دوزخی

گویند که دوزخی بود عاشق و مست - قولیست خلاف دل در آن نتوان بست گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود - فردا باشد بهشت همچون کف دست

Friday, October 28, 2005

وای بر این مردم. آخه شما بگین من چی بگم. این گاو کیه دیگه

چند مورد در این روزها پیش اومده که بالاخره صدای آدم رو در می‌آره. اول و مهمترین این خبری است که درباره گنجی منتشر شد. اینکه همسرش از آزار و اذیت او و ضرب و شتمش سخن گفت. این موضوع بنظر من خیلی مهم است. جانورانی که او را در بیمارستان آنگونه مورد آزار قرار میدهند، معلوم است که در خلوت زندان چه بلایی سرش می‌اورند. این وظیفه ماست که صدایش را به همگان برسانیم. چرا که او بخاطر من و تو در محبس سلطان افتاده. چه اعتقاداتش را باور داشته باشیم و چه نه، باید که در راه آزادیش بکوشیم. من شنیدم که خلیلی از آنها که بهنگام سخنرانی گنجی در برلین آن مسخره‌بازیها را در آوردند، امروز پشیمانند و طرفدار او شدند. حال مقصودم ان نیست که اعلام موافقت با او را بکنیم . اما از حقوق او دفاع کنیم و مظلومیتش را فریاد کنیم و نگذاریم که آخوندای بوگندوی شیپیشو، دچار این توهم شوند که میتوانند آزاد اندیشان ایران را اینچنین در بند کنند

مورد دیگر در مورد این سکینه است. مرتیکه امل، نمی‌دونه که مثلا شده رییس جمهور مملکته. فکر میکنه که هنوز هم مانند اون روزها که برای یه مشت گاو بسیجی روضه میخونده و دروغی ادای گربه‌کردن در می‌اورده، میتونه هر چرت و پرتی رو سرهم بکنه تحویل بده. آخه یکی به من بگه که ای اجازه داده که این پاپتی بشه رییس مملکت. اصلا ببینم، کی میتونه این رو که مدام ادعا میکنه که من باید ساده زیست باشم و با جوراب بوگندوم بشینم تو جلسه و از این حرفا کرده باشه رییس مملکت. اصلا کی گفته که این چرندیات ارزش هست برای یه ملت. بابا، هر کاری آداب و رسومی داره. دین مبارک شما که برای توالت رفتن مردم هم باپای چپ و راست قانون تعیین کرده. چطور فکر نمی‌کنید که توی قرن بیست و یکم ریاست جمهوری رسمی داره که باید رعایتش کنید. آخه نباید مثل مسجد هرچی از دهنت در میاد رو ول کنی وسط گود. خودت که نمی‌تونی، بگذار اونهایی که میتونند فکرها رو بکنند و بعد تففاله‌اش رو تف کنند تو دهنت، بعد تو اون رو نشخوار کن. آخه هر چیزی هم حدی داره. این مملکت تا کی باید هزینه درس اموختن‌های امثال توی خر رو بده

از اول که این بابا اومده، همش میگن این رجاییه، این همباورش شده و می‌خواد ادای کارهای مسخره اون ازگل رو در اول انقلاب در بیاره. کی گفته که حالا رجایی پخی بوده که توی گه (ا.ن) که میمون شدی (چقدر هم شبیه میمونی!) و اداش رو در میآری پخی باشی. بابا، مملکت رو این کتوله داره به فنا میده. یکی جلوش رو بگیره

آی مـــــــــــــــــــــــــــــــردم، این داره از ایران مایه میگذاره، خودش که پاپتیه، نگذارید ایـــــــــــــــــــــــران رو ویران کنه. ما هرچی ۲۷ ساله کشیدیم از این شعارهای صد من یه غاز، کافیه. یکی بزنه این گوسفند رو خفش کنید

شرمنده که هرچی از دهنم در اومد گفتم. اما وقتی میبینی که چطور بخاطر گنده گوزیهای این سکینه این دو سه روزه، تهدیدات علیه ایران زیاد شده ، کنترل احساسات مشکل میشه. آخه طرف داره از جیب من و تو بخشش میکنه. بابا، من نمی‌خوام . گور بابای هرچی فلسطینی پدرسوخته ست. ما رو چه به اونها. بگدار کار خودمون و بکنیم. مگه کم گرفتاری داریم که حالا باید کاسه داغتر از آش بشیم؟ تازه اونوقت هم خود فلسطینی‌ها آقا رو قهوه‌ای کردن وقتی دولتشون میگه که ما اصلا مزخرفات این یابو رو قبول نداریم. ببین تا کجای آدم میسوزه‌ها

