دوزخی

گویند که دوزخی بود عاشق و مست - قولیست خلاف دل در آن نتوان بست گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود - فردا باشد بهشت همچون کف دست

Monday, January 31, 2005

یکی نیست به این معاون امور زندانهای دادستانی بگه که آخه مرتیکه خر، آخه مگه پول ملت علف خرس که میدی سوئیت درست میکنی و مردم رو میکنی توش؟ آخه اگه کسی گناهی کرده، که خوب باید بندازیش زندان دیگه. فلسفه زندان هم سختی کشیدن. اگه قرار باشه بری اون تو و مثل رویال سوئیت باشه که عمت و مسخره میکنی که بابا

این آخوندای خر هم خودشونو مسخره کردن هم ملت رو. مردم رو بی دلیل و مدرک میندازن تو زندان، بعد می‌آن درستش کنند، میگن سوئیته

گیر عجب زبون نفهم‌هایی افتادیم هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

Monday, January 24, 2005

واقعا این برام جالبه. یه آخوند که ابطحی باشه، در پرتو تکنولوژی، به ضدیت با سنتهای احمقانه هم لباسهایش برخاسته. آدم وقتی تحولاتی اینچنین را میبیند، به دو چیز امیدوار می‌شود. اول اینکه با این چنین بردی که دنیای تکنولوژی جدید دارد، حداقل در ایران راه به دمکراسی نباید چندان دراز باشد. دوم اینکه به تغییر و تحول در آخوندها امیدوار میشود. امکان این را میبیند که کسانی که فقط اصول کمر به پایید را مطالعه کردند هم بتوانند دنیا را جور دیگر ببینند. البته این موضوع توهین به ابطحی تلقی نشود ها. این را بطور کلی گفتم. وگرنه این مشاور رییس جمهور ورای این مرحله است. این را فقط بخاطر هم لباسانش گفتم، همچون خزعلی عقب‌مانده یا همین راه‌یافتگان به مجلس. آخه کسی نیست به این دیوانه‌ها بگه که تو از مسنجر اندازه ... هم حالیت میشه که می‌ای گل‌واژه تلاوت میکنی؟ آخه اینطوری نفس هم نمیشه کشید! آخه هنگام فساد و فحشا تندتر هم نفس میکشند...ما گیر چه خل و چل‌هایی افتادیم هـــــــــــــــــــــــــــــــــــا

Saturday, January 15, 2005

از او پرسید: واقعیت دارد که تو او را

تو داریوش و پروانه را کشتی؟ سعید امامی، عالیجنابان
تو مختاری را خفه کردی؟ مصطفی کاظمی
تو پوینده را خاموش کردی؟ خوشکوش
تو زهرا کاظمی را تا دم مرگ کتک زدی؟ روزنامه نویسان را آزار و شکنجه دادی؟ مرتضوی
تو

و او در چشمانش نگاه کرد و گفت: نه

همان که تمام پدرخوانده‌ها کردند. همانها که بر این اعتقاد بودند که
هر آنکس قدرت پدرخوانده را داشته باشد، همان میکند... تمام وزیران و وکیلان

Friday, January 14, 2005

قبلا از قول تولستوی نوشته بودم که: هرکس فکرکردن آموخت، اعتقاد برایش دشوار می‌شود. اول درود بر گفته او. دوم بخوانید نمونه‌ای از این را


عقل و شرع، احمد قابل: من انكار نمی‌كنم كه از مسير « شرع » ، به محوريت « عقل مستقل» رسيده‌ام. يعنی در ابتدای تحصيل ، مثل بسياری از طرفداران نظريات رايج ، گمان می‌كردم كه؛ «عقل شرعی، عقل مستقل از شرع نيست ، بلكه عقل مستفاد از شرع است و تنها در منطقة الفراغ شرع ، حق اظهار نظر را دارد» ، ولی اقرار می‌كنم كه پس از تحصيلات بيشتر و كاملتر و بررسی دقيقتر متون دينی (قرآن و مجموعه‌ی عظيم روايات شيعی و سنی) به اين نتيجه رسيدم كه؛ «خدای سبحان و صاحب شريعت (ص) و اوليا ء خدا، با صراحت اقرار كرده‌اند كه عقل ، حجت مستقل باطنی است كه خداوند برای بشر قرار داده است و حجت ظاهری (پيامبران الهی) و شرايع آنان، تنها در منطقة الفراغ عقل، حق اظهار نظر مستقل رادارند و در ساير موارد ، موظف به تأييد و تأكيد حكم عقل می‌باشند. بنابر اين ، عقل ، حجت اصلی و اولی است و شرع، حجت ثانوی».

Saturday, January 08, 2005

به سان رود، كه در نشيب دره سر به سنگ مي‌زند، رونده باش،

اميد هيچ معجزی ز مرده نيست، زنده باش

Tuesday, January 04, 2005

خوشم می‌آید که این اتحاد بافکر ، اینبار ثمر خود را نشان داد و نشنال جئوگرافی عقب نشست. دریای جنوب ایران اسم اصلی خود را بازیافت: خلیـج فــــــــــــــــــارس



اتحاد هم اگر قرار است کاری کند، وقتی خواهد بود که با فکر و عقل . منطق باشد. نه مانند امروز فقط اتحاد سلطنت‌طلبان که فقط بدر تحمیق توده‌ها میخورد

Monday, January 03, 2005

شاید عجیب باشد. اما من درک کردم که هیچ کجای دنیا، هرچند زیبا و دوست داشتنی و عزیز، بدون مردمانش به پشیزی نمی‌ارزد.

همه‌گاه در طول زندگانیم در این اندیشه بودم که آنچه را وطنش می‌نامیم، عزیز است و گرامی. حس خاصی هم نسبت به آن داشتم. اگرچه هنوز هم شرایط همان است که بود، اما فکر میکنم یافته‌هایم این حس غریزی را قدری با منطق همراه کرده. دیرگاهی‌ست از خودم میپرسم که چرا باید آدمیان خاک را ارج نهند. چرا جنگها بر سر قطعه زمینی، جان هزاران هزار انسان را گرفته است. آیا براستی خاک بخودی خود ارزش دارد؟

اخیرا به این نتیجه رسیدم که پرستش خاک وطن درواقع ظاهری است پیرامون مقصود اصلی. آنچه آن خاک را پرارزش میکند، مردمان سکنی گزیده در آنجا هستند. ورای همه ملی‌گرایی، انسان گرایی نهفته است. این را درک کردم که هیچ سرزمینی، حتی بهشت خیالی وعده داده شده، بدون انسانهایش ارزشی ندارد. هیچ خاکی بخودی خود بدون آنهایی که آن را ارزشمند میکنند، به دل بستن نمی‌ارزد. در معیار کوچکتر هم البته از دبد فردی این مطلب قابل بررسی ست. بدون آنها که دوستشان داریم و بدیشان دلبستگی داریم، همه جای جهان غریب است. هیچ کجا احساس راحتی و آرامش نمی‌کنیم. با دوستان اما، هر ناکجاآبادی، برای انسان بهشتی میشود که سخت می‌توان از آن دل کند

کاش که بهترین شرایط البته در جایی محقق شود که دوستش داریم. یعنی درکنار عزیزان در وطن خود با صلح و صفا زندگی کنیم