دوزخی
گویند که دوزخی بود عاشق و مست - قولیست خلاف دل در آن نتوان بست گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود - فردا باشد بهشت همچون کف دست
Saturday, May 27, 2006
Friday, May 26, 2006
Tuesday, May 23, 2006
بعد از ۱۸ تیر ۱۳۷۸ ، بنظرم توس بود که تیتر زد
کوی دانشگاه تهران بخون کشیده شد
حالا مثل اینکه دوباره داره تکرار میشه
کوی دانشگاه تهران بخون کشیده شد
حالا مثل اینکه دوباره داره تکرار میشه
Thursday, May 11, 2006
نمیدانم که چقدر دقیق نوشته و چقدر علمیست و چقدر تحقیق کرده، اما چون دکتر است و اطلاعاتی که میدهد هم با منطق جور است، احتمالا درست میگوید. حرف از سرمقاله شرق است بقلم پورنجاتی. خیلی نگاه جالبی به بازار کتاب کرده. نگاهی که شاید همه کس آنگونه نبیند
این بررسی تاریخی سیر محتویی کتابهای چاپ شده بسیار جالب است. میگویید
«...گرايش غالب و مسلط مطالعه كنندگان كتاب در هر دوره از تحولات اجتماعى مهمترين نشانه و مشخصه آن دوره به حساب مى آيد كه به زبان بى زبانى فرياد مى كشد احوال درونى جامعه را، البته به روايت آنها كه اهل مطالعه كتاب بوده اند..» انطور که مقاله ادامه میدهد، دست كم سه موج متفاوت كتابخوانى را تا پيش از انقلاب میتوان نام برد: « ...موج گرايش به كتاب هاى ماركسيستى با درونمايه فلسفى، اقتصادى و اجتماعى و نيز اندك كتاب هايى كه در نقد و تحليل اين گرايش روانه بازار مى شد...»، «موج گرايش به كتاب هاى باب طبع دوره بورژوازى نوپاى پس از اصلاحات ارضى رژيم سابق و حركت هاى ضدانگيزه اى و عوام فريب دوران به اصطلاح ورود ايران به جرگه كشورهاى مدرن. مشخصه اين دوره گرايش به سوى كتاب هايى است كه به تعبير صمد بهرنگى با مزاج آدم هاى چوخ بختيار سازگار باشد. «آيين دوست يابى» و «اعجاز خوراكى ها» و «راز خوشبختى» و «كتاب هاى عشقى و جنسى» و كتاب هايى از اين دست»و موج سوم هم «كتاب هاى انتقادى، انقلابى، حماسى و مبارزاتى. دوره رونق «خوشه هاى خشم» و «مى رويم گل نسرين بچينيم» و «جميله بوپاشا» و «رزهاى سرخ» و «جنگ شكر در كوبا» و «انسان گرسنه» و «مسائل كشورهاى آسيايى و آفريقايى» و كتاب هاى جلال آل احمد و دكتر شريعتى و ديگر روشنفكران و نويسندگان و شاعران اهل مبارزه با رژيم». این تقسیم بندی بنظر من بسیار جالب میرسد
بگفته این نوشته و البته با نیم نگاهی به بازار کتاب این روزها و کتابهایی که دست این و آن میبینبم ، براستی چیزی بیش از : «اميدبخشى، انرژى زايى، هاله درمانى، خودالقايى، مديتيشن، ثروت طلبى، شادمانگى، معنويت گرايى فرادينى، راز و رمز موفقيت، مثبت گرايى، انسان دوستى و محبت جويى » نیست. راستش برای خود من هم این سوال پیش آمده بود. وقتی به سیر تحول کتابهای جلوی دانشگاه (من از این کتابهای جن گیری و «چگونه خوبی کنیم»ها نمی خوانم!) طی مثلا کوتاه زمانی قبل از آمدن خاتمی تا به امروز نگاه میکنم، در عجبم که چقدر کتابهای جادو و جمبل زیاد شده و کتابهای سیاسی ، اجتمایی، فلسفی و تحلیلی و تاریخی محدود شده. فکر میکردم که شاید مترجم زیاد شده و این کتابها چون آسانتر ترجمه میشوند، لابد بیشتر شدهاند. خلاصه متوجه نشده بودم که رابطهای مستقیم با تغییرات اجتماعی در آن وجود دارد