Monday, October 24, 2005

کاش اگر آن شاه قبلی اینها را زیر خاک کرد، شاه امروز عقلش برسد و نگذارد سنگ قبرشان را هم نابود کنند. گرچه یاد و اثر کار اینان نابود کردنی نیست و در اجتماع ما ماندنیست و هرچه بکوشند هم نخواهند توانست اثر فکر و اندیشه را در این سرزمین از بین ببرند

Thursday, October 20, 2005

لب بر لب کوزه بردم از غايت آز
تا زو پرسم واسطه ی عمر دراز
لب بر لب من نهاد و همي گفت اين راز
می خور ؛ که بدين جهان نمی آيی باز

Tuesday, October 18, 2005

بالاخره بعد از این مدت طولانی بیخبری، خبر ملاقات خانواده گنجی با او، قدری خیال آدم رو راحت میکنه. البته از این جهت که بالاخره کسی او را زنده دید. اما از جهت دیگر هم نگران کننده هست. وقتی گفتگوی همسر او را با رادیو فردا میشنیدم که میگفت نمی‌تواند جزییات را توضیح دهد و همینقدر می‌گوید که حال گنجی وخیم‌تر از آن است که تصورش میرفت، بسیار نگرانش شدم. کاری کردند که حتی همسرش هم ترجیح داده که سکوت اختیار کند که شاید در بهبود وضعیت او تاثیری بگذارد.



باید فکر چاره بود. با روشی که دارد پیش میرود، ممکن است در بیخبری هر بلایی بر سر آن دلاور بیاورند و ما از آن غافل باشیم. چرا این حکومت نمی‌خواهد بفهمد که هرچه کند،هر تعدادی از ایرانیان را خفه بکند و نگذارد صدایشان شنیده شود، باز هم نمی‌تواند جلوی حقیقت را بگیرد. نمی‌تواند جلوی فکر کردن را بگیرد و نمی‌تواند جلوی متولد شدن گنجی‌های جدید را بگیرد. مگر چه توانست بکند با کشتن هزاران نفر در سالهای گذشته؟ بقول داریوش که میگفت: با رویش ناگزیر جوانه چه می‌کنید

نکته دیگر در مورد دادگاه صدام حسین کافر. ظاهرا که قرار است آن مرد جنایتکار در جلوی چشم جهانیان محاکمه بشود. یقین دارم که آنگاه که دستور قتل عام صادر میکرد، در خواب هم نمی‌دید که کارش به اینجا برسد و مجبور بشود درباره تک تک آن کارها، جواب پس بدهد. نکته جالب اما اظهار نگرانیهای سازمان‌های حقوق بشری است در مورد احتمال اعمال نشدن قانون در دادگاه‌های عراق. با خودم فکر میکردم که بشر تا کجا پیش رفته که می‌تواند حتی در مورد این جانور هم که کشتن انسانها برایش از له کردن مورچه هم راحت بوده، نگران اجرای عدالت باشد.



شاید بدور از مصلحت استراتژیک و ژست روشنفکری باشد، اما اگر این حیوان رو به دست من می‌دادند، به کمتر از کشتنش راضی نبودم. تازه من که فقط جنایاتش را شنیدم و به چشم ندیدم یا بر سرم نیامده، حداقل بطور مستقیم بر سرم نیامده، غیر مستقیم که زندگی همه ایرانیان را تحت تاثیر قرار داده. واقعا در خودم چنین تمدنی را حس نمی‌کنم که می‌توانستم در موردچنین‌ شخصی فکر اجرای چیزی غیر از مرگش باشم. این را عین عدالت در مورد او می‌دانم. اما خوب، شاید هم به همین دلیل است که من کارم قضاوت نیست! اما باز هرچه فکر می‌کنم نمی‌توانم ترجمه عدالت را در حق صدام چیزی غیر از ۱۰۰۰ بار اعدام ببینم

