوری که عراقی هایی که تصاویر زندانی های ابوغریب را دیده بودند، وقتی سربریدن مرد جوان آمریکایی را دیدند دلشان خنک شد. مرده شور دلشان راببرد که باید خون ببینند تا دلشان خنک شود. من می دانم که شما همانجا سرقبر بوعلی سینا هم بودید و دیدید که بوعلی سینا هم گریه می کرد و حالش از مسلمان بودن خودش به هم می خورد. ناراحت نشوید، عصبانی نشوید. اگر هر کسی این چیزها را دیده بود همین حرفها را می زد، اگر دوست ندارید حرف بزنم بگوئید خفه شوم

وقتی کسی اسم شما را فریاد می زند و سر کسی را می برد، هرچه هم بانوی جوان و مسلمان مفسر روزنامه الحیات با چهره معصومانه اش که از خجالت رویش نمی شود توی دوربین نگاه کند قسم بخورد که اسلام این نیست، و این موجودات عضو القائده مسلمان نیستند کسی حرفش را قبول نمی کند. نه، استاد! اتفاقا اینها خیلی هم مسلمانند. از بقیه مسلمان ترند. یک روز هم نمازشان قضا نمی شود. یک بار هم لب به مشروب نزده اند. هر روز دست شان را بطرف شما دراز می کنند و برای پیروزی شان از شما کمک می خواهند. یعنی شما که اینهمه مورد توجه این ها هستید نمی توانید چیزی بگوئید یا کاری بکنید که دیگر از این اتفاقات نیفتد؟

یادم افتاد که در آمریکا تا همین چند دهه پیش سفید پوست ها چگونه سیاهان را لینچ می کردن. لینچ کردن در هیچ ملتی سابقه ندارد، اینکه یک گروه از مردان و زنان محترم و آبرومند شهر دسته جمعی یک سیاه را بگیرند و با چاقو تکه تکه اش کنند. مگر کوکلوس کوکلان هم مثل القائده برای سربریدن و تکه تکه کردن آدم نقاب نمی زدند؟ آمریکایی ها هم وقتی لینچ می کردند هیچ کس جرات نداشت اعتراضی به جمعیت خشمگین بی شعور بکند. و جالب است دوست عزیز، اتفاقا آنها که لینچ می کردند آدمهای اهل کلیسا و اهل دین بودند. بدبختی این است که آمریکایی ها هم بدسابقه اند. آنها هم در سربریدن و تکه تکه کردن آدمها سابقه دارند. مگر حاکم نظامی آمریکایی هانوی نبود که جلوی دوربین عکاسی مغز آن مرد ویتنامی را با گلوله پاشید کف خیابان؟




آمریکایی ها هم برای کشتن آدم از دوربین حیا نکردند. مگر دوربین با دوربین فرق می کند؟ و مگر ویتنامی و آمریکایی و عراقی و افغانی و ایتالیایی با هم فرق می کنند؟ مگر آدم با آدم فرق می کند؟ مگر ارزش جان آدمها یکی نیست؟ ... البته فقط آنها چنین نیستند. آن دانشجوی فارغ التحصیل رشته فلسفه دانشگاه پاریس هم وقتی رفت کامبوج و خواست سوسیالیسم کامبوجی را پیاده کند آدم کشتن را خوب بلد بود. پل پت وقتی رهبر خمرهای سرخ بود صدها هزار نفر را به خاطر اینکه جزو اشراف بودند یا ثروتمند بودند یا فقیر نبودند کشت. مگر او در دانشگاه فرانسه فلسفه نخوانده بود؟ یک روز خمرهای سرخ در پنوم پنه خیابانها را بستند و کف دست مردمی را که از خیابان عبور می کردند لمس کردند و هرکس کف دستش زبر نبود و معلوم بود کشاورز نیست وسط خیابان کشتند.
دوست عزیز! کسانی که اعدام می کردند مزدور نبودند، پول نمی گرفتند. همه فدایی بودند. همه شان حاضر بودند برای کامبوج بمیرند و آدم بکشند. پل پت گفته بود: کامبوجی ها از ساقه برنج خلق شده اند و طرفدارانش برای اثبات همین نظریه احمقانه مثل آب خوردن آدم می کشتند.