به هر حال، مطلب جالب و تاسف برانگیزی بود
این بررسی تاریخی سیر محتویی کتابهای چاپ شده بسیار جالب است. میگویید
«...گرايش غالب و مسلط مطالعه كنندگان كتاب در هر دوره از تحولات اجتماعى مهمترين نشانه و مشخصه آن دوره به حساب مى آيد كه به زبان بى زبانى فرياد مى كشد احوال درونى جامعه را، البته به روايت آنها كه اهل مطالعه كتاب بوده اند..» انطور که مقاله ادامه میدهد، دست كم سه موج متفاوت كتابخوانى را تا پيش از انقلاب میتوان نام برد: « ...موج گرايش به كتاب هاى ماركسيستى با درونمايه فلسفى، اقتصادى و اجتماعى و نيز اندك كتاب هايى كه در نقد و تحليل اين گرايش روانه بازار مى شد...»، «موج گرايش به كتاب هاى باب طبع دوره بورژوازى نوپاى پس از اصلاحات ارضى رژيم سابق و حركت هاى ضدانگيزه اى و عوام فريب دوران به اصطلاح ورود ايران به جرگه كشورهاى مدرن. مشخصه اين دوره گرايش به سوى كتاب هايى است كه به تعبير صمد بهرنگى با مزاج آدم هاى چوخ بختيار سازگار باشد. «آيين دوست يابى» و «اعجاز خوراكى ها» و «راز خوشبختى» و «كتاب هاى عشقى و جنسى» و كتاب هايى از اين دست»و موج سوم هم «كتاب هاى انتقادى، انقلابى، حماسى و مبارزاتى. دوره رونق «خوشه هاى خشم» و «مى رويم گل نسرين بچينيم» و «جميله بوپاشا» و «رزهاى سرخ» و «جنگ شكر در كوبا» و «انسان گرسنه» و «مسائل كشورهاى آسيايى و آفريقايى» و كتاب هاى جلال آل احمد و دكتر شريعتى و ديگر روشنفكران و نويسندگان و شاعران اهل مبارزه با رژيم». این تقسیم بندی بنظر من بسیار جالب میرسد
بگفته این نوشته و البته با نیم نگاهی به بازار کتاب این روزها و کتابهایی که دست این و آن میبینبم ، براستی چیزی بیش از : «اميدبخشى، انرژى زايى، هاله درمانى، خودالقايى، مديتيشن، ثروت طلبى، شادمانگى، معنويت گرايى فرادينى، راز و رمز موفقيت، مثبت گرايى، انسان دوستى و محبت جويى » نیست. راستش برای خود من هم این سوال پیش آمده بود. وقتی به سیر تحول کتابهای جلوی دانشگاه (من از این کتابهای جن گیری و «چگونه خوبی کنیم»ها نمی خوانم!) طی مثلا کوتاه زمانی قبل از آمدن خاتمی تا به امروز نگاه میکنم، در عجبم که چقدر کتابهای جادو و جمبل زیاد شده و کتابهای سیاسی ، اجتمایی، فلسفی و تحلیلی و تاریخی محدود شده. فکر میکردم که شاید مترجم زیاد شده و این کتابها چون آسانتر ترجمه میشوند، لابد بیشتر شدهاند. خلاصه متوجه نشده بودم که رابطهای مستقیم با تغییرات اجتماعی در آن وجود دارد
به هر حال، مطلب جالب و تاسف برانگیزی بود
Wednesday, May 10, 2006
خواستم مطلبی درباره محتویات نامه ا.ن. بنویسم و بگویم که تو که لالایی بلدی، چرا خوابت نمیبره. دیدم که بطور مفصل سعید سلطانپور کاملش را توضیح داده در اینجا