Sunday, October 16, 2005

وزیر ارشاد و زنان

کاری از نیک آهنگ کوثر ، برگرفته از سایت روز




در این مملکت ما، گاهی خبرهایی می‌شنوی که از تعجب شاخ در می‌آوری. همین قضیه دستور جدید وزیرک ارشاد به ادارات زیرمجموعه که خانمها (از قول وزیر مربوطه بخوانید ضعیفه‌ها!!) پس از ساعت شش عصر حق حضور در ادارات را ندارند. واقعا من که هرچی فکر کردم نتوانستم دلیلی برای این موضوع پیدا کنم

اول آنکه اصولا مگر کسی هم در ادارات دولتی پس از پایان ساعت کاری باقی می‌ماند که ایشان دستوری چنین صادر کردند. خیلی دلم میخواهد بدانم که در اداره‌ای که هنوز ساعت ۳ نشده، همه شال و کلاه کرده‌اند که بروند، چه بنی بشری تا ساعت ۶ عصر می‌ماند که بعدا درباره جنسیت آن شخص صحبت کنیم!! والا ما که هر موقع وارد ادارات شدیم، یا وقت صبحانه بوده، یا آقایان برای نماز تشریف برده بودند، یا آنکه مشغول چرت بعد از ناهار بودند. در بهترین حالت هم داشتند با عیال مربوطه پشت تلفن خوش و بش می‌کردند که در چنین حالی، گفتن این جمله که: آقا، این کار ما رو میشه انجام بدی، فحش ناموسی محسوب شده و با حراست طرف می‌شوی. خلاصه اینکه اگر کسی بتواند یک نمونه نشان بدهد که این کارمندان دولتی در همان زمانی که باید سر کار باشند، هستند و کاری انجام می‌دهند، بعد میشود در مورد اینکه کسی می‌خواهد اضافه کار انجام بدهد صحبت کرد

دوم اینکه حال به فرض محال که همچین موجودی غیر از خود آقای وزیر پیدا شد که خواست خدمت خلق کند و تا ساعت ۶ سر کار باشد و از قضا خانمی هم بود که چنین خواستی داشت، ساعت ۶ عصر با ساعت ۲ چه فرقی میکند؟ مگر قرار است جناب وزیر بعد از ساعت ۶ خانم‌های خودش را به اداره بیاورد و با آقای شریعتمداری به امور شخصیه بپردازد؟ واقعا دلم میخواهد بداند که قرار است بعد از ساعت ۶ در آنجا چه اتفاقی بیفتد

سوم اینکه مانند رییس احمق‌تر از حمارش که در نوشته قبلی از ضریب هوشی بالایش صحبت کردم، این مردک هم نتوانست فکر کند که چیزی بگوید که اثری از سخنش دیده شود و هم خودش را مضحکه نکند. آخر اگر بعد از ساعت ۶ تنها موشهای ساختمانهای دولتی هستند که دنبال همدیگر میدوند، چرا حرفی میزنی و حکمی میرانی که خودت را بیش از آنچه که هستی، خنگ و نفهم و الاغ (حیف این حیوان) جلوه دهی مردک. بعضی‌ها البته عقده‌ای هستند و باید خود را بگونه‌ای مطرح کنند. این طرف دیده که تنها وزیر شدنش - به اندازه وزیرشدن که جانی آدمکش - سروصدا بپا نکرده و در اینباره از رییس کتوله‌اش عقب افتاده، گفته ما هم چیزی گفته باشیم که گفته باشیم

یادش بخیر در سال آخر دبیرستان، معلم ادبیات دانایی داشتیم به نام چوبینه. در آن سال بخشنامه کرده بودند که مردان حق ندارند قبل از ساعت ۳ بعدالظهر وارد مدارس دخترانه شوند. اما مدارس خوب آن سالها نمی‌خواستند از وجود معلمان خوبی چون او محروم شوند. در نتیجه کلاسهای کنکورشان را برای بعد از ساعت ۳ عصر تنظیم کرده بودند. این مرد شریف که سن پدربزرگ شاگردانش را داشت، با غضب میگفت که انگار ما بعد از ساعت ۳ از مردی می‌افتیم که آنگاه دیدن دختران برایمان اشکال ندارد. ماجرا شده مانند همین کاریکاتور نیک‌آهنگ. تو گویی بعد از ساعت ۶، صندلی و کارمند زن به هم نامحرم میشوند. این تفکرات تنها از ذهنهای بیمار این حاکمان ما بر می‌آید و بس