خدای من! می بینید در دنیای شما چه خبر است. می ترسم. از وقتی تصویرهای تلویزیونی را دیدم می ترسم. دلم نه فقط برای آدمها بلکه برای شما هم می سوزد. احساس می کنم بوی گند دنیایی که کارش به اینجا رسیده بیشتر از همه دارد شما را خفه می کند. راستش را بخواهید امشب بارها آرزو کردم کاش زنده نبودم و این دنیایی که این همه وحشی و کثیف و خشن است نمی دیدم. دنیایی که در آن اسرائیلی ها با گلوله وسط خیابان برای خدا و برای بیت المقدس آدم می کشند. دنیایی که دخترک فلسطینی هفده ساله به جای اینکه جوانی کند و از این جهان لذت ببرد خودش را و عده بیگناهی یهودی را برای خدا و وطن می کشد. دنیایی که در آن زندانی ها را در ابوغریب مثل حیوان گردن می بندند و این سو و آن سو می کشند و برای آزادی و دموکراسی شکنجه می دهند. دنیایی که در آن جلوی دوربین و جلوی چشمان وحشت زده میلیاردها انسان برای حفظ دین خدا یک آمریکایی را سر می برند و یک ایتالیایی را می کشند. دنیایی که در آن خون کسانی که طالبان برای رضای خدا سنگسار کرده است روی سنگ ها خشک شده است. دنیایی که هر روز یک جسد تیتر اول خبرهای آن است.

خدای من!
من از این دنیا متنفرم. بوی گند همه جا را فرا گرفته است. دلم برای همه آدمهایی که در وحشت زندگی می کنند می سوزد.... خدای من! لطفا چشم هایت را باز کن و ببین چه دنیایی درست کرده ای


متن کامل را از اینجا بخوانید

(
و واقعا باید گفت که: لطفا چشم هایت را باز کن و ببین چه دنیایی درست کرده ای، (با عذرخواهی فراوان از دوستان عزیز) ریـــــــــــــــــــــــــــــــــــدی

Wednesday, May 12, 2004

کثافتی بنام دین و ایدئولوژی

اگر فیلم سر بریدن آن آمریکایی بدبخت را دیده باشید (اگه طاقت ندارین، توصیه میکنم نبینید، وحشیانست) خواهید دید که هرآنچه دین و ایدئولوژی مینامندش، کثافتی بیش نیست
نمی خواهم این تعریف را محدود کنم به همین اسلامی که گریبان ما و جامعه مان را گرفته. این حرکات وحشیانه به شکلهای دیگر هم قابل رویت است. از قرون وسطی که بگذریم، در مسیحیت و یهودیت در زمان خودمان همین حرکات را میبینیم. ممکن است بزک کرده باشندش و جور دیگر به مردم قالبش کنند، اما در ذاتش همین حرکت نهفته است. حمله آمریکا به دیگر کشورها تحت نامهای فریبنده دمکراسی ، خود یکی از نمودهای بارز آن است. از آن طرف هم اسرائیل و آن وحشیگریهایی که البته مقابلش هم از مسلمانها دیده میشود. فاشیسم آلمان را هم که از یاد نبرده ایم و صد البته استالین هم هنوز بخوبی در یادها مانده است

تمام این نمونه ها و مانند آنها، تصدیق می کند که هرچه بنام دین و ایدئولوژی، چه از ماوراء ذهنها آمده باشد و چه ساخته دست بشری باشد، همانطور که مارکس گفته، افیون توده هاست و نه چیزی بیش. اگر بود، اتفاقاتی از این دست، در لوایش رخ نمی داد. افسوس که انسانها نمی خواهند به خود بیایند و بفهمند که ارزشان و ارزش زندگی فراتر از هر ایسم است و زیبایی زندگی در زندگی کردن است، نه در بندگی برای خداهای هوایی و زمینی. زندگی برای زندگی کردن زیباست، هر لحظه اش ارزش دارد. دریغ که آن را در راه های بیهوده ای که ختم به جنایت میشود، صرف می کنند. کاش اندیشیدن بیاموزیم بجای اعتقاد