Tuesday, May 09, 2006
زهی خیال باطل
وقتی که شنیدم که ا.ن. نامهای به بوش نوشته، بسیار خوشحال شدم. فکر کردم که این جماعت، بالاخره بعد از ۲۷ سال، خودشان را جمع و جور کردند و «فکر» کردند و خلاصه سر عقل آمدند. فکر کردم که قطعا در چنین نامهای که در این موقعیت حساس فرستاده میشود و به کشوری فرستاده میشود که دشمن اصلی محسوب میشود، حتما نکات بسیار مهم و قابل تاملی هست. گرچه اطمینان داشتم که چنین نامهای را ا.ن. به تنهایی ننوشته ولی باز هم جای شگفتی داشت که در زمان زمامداری چنین راستگرایانی این نامه نگاشته شده. خلاصه بسیار مشتاق آن بودم که از محتوی نامه سر در بیارم
امروز وقتی مضمون نامه را در سایتهای خبری دیدم و خواندم، فهمیدم که زهی خیال باطل. جز از اباطیل همیشگی موجود در سخنان سردمداران حکومت ایران، چیزی در این نامه دیده نشد که نشد. ۱۷ صفحه مقاله نوشته و موعظه کرده. مرتیکه جدا فکر کرده که منجی عالم بشریت شده. باز هم همان حرفهای تکراری که بله، مسیح اینگونه است و آنگونه، فلسطین چنین است و چنان. به همه عالم و آدم اشاره میکند، جز مردم ایران و مشکل روز دنیا با حکومتگران ایران. هیچ اشارهای هم به مشکل اتمی ایران نمیکند
چند نکته در اینجا قابل توجه است
در طی سالیان درازی که این ملایان بر اسب قدرت تاخت میدهند، جز این سخنان از آنها نشنیدهایم. اصولا بقول عزیزی -وقتی که قبل از آشکار شدن محتوی این نامه درباره آن حدس و گمان میزدیم که چه گفته است - نباید انتظاری غیر از چرندیات از این نامه داشت. خامنهای دیده که دولتش رو به قبله است و باز هم با همان ابزار مذهب و کلی گویی، سعی در جهیدن از این پرتگاه دارد. فکر کنم که خوابنما شده و گفته که مانند خمینی که به گورباچف در آستانه فروپاشی شوروی نامه داد، شاید او هم اینگونه برای خود اسمی در کند. شایدم درست فکر کرده بود. اما در این معادله، جای یک متغییر را اشتباه حساب کرده. یادم هست که سر کلاس جبر خیلی تاکید میشد که توی معادله حل کردن خیلی دقت کنید. ممکن است که متغییر ها بنظر شبیه برسند. اما این کجا و آن کجا. فکر کنم که معلم آقای خامنهای، یادش رفته این تاکید را بکند.واقعا شاید اینها موقعیت را درست تشخیص داده باشند و معادله درست باشد، فقط اینبار «ایران» و حکومتش آن «شوروی» است و آمریکا همان آمریکا ست
متاسفانه از حکومت دینی و خرافی، چیزی جز این نباید انتظار داشت. حکومتی که مدام سعی کند که با «افیون» دین، مردمش را خمار کند و مشکلات را در چشمشان رنگی دیگر ببخشد، چیزی جز این نامه هم ندارد که بنویسد. آن هم نامه را به کسانی بنویسد که در همه چیز دنبال رددی از منطق و نظم میبینند. دریغا که در حکومت دینی تنها فاکتور فراموش شده، علم و منطق است