Saturday, October 15, 2005

ببینید که عوام فریبی به تمام معنی در این دار و دسته‌ای که در ایران به قدرت رسیدند موج میزند. اون از قضیه کاهش نرخ سود بانکی که بعد از ان همه سر و صدا، اگر هم اجرایی شود، فقط به سود توانمندان است که می‌توانند از بانکها وام بگیرند. یا از قضیه ثابت ماندن قیمت سوخت که حالا با یک کلاه شرعی کوپونی شده (راستی این مسلمونها چقدر در استفاده از این کلاه شرعی تبحر دارند ها!!) که بیش از سهمیه اگر بخواهی بنزین بخری، باید به نرخ لیتری ۴۵۰ تومان بپردازی. و فریب بزرگ اخیر هم که درجه مهرورزی حضرت رئیس است که زده بالا و دوباره اظهار نظر فرمودند

ایشان این طرح اخیر افزایش جریمه‌های رانندگی را مخالف مهرورزی عنوان کردند و جلویش را گرفتند. من واقعا از این عوام زدگی عقاید این رئیس جدید انگشت به دهان ماندم. یعنی این به اصطلاح دکتر، انقدر هم فهم و شعور و درک ندارد که بفهمد که جریمه‌ای اینچنین، عین مهرورزیست؟ اینها از بس به فکر منافع شخصی خودشون هستند که فقط پولی را که از جیب متخلف قوانین رانندگی می‌رود را میبینند. یعنی تا نوک دماغ. حتی توان دیدن این را ندارد که آن کس که قوانین رانندگی را نقض میکند، دارد به حقوق دیگران تجاوز میکند، نه آنکه دولت را که ارث پدری آخوندای ایران است، به پشیزی نمیگیرد. اون خیابان ورود ممنوعی که کسی با خیال راحت از آن در جهت مخالف عبور میکند یا کس دیگری با سرعت نامعقول در اتوبانی ویراژ میدهد، حق من و توی ایرانیست که احمدی نژاد (ا.ن) دارد با آن مهرورزی میکند. این حق شهروند ایرانیست که این مرتیکه یک لا قبای کوتوله دارد دودستی میبخشد. وگرنه کدوم آخوندی رو دیدی که دست و دلباز باشد که این بچه آخوند دومیش باشه؟ این را همه شنیده‌ایم که اگر آخوندی در دریا در حال غرق شدن باشد و به او بگویی که دستت را بده که نجاتت بدهم، پاسخ میشنوی که تو دستت را بده! اینچنین قومی را چکس باور میدارد که از سر مهرورزی به ایرانیان است که نمی‌خواهد جریمه‌ها را افزایش دهد

البته میتوان از زاویه دیگری هم به مسئله نگریست. میشود گفت که از انجا که در مرام اینها ایران برای ایرانیان نیست بلکه فقط برای دور و بریهای آخوندهاست، این روش یک مهرورزیست به عززیزان خودشان که هیچگاه دیده نشده که به قانونی پایبند باشند که این دومیش باشد

تاسف میخورم از وضعیت خودمان و رایی که مردم با رای ندادنشان از آدمها عاقل‌تر این حکومت دریغ کردند. این مرتیکه خنگ آنقدر توانایی و درک و شعور ندارد که اگر عوام فریبی هم میخواهد بکند، جوری انجام دهد که هم اکثریت را خوش بیاید و هم جیبش پرشود. میتوانست بیاید بگوید که این قانون جدید را برای افزایش جریمه‌ها، در راستای همان طرح مهرورزی رائه دادیم. از ان جهت که میخواستیم به آنانی که حقشان در اثر عدم رعایت قوانین رانندگی از سوی عده‌ای نقض میشود، مهرورزی کنیم. اما از آنجا که این مهرورزی هم فقط ابزاری‌ست در دست این آدمها و هرگز اعتقادی به ان ندارند، نمی‌توانند این جنبه‌ها را ببینند، حتی اگر هم بخواهند