تولستوی میگوید

کسی که اندیشیدن آموخت، اعتقاد برایش دشوار میشود

Tuesday, May 11, 2004

مصاحبه با سازگارا

بخش دیگری از سری مصاحبه های مسعود بهنود که در بی بی سی انجام میشود را از اینجا بشنوید


Sunday, May 09, 2004

تسبیح حماقت

کشورهای عربی دور و بر ما، همگی مشکلاتی مشابه مشکلات ایران را دارند؛ چه از بعد سیاسی و چه از بعد اجتماعی. در زمینه اقتصادی ممکن است بعضی بجهت کوچکی و وجود منابع عظیم نفتی، کمی بهتر بنظر بیایند ولی اگر به زیرساختهای اقتصادشان بنگریم، خواهیم دید که هیچکدام خواص اقتصاد مدرن و مناسب در جوامع کنونی را دارا نیستند.

در زمینه سیاسی و بالطبع آن اجتماعی، وضعی مشابه آنچه ما در ایران داریم، در آن کشورها هم در جریان است. متاسفانه همیشه نگاه ما به مردمان آن کشورها بگونه ای بوده که به نوعی مشکلات خود را از طرف آنها احساس می کردیم چون که اسلام را برخواسته از آنجا میدانیم. اما در حقیقت آن جوامع هم استبداد را همچون ما بدوش می کشند و مردمان آنجا نیز مانند ما ستاد احیا امر به معروف و نهی از منکر (یا بقول ظریفی: ستاد فضولی ) و مشابه آن را تجربه کرده و می کنند. بطور کلی بنظر من می آید که خیلی از سازمانهای اینچنینی و حرکاتی از این دست را ملایان ما از آن جوامع بعاریت گرفته اند - چراکه کا گرچه سالیان دراز استبداد داشته ایم ، اما حاکمانمان نمی دانستند چگونه از جهل انسانها و اعتقاداتشان بنفع خود سود ببرند؛ یا حداقل بدرستی این روش را نشناخته بودند

حکومت اسلامی هم از روزی که بقدرت رسیده، زیارت و این قبیل باورهای مردم را بهانه قرار داده تا آنها را فوج فوج به کشورهای یادشده بفرستد و مردم ما را از دو جهت بفریبد: اول آنکه به آنها یاداوری می کند که این چنین سازمانهای مفتخوری که ما بوجود آورده ایم، در دیگر کشورها هم وجود دارند و همین جور خون مردم را در شیشه میکنند و دوم آنکه ببینید وضع خودتان را، مقابسه کنید با عربستان و سوریه. اگر بچه های خوبی باشید میشوید مانند عربستان و اگر حرف ما را گوش نکنید، میشوید مثل سوریه بدبخت و گدا. تو گویس که در دنیا الگویی غیر از این دو تعبیر وجود ندارد. نکته اینکه همین دو تصویر ساختگی هم صحت ندارد. چراکه اگر ذره ای با مردمان عربستان اخت شوی، خواهی دید که جوانانشان همان مشکلات را دارند که ما با حاکمانمان. همان مشکلات عظیم اجتماعی گریبان آنها را گرفته که ما را. در واقع شاید آن را آرایش کرده باشند اما در واقع همانند سوریه است، بدبخت و مفلوک و متاسفم که بگویم : همانند ما. فقط ما قدری در مطالباتمان پیشرفته تریم و شاید بهتر بدانیم که چه میخواهیم

شاید اگر این میلیونها دلاری که در این 25 سال صرف شد که مردم را در این راه به حماقت بکشانند ( و اخیرا هم قل سوم آن هم - کربلا- به بلاهایمان افزوده شده) میتوانست همین آدمها را به کشورهای مترقی ببرد(و نه به سفرهای 1 ماهه و مکرر به همان کشورها) ببینید همین دیدن اینکه کشورداری و زندگی بگونه ای دیگر هم ممکن است، چه تاثیری بر جامعه ما میگذاشت. افسوس که آن پولها صرف احمق نگه داشتن مردم میشود و تنها دستاورد آنها از خرج کردن پول نفت ، هدیه دادن تسبیح های رانگارنگ دستفروشان مکه و دیگر اماکن میشود