این اعمال این دین پرستان، جز سرافکندگی و بی اعتباری برای ما ایرانیان نمیآورد. امروز که شبکه «سی ان ان» داشت خبر مربوط به این نامه را پخش میکرد، چنان نامه «۱۷» صفحهای بی محتوی اینان مورد تمسخر فرار گرفته بود که هر ایرانی را شرمگین میکرد. درست است که خود این آمریکاییها هم رییس جمهوری دارند که بقول ابراهیم نبوی، چند صد صفحهای ست، اما مال ما نوبر است. مردک در چنین زمانی، «۱۷» !!!! صفحه موعظه نوشته. خوب والا حق هم دارند که ما را مسخره کنند. گوینده خبر میگفت که در این نامه، از همه چیز نوشته، الا از موضوع اصلی که همه منتظر شنیدنش بودند. البته فکر کنم این موضوع، برای ما عجیب نباشه. دقت کرده باشید، آخوندها در مراسم ختم هم که حرف میزنند، از همه و همه ، از کربلا و حسین و حسن میگویند، اما اسم مرده بیچاره را یک بار هم به زبان نمیآورند. این نامه هم بدست همانها نوشته شده . ما باید این را حالی این غربیها کنیم که انتظار بیجا نداشته باشند
اما نکتهای هم در این نامه هست که قابل توجه است. شاید (البته فقط شاید، زیاد هم نباید امیدوار بود) کسی از دار و دسته حکومتیان ، ورای خامنهای و ا.ن. قابلیت فکر کردن در جمهوری اسلامی داشته باشد. مثلا برادران لاریجانی. آنها چون با انگلیسیها هم زیاد چرخیدهاند، شاید حیلهگری را آموخته باشند و این نامه را در این موقعیت، با تدبیر فرستاده باشند. در زمانی که اعضای شورای امنیت در آستانه تصمیم گیری درباره چگونگی برخورد با ایران هستند، این نامه میتواند تاثیر بسزایی در رفتار آنها بگذارد. البته تا جایی که صحبت از تحریمهای اقتصادی باشد، شاید تاثیر چندانی نداشته باشد. اما اگر صحبتی از حمله نظامی باشد، چه با تصمیم شورای امنیت و یا آمریکا به تنهایی، این نامه میتواند مانعی بر سر راه باشد. از آنجا که برخلاف ایران، در غرب افکار عمومی از اهمیت برخوردارند، تا مدت زمان قابل توجهی، امریکا نخواهد توانست که اقدام نظامی کند. چراکه آنان که مخالف حمله هستند، با استناد به این نامه، میگویند که ایران عملا سعی کرده که با آمریکا وارد گفت و گوی مستقیم بشود و از خود این نرمش را نشان داده. پس این بهانه که ایرانیان (یا حکومت ایران) جز چوب زور را نمیفهمند، دیگر کاربرد ندارد. در نتیجه اگر مثبت بین باشیم و بخواهیم بخود بقبولانیم که در این حکومت هم، کسی اهل فکر کردن هست، شاید این نامه بدین منظور نوشته شده باشد. اگر چنین باشد - یا اثری چنین داشته باشد - به هر حال به نفع دمکراسی در ایران خواهد بود. چرا که هرگونه حمله نظامی، فقط و فقط روند نهادینه شدن آزادی و حقوق بشر را در ایران کند میکند و به ضرر آزادیخواهان و مردم ایران خواهد بود
اما عاقبت، فکر کنم که این بازی با دم شیر باشد و با این کار و این نامه فاتحه خودشان را خوانده باشند. چندی پیش در جایی دیدم نوشته بود که :«در تکزاس، دهی هست که دیوانهای از آنجا فرار کرده». متاسفانه، در «ارادان» هم چنین دهی وجود دارد. این دیوانگان وقتی بهم میافتند، کار مردم عاقل هست که دشوار میشود. نکته اینجاست که تا وقتی که ما از خانههایمان خارج نشویم و «رای» ندهیم، مجانینی مانند و «بوش» و «ا.ن.» بر ما حکومت خواهند کرد