وای بر ما ایرانیان که این نفهمان را حاکمان خود قرار میدهیم

Wednesday, October 12, 2005

باز هم ممنوعیت، چاره درد کجاست؟

مسئله بازاریابی شبکه‌ای که روزی با پنتاگونا در ایران شروع شد، با قانون جدید گلدکوئست، نسخه‌اش پیچیده شد و به فنا رفت. پیش از این هم خوانده بودم که در دیگر کشورها جلوی آن گرفته شده بود. اما هنوز هستند کسانی که در همان کشورهای متمدن دنیا، این روش را برای شناساندن محصولاتشان به بازار ، بکار میگیرند. چرا که این در واقع یکی از متدهای بازاریابی است. آنقدر هم علمی است که در کلاسهای درس تدریس هم میشود. فرقش این است که شرکتهای مربوطه، تولیداتی دارند و فقط این روش را برای عرضه محصولات به بازار استفاده میکنند

برخلاف آنچه ممکن است خیلی ها در اثر تبلیغات در ایران تصور کنند که این کار، یک کلاه برداریست، تدریس آن در کلاسهای درس نشان میدهد که از مبانی علمی برخوردار است و تصورات ایجاد شده در جامعه در اینباره غلط است. البته این در واقع از جنبه علم بازاریابی درست است. حال آنکه ممکن است که از جنبه اقتصاد کلان، به ضرر باشد

آن روزی که خود من هم در ابتدای ورود این نوع بازاریابی درگیر آن بودم، فقط بسود سرشار این کار فکر میکردم. همانطور که در این سرمقاله شرق از آن به حلوا حلوا کردن یاد شده است. اما کار به ۱ هفته نکشید که من هم متوجه مضررات این کار برای اقتصاد کلان کشور شدم. پس از آن خیلی پیش را نگرفتم . اما نمی‌توانستم خیلی هم خودم را متقاعد سازم که مضررات آن را برای کسانی که در پیش بودند، شرح دهم. علتش هم واضح بود. در مملکتی که همه یک شبه، ره صد ساله رفته‌اند، این کار کم ضررترین بوده. چطور طرف بازاری، میتواند جنسش را یک شبه ۲ برابر کند و کسی را نگرانی اقتصاد نیست، اما این کار که در خرید و فروشش طرفین واقف به ریسک کار و ضررو ضیانشان هستند اقتصاد را تهدید میکند؟ البته این صحبت در دفاع این نوع بازاریابی نیست. ایراداتات آن حداقل بر من پس از گذشت نزدیک به ۵ سال از آن ماجرا پوشیده نیست. مضاف بر اینکه در این مدت فرا گرفته‌ام که مسائل را از دید کلانتری هم بنگرم. اما واقعا با نگاهی به شرایط داخل ایران درک افرادی که بدنیال این سراب میروند، واقعا سخت نیست. قطعا سالهاست که در ایران، منافع ملی، جز کلامی در دهان حکومتیان نیست. که البته مقصود آنها هم از منافع ملی، منافع قشر حاکم است. در نتیجه نمی‌توان از مردمی که این همه نابرابری ها را می‌بینند و نان شب هم ندارند، انتظار داشت که منافع ملی را در نظر بگیرند و کلان به مسئله بنگرند

این کار هم با تصویب قانونی ممنوع شد. اما اقتصاد بیمار ایران را چاره‌ای دیگر باید. باید کاری کنیم که ارزش تلاش و کوشش را در ذهن جامعه بالا ببریم. هم مادی و هم معنوی. آنگاه است که دیگر حتی از لحلظ اقتصادی، ریسک وقت گذاشتن بر کارهایی از قبیل بازاریابی شبکه‌ای چنان بالا میرود که کسی حتی خیال آن را در سر نمی‌پروراند. نه مانند الان که می‌خواهیم این درد را نیز مانند دیگر دردهای اجتماع، بزور قهر و قانون دوا کنیم. شاید تنها موردی که همئوپاتی بتواند برای ما الگوئی باشد، همین مورد است. ریشه مسائل را پیدا کنیم و حل کنیم به جای آنکه صورت مسئله را پاک کنیم. قانون دیرگاهیست که در ایران، بخاطر وجود حکومتهای فاسد سودجو، اثر خود را از دست داده و هر چه را بدینگونه ممنوع کنیم، نه تنها متوقف نمی‌شود، که هزاران بار بیشتر هم میشود