Friday, May 07, 2004

اعتراض

این حرکت غیر منطقی که در ایران -حداقل از بعد انقلاب و مخصوصا در ۱۰-۱۲ سال اخیر - وجود دارد، منظورم اعتراض است بنا به دلخواه یک عده‌ای، بنظر من معضلی اساسی است

برای اینکه سوء تفاهم نشود، بگویم که به نفس اعتراض کردن ایرادی نیست. اما این روشی که مثلا امروز خواندم درباره اعتراض طلاب تهران به مارمولک را من درست نمی‌دانم. باز توضیح میدهم که اگر این مسئله فقط یک اعتراض بود و باقی مسائل بروش قانونی (قانونی، و نه شبه قانونی) و آن هم قانونی که با منطق آدم‌های سلیم العقل جور در بیاید، خوب از مظاهر دمکراسی بود و حق بود و برش هیچ عیبی وارد نبود. مسئله در ایران ما این است که این دست حرکات، عملا مقدمه‌ای است برای ورود نهادهای حکومتی به بازی و محدود کردن همین نیم بند آزادی که مثلا در اکران این فیلم قائل شده‌اند

چنین حرکاتی، از آن رو که ظاهری مردم فریب دارند ، توجیهی میشوند برای حاکمان که بتوانند در آن پوشش ، سانسور را ادامه دهند. درواقع اعتراض کنندگان چه نیتشان شر باشد (مانند اعتراض آخوندها) و چه خیر باشد (مانند موارد دیگری که اشاره میکنم) عملا بازیچه حکومتگرانند. برعکس عین همین عمل، اگر در کشوری دمکرات صورت بگیرد، عین صواب است. این مسئله را نباید فرق گذاشتن در نوع نگرش دانست. بلکه از آن رو چنین عبارتی را درست می‌دانم که عملکردها را باتوجه به مکان و زمانشان می‌سنجم. درواقع اگر مشاهده شد که اعتراض یا شبیه آن به چنین شکلی، میتواند ابزار دست سوءاستفاده‌گران شود، آنگاه آن را نادرست و در غیر آن، کاملا هم حق و درست می‌دانم

نمونه‌ای یا نیت خیر هم بیان کنم که در بالا اشاره کردم. چند سال پیش در فیلمی در سینما، که درست عنوان آن را بخاطر نمی‌آورم ولی شاید شوکران بود، موضوعی را مطرح کرده بود درباره پرستاری که بعنوان همسر دوم مردی در فیلم ظاهر میشد. فیلم اساسا نقد مشکلات واقعی در جامعه ما بود. هنوز زمانی نگذشته بود از اکران فیلم که سر و صدا بپا شد و عده‌ای بنام پرستاران معترض شروع کردند به دادن بیانیه و راه انداختن راه‌پیمایی. آنگاه آنهایی که فیلم را بنظر خودشان مخالف شرع (یا از این قبیل چیزها) میدانستند هم خود را در موقعیتی عالی یافتند و جبهه خود را پر سرباز. جنجالی بپا کردند که توگویی آسمان به زمین آمده است

چنین مسائلی اگر بطور مجرد برسی شوند، شاید حساسیتی برنیانگیزند. اما وقتی جامع‌تر و مرتبط با هم و همچنین از جنبه آزادی بیان و نظر نگریسته شوند، آنگاه بواقع منفی بودن همگی آشکار میشود. در موارد دگر هم همانندش پیدا میشود و بارزترین آنها که هرازچندی بگوش میرسد، شکایتهای متعددی ایست که از اهالی مطبوعات میشود در هر موردی و بی‌موردی که صاحبان قدرت را خوش نمی‌آید. و کلی‌تر ، قانونی که بصورت مکتوب هم در باره اظهار نظر وجود دارد که اگرچه در ظاهر آن را آزاد گذاشته، اما در باطن آنقدر بند و ماده و تبصره دارد که چیزی از آزادی بیان در آن باقی نمی‌ماند