امروز وقتی مضمون نامه را در سایتهای خبری دیدم و خواندم، فهمیدم که زهی خیال باطل. جز از اباطیل همیشگی موجود در سخنان سردمداران حکومت ایران، چیزی در این نامه دیده نشد که نشد. ۱۷ صفحه مقاله نوشته و موعظه کرده. مرتیکه جدا فکر کرده که منجی عالم بشریت شده. باز هم همان حرفهای تکراری که بله، مسیح اینگونه است و آنگونه، فلسطین چنین است و چنان. به همه عالم و آدم اشاره میکند، جز مردم ایران و مشکل روز دنیا با حکومتگران ایران. هیچ اشارهای هم به مشکل اتمی ایران نمیکند
چند نکته در اینجا قابل توجه است
در طی سالیان درازی که این ملایان بر اسب قدرت تاخت میدهند، جز این سخنان از آنها نشنیدهایم. اصولا بقول عزیزی -وقتی که قبل از آشکار شدن محتوی این نامه درباره آن حدس و گمان میزدیم که چه گفته است - نباید انتظاری غیر از چرندیات از این نامه داشت. خامنهای دیده که دولتش رو به قبله است و باز هم با همان ابزار مذهب و کلی گویی، سعی در جهیدن از این پرتگاه دارد. فکر کنم که خوابنما شده و گفته که مانند خمینی که به گورباچف در آستانه فروپاشی شوروی نامه داد، شاید او هم اینگونه برای خود اسمی در کند. شایدم درست فکر کرده بود. اما در این معادله، جای یک متغییر را اشتباه حساب کرده. یادم هست که سر کلاس جبر خیلی تاکید میشد که توی معادله حل کردن خیلی دقت کنید. ممکن است که متغییر ها بنظر شبیه برسند. اما این کجا و آن کجا. فکر کنم که معلم آقای خامنهای، یادش رفته این تاکید را بکند.واقعا شاید اینها موقعیت را درست تشخیص داده باشند و معادله درست باشد، فقط اینبار «ایران» و حکومتش آن «شوروی» است و آمریکا همان آمریکا ست
متاسفانه از حکومت دینی و خرافی، چیزی جز این نباید انتظار داشت. حکومتی که مدام سعی کند که با «افیون» دین، مردمش را خمار کند و مشکلات را در چشمشان رنگی دیگر ببخشد، چیزی جز این نامه هم ندارد که بنویسد. آن هم نامه را به کسانی بنویسد که در همه چیز دنبال رددی از منطق و نظم میبینند. دریغا که در حکومت دینی تنها فاکتور فراموش شده، علم و منطق است
این اعمال این دین پرستان، جز سرافکندگی و بی اعتباری برای ما ایرانیان نمیآورد. امروز که شبکه «سی ان ان» داشت خبر مربوط به این نامه را پخش میکرد، چنان نامه «۱۷» صفحهای بی محتوی اینان مورد تمسخر فرار گرفته بود که هر ایرانی را شرمگین میکرد. درست است که خود این آمریکاییها هم رییس جمهوری دارند که بقول ابراهیم نبوی، چند صد صفحهای ست، اما مال ما نوبر است. مردک در چنین زمانی، «۱۷» !!!! صفحه موعظه نوشته. خوب والا حق هم دارند که ما را مسخره کنند. گوینده خبر میگفت که در این نامه، از همه چیز نوشته، الا از موضوع اصلی که همه منتظر شنیدنش بودند. البته فکر کنم این موضوع، برای ما عجیب نباشه. دقت کرده باشید، آخوندها در مراسم ختم هم که حرف میزنند، از همه و همه ، از کربلا و حسین و حسن میگویند، اما اسم مرده بیچاره را یک بار هم به زبان نمیآورند. این نامه هم بدست همانها نوشته شده . ما باید این را حالی این غربیها کنیم که انتظار بیجا نداشته باشند