Monday, October 10, 2005

بدجوری شده. ظاهرا آدم وقتی از همه جا بیخبره، اعتماد به نفسش بیشتره تا وقتی که اطلاعاتش بیشتر میشه. آخه لامذهب، هر چی بیشتر میخونی، میبینی که بیشتر نمی‌دونی. یعنی میفهمی که چقدر چیزها وجود داره که نمی‌دونی. بعد نادانسته‌ها رو مقایسه می‌کنی با دانسته‌ها و معلوم میشه که تقریبا هیچی نمی‌دونی. اونوقته که آدم هرچی اعتماد به نفس داشتی رو از دست میدی. حداقل برای من که اینطور بوده. وقتی خودم رو مقایسه میکنم با ۱۰ سال پیشم، یادم میاد که اون موقع ۱۰۰ برابر بیش از امروز به خودم مطمئن بودم. فکر میکردم که خیلی حالیمه. اما امروز ، جرات نمی‌کنم که دانسته‌هایم را هم بیان کنم چون میبینم که در مقابل ندانسته‌هایم ذره‌ای بیش نیست. چاره چیست نمی‌دانم، اما امیدوارم که حداقل ذره‌ای از آنچه را فکر میکنم باید بدانم، بتوانم فرا بگیرم

قضیه وقتی جالبتر میشه که به همه مسائل علمی نگاه میکنی. یعنی وقتی تحلیل مسائل را از جنبه‌های علمی میخوانی یا میشنوی، دهانت از تعجب باز می‌ماند. اینکه میشود هر پدیده‌ای را فارغ از اینکه در محدوده علوم اجتماعی باشد یا فنی، میتوانی بصورت علمی و سیستماتیک تحلیل کنی، آدم را به حیرت وا میدارد. آنوقت است که در هر قدمی که می‌خواهی برداری، با خود فکر میکنی که آیا تحلیل این موضوع هم قبلا داده شده و آیا میتوان نتیجه را از قبل دانست یا پیشبینی کرد

خلاصه اینکه دانستن از یکطرف آدم را قوی میکند در مقابله در پدیده‌های زندگی، و از طرف دیگر حداقل اعتماد به نفس من را تحت تاثیر قرار داده و زندگی را سخت کرده، چرا که هر قدم را که می‌خواهی برداری، باید به هزار جنبه‌اش بنگری

Wednesday, October 05, 2005

این رفسنجانی آدم جالبیه. البته نه در جنبه مثبتش، ولی به هر حال جالبه. ظاهرا هیچ جور نمیشه اون رو از صحنه خارج کرد. اون روزهای قوت اصلاحات هم که مثلا گنجی عالیجناب سرخپوش رو نوشت، به گمانم رفسنجانی به همه پوزخند می‌زد. اون زمان من فکر میکردم که شاید دوره او به پایان رسیده و دیگر قدرتی ندارد. فکر می‌کردم که تمام قدرتی را که همه در جریان انتخاب امنه‌ای به سلطنت به اونسبت می‌دادند، یا تمام شده یا اصلا وجود نداشته. خیلی جالبه. آدم باورش نمیشه که این فرد چقدر در پشت صحنه همه رو بازی میده. اون زمان که گنجی را به زندان انداخت و نمی‌دانم که چه کارهای دیگری زیر سر او انجام شد. امروز هم که احمدی‌نژاد را مچل کرده. با تصویب این قانون جدید، همه قدرت را به مجمع تشخیص مصلحت خودش داد. اون کوتوله رو بگو که در دوره انتخابات فکر کرد که پوزه هاشمی رو به خاک مالیده. هنوز دیری از چلچله مستونش نگذشته که همه قدرت را رفسنجانی در اختیار گرفت.

سوالم اینجاست که چگونه میشود که یک نفر اینقدر قدرت داشته باشه؟ اصلا درست که نگاه که میکنی، حتی انتخابات ریاست جمهوری هم انگار که در سر انگشتان او میگرده. در ظاهر شرکت میکنه و حتی شکست میخوره. اما در واقع اون گرداننده همه بازیهاست. خیلی دوست دارم که روزی رمز و راز کار او آشکار بشه و مانند قدیم، بامردن اینچنین افراد، رمز و رازشان برای همیشه مخفی نماند.