خلاصه آنکه بنظر من، از جماعتی مانند آخونها و بسیجی‌ها و دیگر مجیزگویان صاحبان امروزی قدرت که بگذریم، دسته‌های دیگر مردم باید بسیار مراقب نحوه بیان اعتراضاتشان در مواردی از این دست باشند و اجازه ندهند که مطالبات بحق آنها، ثمره‌اش به جیب اهالی قدرت سرازیر شود. حال آن مسئله هرچه میخواهد باشد، باشد

Wednesday, May 05, 2004

نيم رخ

مسعود بهنود یکی از نویسندگانی است که در مورد نوشته هایش تنها میتوان گفت که منطقی می نویسد. من از همان روزهایی که شروع به خواندن مقالات او و بعدا کتابهایش کردم، در خاطر ندارم که توانسته باشم نوشته او را قبل از اتمام مطلب، زمین بگذارم. او علاوه بر آنکه نویسنده توانایی است، در کار خود وظیفه ژورنالیستی را تمام و کمال انجام می دهد. شخصا به یاد دارم که حتی در سالهایی که آتشم تندتر بود و در نوشته ها بدنبال جنجال بیشتر می گشتم، نمیتوانستم حقایقی را که او کاملا متین و منطقی بیان می کرد را، قبول نداشته باشم. او همیشه الگوی خوبی بوده و هست برای اینکه دنیا را با چشمهای باز و با منطق و بدور از هیجانات ببینیم

چندیست سلسله گفتگوهایی انجام می دهد با فعالین سیاسی که در جریان انقلاب بنحوی حضور داشته اند (به استثنای حسین درخشان ) و از آنها فارق از آنکه از چه گروه و دسته ای بودند، حدودا سوالهای مشابهی میکند. پرسشها را بنحوی انتخاب میکند که تا جای ممکن وارد جزعیات عقیدتی نشود و بتواند از زبان شاهدان عینی آن دوران - از منظرهای گوناگون - شرایط را بتصویر بکشد. برای من که با عقاید بعضی از مصاحبه شوندگان موافق و با بعضی دیگر مخالفم، بسیار برنامه شنیدنی و جالبیست. زیرا می توانم از زوایای مختلف آن دوران را ببینم و شرایط را بهتر درک کنم. در مورد مصاحبه شوندگانش هم مطالب جالب و گفتنی وجود دارد که در جایی دیگر به آن می پردازم

بهنود استاد حفظ تعادل است حتی در بحرانی ترین زمانها. امیدوارم که کارش سالیان دراز ادامه یابد

مصاحبه آخر او را که با فرخ نگهدار انجام داده از اینجا بشنوید و باقی گفتگوها را هم میتوانید از سایت بی بی سی پیگیری کنید




Tuesday, May 04, 2004

نگاهی اجمالی به نامه خاتمی

متاسفانه نه ایسنا و نه سایت خود خاتمی ، تمام متن نامه خاتمی رو منتشر نکردند. خوب البته اگر واقعا ۴۷ صفحه باشد، شاید چاپش در این فرصت کوتاه عملی نبوده(!؟) اما به هر حال من فقط توانستم تا الان همین ۴ قسمت منتشر شده را بخوانم و حداقل چنین فهمیدم که باز همچون همیشه خاتمی‌وار، همه چیز را سربسته مطرح کرده. گرچه در مواردی از جمله اشاره به استبداد موجود، عملا انقدر توضیح داده که همه منظورش را بفهمند