اما نکتهای هم در این نامه هست که قابل توجه است. شاید (البته فقط شاید، زیاد هم نباید امیدوار بود) کسی از دار و دسته حکومتیان ، ورای خامنهای و ا.ن. قابلیت فکر کردن در جمهوری اسلامی داشته باشد. مثلا برادران لاریجانی. آنها چون با انگلیسیها هم زیاد چرخیدهاند، شاید حیلهگری را آموخته باشند و این نامه را در این موقعیت، با تدبیر فرستاده باشند. در زمانی که اعضای شورای امنیت در آستانه تصمیم گیری درباره چگونگی برخورد با ایران هستند، این نامه میتواند تاثیر بسزایی در رفتار آنها بگذارد. البته تا جایی که صحبت از تحریمهای اقتصادی باشد، شاید تاثیر چندانی نداشته باشد. اما اگر صحبتی از حمله نظامی باشد، چه با تصمیم شورای امنیت و یا آمریکا به تنهایی، این نامه میتواند مانعی بر سر راه باشد. از آنجا که برخلاف ایران، در غرب افکار عمومی از اهمیت برخوردارند، تا مدت زمان قابل توجهی، امریکا نخواهد توانست که اقدام نظامی کند. چراکه آنان که مخالف حمله هستند، با استناد به این نامه، میگویند که ایران عملا سعی کرده که با آمریکا وارد گفت و گوی مستقیم بشود و از خود این نرمش را نشان داده. پس این بهانه که ایرانیان (یا حکومت ایران) جز چوب زور را نمیفهمند، دیگر کاربرد ندارد. در نتیجه اگر مثبت بین باشیم و بخواهیم بخود بقبولانیم که در این حکومت هم، کسی اهل فکر کردن هست، شاید این نامه بدین منظور نوشته شده باشد. اگر چنین باشد - یا اثری چنین داشته باشد - به هر حال به نفع دمکراسی در ایران خواهد بود. چرا که هرگونه حمله نظامی، فقط و فقط روند نهادینه شدن آزادی و حقوق بشر را در ایران کند میکند و به ضرر آزادیخواهان و مردم ایران خواهد بود
اما عاقبت، فکر کنم که این بازی با دم شیر باشد و با این کار و این نامه فاتحه خودشان را خوانده باشند. چندی پیش در جایی دیدم نوشته بود که :«در تکزاس، دهی هست که دیوانهای از آنجا فرار کرده». متاسفانه، در «ارادان» هم چنین دهی وجود دارد. این دیوانگان وقتی بهم میافتند، کار مردم عاقل هست که دشوار میشود. نکته اینجاست که تا وقتی که ما از خانههایمان خارج نشویم و «رای» ندهیم، مجانینی مانند و «بوش» و «ا.ن.» بر ما حکومت خواهند کرد
Thursday, May 04, 2006
جهان پهلوانا
جهان پهلوانا، صفای تو باد
دل مهرورزان سرای تو باد
بماناد نیرو بجان و تنت
رسا باد صافی سخن گفتنت
مرنجاد آن روی آذرمگین
مماناد آن خوی پاکی غمین
بتو آفرین کسان پایدار
دعای عزیزان ترا یادگار
روانت پرستنده راستی
زبانت گریزنده از کاستی
دلت پر امید وتنت بی شکست
بماناد ای مرد پولاد دست
که از پشت بسیار سال دراز
که این در بامید بوده است باز
هلا رستم از راه باز آمدی
شکوفا جوان سرفراز آمدی
ورود ترا خلق آئین گرفت
ز مهر تو این شهر آذین گرفت
چو خورشید در شب درخشیده ای
دل گرم بر سنگ بخشیده ای
نبودی تو و هیچ امیدی نبود
شبان سیه را سپیدی نبود
نه سو روی اختر نه چشم چراغ