اشاره‌ای که در قسمت اول نامه دارد به مسئله استبدادزدگی ایرانیان در پی قرون متوالی حکومت استبدادی، به نظر من کاملا منطقی بیان شده. اشاراتی که به دو دسته از ایرانیان نبز کرده، به حق درست است. او گقته که در اثر این استبداد و در پی آن عقب‌ماندگی ایران، عده‌ای به نگاه حقارت و دسته‌ای دیگر به دیده ترس به غرب می‌نگرند. دومی نفرت می‌آورد ( همانگونه که برای حاکمان فعلی و هوادارانشان آورده و در قبل از انقلاب و شاید تا هنوز، برای خیلی از مبارزان و مخالفان حکومت که غرب را عامل عقب‌ماندگی شرق می‌دانند ) و اولی شیفتگی ( که این نیز در رفتار بسیار کسان چه در قبل چه در حال بوضوح قابل مشاهده است. که هرآنچه ایرانیست را بد و هرآنچه از غرب میآید را خوب می‌انگارند). من اما فکر می‌کنم در نسل ما، منطقی دیدن این مسائل بسی بیشتر از نسلهای قبل است. خیلی از ما عادت کرده‌ایم که اگر بدش را می‌بینیم، خوبش را هم عنوان کنیم و در عین حال همه‌اش را بی عیب و نقص نپنداریم. خلاصه معتقدم شاید خاتمی هم جامعه امروز را اگر نه به عینک ۲۵ سال پیش ، ولی به دید چند سال قبل می‌نگرد و نمی‌بیند تغییری را که جوانان به جامعه داده‌اند

مطلب دیگری که بنظر من مهم است، کیش شخصیتی است که در قسمت دوم نامه به خمینی روا میدارد. این مسئله یکی از معضلات اساسی این اصلاح‌طلبان است. آنها هرچقدر هم که سعی کردند که این خاصیت آدم پرستی فرهنگی ما را از خود دور کنند (که الحق در مورد خود خاتمی این کار را انجام دادند) اما نگاهشان به خمینی، همان است که از سالها پیش داشته‌اند و باعث استبدادی شدن انقلابی شد که قرار بود جومهوری را در ایران حاکم کند. خاتمی هم نتوانسته چشمان خود را باز کند و صریحا انتقاد کند به آن بلایی که خمینی بر سر ایران آورد . گرچه خواسته گریزی به سوی انتقاد بزند، اما تو پنداری که هرآنچه خمینی انجام میداده و گفته است، درست بوده. برای حاکمان ایران، چه راست و چه چپ، همیشه استناد کردن به او وسیله‌ای بوده برای توجیه خود. در حالی که معلوم نیست اینها کی ثابت کرده‌اند که او بهترین بوده؟!؟!؟!؟!

در همین بخش دوم اشاره ای شده به سرعت اصلاحات و انتظاری که مردم از او داشتند و وعده‌هایی که - به گفته خودش - به او نسبت داده میشود. حقیقت این است که شاید آن وعده‌ها رو هم خاتمی مستقیما نداده باشد، اما همه آنها در استراتژی که او برای اصلاحات تعریف کرده بود، می‌گنجید و حقا آنها خواسته‌های مردم بودند که برآورده نشده بودند. اما مسئله درست تر آن است که ظرفیت اصلاحات در این مقطع، بیش از این نبود و خواسته‌ها با توجه با شرایط اجتماعی و سیاسی خیلی فراتر از ظرفیتها بود. خود من از جمله کسانی بودم که سرعتی چندین برابر را انتظار داشتم. اما واقعا آنچه در سر می‌پروراندیم، نبود آنچه که می‌توانستیم انجام بدهیم. در نتیجه به نظر من، آنها که فهمیدند شرایط موجود را، مطالباتشان را برای زمان کنونی اصلاح کردند . آنها که تندتر رفتند، ضربه را اول به خود و بعد به کل جریان وارد کردند. گرچه شخصا معتقدم که وجود آنها هم لازم بود که حداقل نملیشی باشد از آنچه جامعه در انتظارش است و حاکمان را از این خواب بیدار کند که مردم به همینها قانع‌اند

در قسمت چهارم نامه از دستاوردهای دولت خود می‌گوید که از قسمتهای اقتصادی که بگذریم، در رابطه با دخالت حکومت در زندگی شخصی افراد، او می‌گوید که کمتر شده کنکاش در احوال شخصی مردم. اما باید به او یاداوری کنیم که اگر هم اینگونه باشد، آنقدر دخالتهای آخوندها در زندگانی ایرانیان وسیع است که این کاهشی که به آن اشاره می‌شود، اصلا به چشم نمی‌آید. علاوه بر اینکه ممکن است این اتفاق افتاده باشد، اما دخالتها عمیق‌تر شده و حداقل آن موارد که به بیرون درز می‌کند و قابل مشاهده است، اسفبار است

درپایان او اشاره به این دارد که وای بر قومی که نیازمند قهرمان باشد. و بدرستی این مورد را تاکیدی گذاشته است . از نظر من هم این قهرمان پروری که در ما ایرانیان وجود دارد، از آفات فرهنگ استبداد زده است که از دیرباز در بین مردم ما دیده می‌شود. چه مردم عامی و چه روشنفکران ما، همیشه سعی کرده‌اند برای خود کسانی را پیدا کنند و بپرستند. این معضل اگر در ایران حل شود - که ممکن نیست مگر با اعتلای فرهنگی - قطعا گامهای ما بسوی آزادی و مردم‌سالاری (البته از نوع غیر دینی و به معنی واقعی) بلندتر و حرکتمان شتابان‌تر خواهد بود

خاتمی اما همین که در پهنه سیاسی ایران ظاهر شد، کاری بس مقید انجام داد. همینکه ما به چشم خود (پس سالها که از مصدق و دیگران گذشته است) دیدیم که ریس جمهور برای مردم ارزش قائل است و سعی می‌کند در حد خود در راه خواستهای آنها قدم بردارد، ما را می‌تواند در مسیرمان استوارتر کند. اینکه او واقعا از قماش آن دیگران نبود بر هیچکس پوشیده نیست. خاتمی اگرچه نکرد همه آنچه را ما از او می‌خواستیم، اما کرد آنچه را در توانش بود (تقریبا) و سنگ بنایی را گذاشت که می‌تواند در ادامه این راه، بسیار سازنده باشد - اگر اینبار نیز دست انقلابی دیگر همه آنچه بناشده را، ویران نکند

Monday, May 03, 2004

نامه ۴۷ صفحه‌ای

خاتمی بالاخره نامه خودش رو نوشت. ایسنا فعلا ۴ شمارش رو داده بیرون. باید منتظر موند و تمام نامه رو خوند. اما من دیدم نسبت به اون مثبت. می‌دونم که به شیوه خودش حتما خیلی چیزها رو در پرده بیان کرده، اما حتما بیان کرده. در تنیجه همین قدر هم از مسئولی در حکومت اسلامی جای تقدیر دارد

شروع کنیم به خواندن:

نامه اي براي فردا از «كويري بيد مجنون»/‌‌١/

/نامه اي براي فردا از «كويري بيد مجنون»/‌‌۲/

/نامه اي براي فردا از «كويري بيد مجنون»/‌‌۳/

/نامه اي براي فردا از «كويري بيد مجنون»/‌‌۴/


Sunday, May 02, 2004

چقدر صبر کنیم بابا

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر

آری شود، لیک به خون جگر شود

Saturday, May 01, 2004

شادی

اینجا دیروز (جمعه) کلی جشن خیابانی بود و مردم شاد در خیابونها مشغول اینور و اونور رفتن بودند. اونهایی که عشق آبجو داشتند هم که خوشبحالشون بود. چون چندین برابر روزهای معمولی در خیابانها آبجو فروخته می شد و خلاصه وفور نعمت بود. (حیف که ما اهلش نبودیم). به هر حال ملت ریخته بودند بیرون و داشتند انرژی های نهفته رو خالی می کردند
یاد ایران افتادم که بچه ها حتی نمیتونند تو خیابون دوقدم راه برند. چه برسه به اینکه شاد باشند و خوشی کنند. خوب نتیجه اش میشه اینکه تمام اون انرژی توشون تبدیل میشه به کارهایی که یا باعث آزار و اذیت خودشون میشه یا دیگران. متاسفانه این حکومت فاسدی که بدلیل فساد سردمدارانش ، همه رو هم فاسد میبینه، باعث شده که کشور ما به این روز بیفته. دیگه معلوم هم نیست چطوری باید درستش کرد. چون این کارها، فرهنگ رو بکل خراب کرده. و حتی با تغییر حکومت، باید ساهل کار کرد و انرژی صرف کرد تا فکر آدمها رو به حالت نرمال برگردوند
متاسفم برای خودم و تمام ایرانی ها که فرهنگ شادی رو از ماگرفتند و بجای اون دعای کمیل بارمون کردند و نتیجه را میبینیم