نه از چشمهی آفتابی سراغ
فرو برده سر در گریبان همه
بگلسایهی شمع، پیچان همه
بیاد تو، بس عشق می باختند
همه قصه ی درد می ساختند:
" که رستم بافسون ز شهنامه رفت
" نماند آتشی، درد بر خامه رفت
" جهان تیره شد رنگ پروا گرفت
" بدل تخمه ی نیستی پا گرفت
" برخسار گل خون چو شبنم نشست
" چه گلها که بر شاخه ی تر شکست
" بدی آمد و نیکی از یاد برد
" درخت گل سرخ را باد برد
" هیاهوی مردانه کاهش گرفت
" سرا پرده ی عشق آتش گرفت
" گه آوا درین شهر آرام بود
" سرود شهیدان ناکام بود
" سمند بسی گرد از راه ماند
" بسی بیژن مهر در چاه ماند
" بسی خون بطشت طلا رنگ خورد
" بسی شیشه ی عمر بر سنگ خورد
" سیاووش ها کشت افراسیاب
" ولیکن تکانی نخورد آب از آب
" دریغا ز رستم که در جوش نیست
" مگر یاد خون سیاووش نیست؟ "
عزیزا، نه من مرد رزم آورم
یکی شاعر دوستی پرورم
ز تو دل فروغ جوانی گرفت
سرودم ره پهلوانی گرفت
ببخشا سخن گر درازا کشید
که مهرت عنان از کفم واکشید
درودم ترا باد و بدرود هم
یکی مانده بشنو تو از بیش و کم
که مردی نه در تندی تیشه است
که در پاکی جان و اندیشه است
سیاوش کسرایی برای تختی
برگرفته از پیک نت
دل مهرورزان سرای تو باد
بماناد نیرو بجان و تنت
رسا باد صافی سخن گفتنت
مرنجاد آن روی آذرمگین
مماناد آن خوی پاکی غمین
بتو آفرین کسان پایدار
دعای عزیزان ترا یادگار
روانت پرستنده راستی
زبانت گریزنده از کاستی
دلت پر امید وتنت بی شکست
بماناد ای مرد پولاد دست
که از پشت بسیار سال دراز
که این در بامید بوده است باز
هلا رستم از راه باز آمدی
شکوفا جوان سرفراز آمدی
ورود ترا خلق آئین گرفت
ز مهر تو این شهر آذین گرفت
چو خورشید در شب درخشیده ای
دل گرم بر سنگ بخشیده ای
نبودی تو و هیچ امیدی نبود
شبان سیه را سپیدی نبود
نه سو روی اختر نه چشم چراغ
نه از چشمهی آفتابی سراغ
فرو برده سر در گریبان همه
بگلسایهی شمع، پیچان همه
بیاد تو، بس عشق می باختند
همه قصه ی درد می ساختند:
" که رستم بافسون ز شهنامه رفت
" نماند آتشی، درد بر خامه رفت
" جهان تیره شد رنگ پروا گرفت
" بدل تخمه ی نیستی پا گرفت
" برخسار گل خون چو شبنم نشست
" چه گلها که بر شاخه ی تر شکست
" بدی آمد و نیکی از یاد برد
" درخت گل سرخ را باد برد
" هیاهوی مردانه کاهش گرفت
" سرا پرده ی عشق آتش گرفت
" گه آوا درین شهر آرام بود
" سرود شهیدان ناکام بود
" سمند بسی گرد از راه ماند
" بسی بیژن مهر در چاه ماند
" بسی خون بطشت طلا رنگ خورد
" بسی شیشه ی عمر بر سنگ خورد
" سیاووش ها کشت افراسیاب
" ولیکن تکانی نخورد آب از آب
" دریغا ز رستم که در جوش نیست
" مگر یاد خون سیاووش نیست؟ "
عزیزا، نه من مرد رزم آورم
یکی شاعر دوستی پرورم
ز تو دل فروغ جوانی گرفت
سرودم ره پهلوانی گرفت
ببخشا سخن گر درازا کشید
که مهرت عنان از کفم واکشید
درودم ترا باد و بدرود هم
یکی مانده بشنو تو از بیش و کم
که مردی نه در تندی تیشه است
که در پاکی جان و اندیشه است
سیاوش کسرایی برای تختی
برگرفته از پیک نت