دوزخی

گویند که دوزخی بود عاشق و مست - قولیست خلاف دل در آن نتوان بست گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود - فردا باشد بهشت همچون کف دست

Tuesday, July 27, 2004

قالیچه‌های پرنده ، به نقل از روزنامه شرق

قرن ها پس از آنكه قاليچه هاى پرنده تنها يك افسانه هزار و يك شبى تصور مى شد، يك كاشف فرانسوى شواهد مستندى از وجود قاليچه هاى پرنده در ايران يافته است. هنرى بك در سرداب هاى زيرزمينى قلعه الموت، در نزديكى درياى خزر طومارهايى يافته است كه شواهد جديدى در مورد قاليچه هاى پرنده به دست مى دهند. اين طومارها كه به طرز خارق العاده اى سالم مانده اند، در اوايل قرن سيزدهم ميلادى توسط يك محقق يهودى به نام اسحاق بن شريره نوشته شده اند. قدمت اين نوشته ها اكنون در انستيتوى لئوناردو داوينچى شهر تريست، به كمك روش راديو كربن در حال تعيين است. بنا بر نوشته هاى بن شريره، حكام مسلمان قاليچه هاى پرنده را وسيله اى شيطانى مى دانسته اند و به همين خاطر دانش و سازندگان آن را سركوب كرده اند و ردپاى آن را از تاريخ به دقت پاك كرده اند. هرچند قاليچه هاى پرنده تا اواخر قرن سيزدهم ميلادى بافته و فروخته مى شده اند، اما استفاده از آن در انحصار افراد خاصى بوده است. بنابر يادداشت هاى بن شريره، نخستين اشارات به قاليچه هاى باستانى در دو متن باستانى صورت گرفته است. براساس اين نوشته ها قاليچه هاى پرنده اى كه مى توانستند چند متر بر فراز زمين شناور باشند، نخستين بار توسط كيمياگران و صنعت گران دربار ملكه صبا ساخته شد و ملكه صبا آن را به نشانه عشق خود براى حضرت سليمان فرستاد. اما وقتى ملكه صبا خبر برخورد سرد حضرت سليمان را با هديه اش شنيد، دل شكسته شد و صنعت گران خود را از دربار بيرون كرد. اين صنعت گران در نهايت در ناحيه بين النهرين و در نزديكى شهر بغداد ساكن شدند و كسب و كار خود را ادامه دادند. اكثر اصطلاحات و عبارات فنى به كار رفته در اين قسمت قابل فهم نيستند. اما از قسمت هاى قابل خواندن متن چنين برمى آيد كه قاليچه هاى پرنده هم مانند قاليچه هاى معمولى روى دار بافته مى شده اند و تفاوت آنها با قاليچه هاى معمولى در مرحله رنگرزى بوده است. صنعتگران درباره ملكه صبا گل مخصوصى «به دست آمده از چشمه هاى كوهستان» كشف كرده بودند كه هنگامى كه در معرض حرارت شديد، «داغ تر از آتش حلقه هفتم جهنم» در ظرفى محتوى روغن يونانى قرار مى گرفت، خاصيت ضد مغناطيسى پيدا مى كرد. با توجه به مغناطيسى بودن كره زمين، و وجود ميليون ها محور مغناطيسى كه از قطب جنوب تا قطب شمال كشيده شده اند، قاليچه هايى كه الياف شان به اين گل آغشته مى شد مى توانستند از سطح زمين فاصله بگيرند. اين فاصله با توجه به غلظت و ميزان گل به كار رفته، از يك متر تا چند ده متر مى رسيد. محورهاى مغناطيسى مانند ريل هاى هوايى عمل مى كردند و قاليچه مى توانست در امتداد اين محورها پيش رود. براساس يادداشت هاى بن شريره، كتابخانه اسكندريه تعداد زيادى از اين قاليچه هاى پرنده را در اختيار داشته است و آن را براى گردش ميان قفسه هاى مملو از پاپيروس كتابخانه در اختيار مراجعه كنندگان به كتابخانه مى گذاشته است. اين كتابخانه كه در يك زيگورات قرار داشته است، بيش از ۴۰ هزار طومار خطى در اختيار داشته است كه توسط سيصد نسل از كاتبان نگاشته شده بود. سقف اين كتابخانه آن قدر بلند بوده است كه بسيارى از مراجعه كنندگان ترجيح مى داده اند به حالت شناور در هوا و روى قاليچه هاى پرنده مطالعه كنند. بر اساس يادداشت هاى بن شريره، ساخت قاليچه هاى پرنده در سرزمين هاى اسلامى به دو دليل سركوب شد. نخست اين كه حكام مسلمان مى گفتند بشر قرار نيست پرواز كند و قاليچه هاى پرنده باعث به هم خوردن نظم امور مى شوند. دليل دوم بيشتر اقتصادى بود. بسيارى از اشراف و ثروتمندان عرب ثروت خود را مديون گله هاى شتر و اسب خود بودند و دلشان نمى خواست چند صنعتگر فقير و بى چيز با ساخت قاليچه هاى پرنده كسب و كار آنها را نابود كنند. قاليچه هاى پرنده در زمان حكومت خلفاى اموى و عباسى به شدت سركوب شدند و در نهايت با حمله مغول ها به آسياى مركزى، در هرات و بلخ و بخارا حمام خون به راه افتاد. مغول ها در جريان غارت و تاراج خود، چند قاليچه پرنده هم پيدا كردند و هنگامى كه مردى به آنها گفت اين قاليچه ها تيزروتر از اسب هاى پاكوتاه مغول ها هستند، چنگيزخان چنان از اين توهين برآشفته شد كه سر مرد را از تنش جدا كرد و دستور داد تمام قاليچه هاى پرنده قلمرو وسيعش را جمع آورى و نابود كنند.

Sunday, July 25, 2004

دل بستن به آنچه «هست» ما را از تکاپو برای رسیدن به آنچه «باید باشد» باز می‌دارد

Friday, July 23, 2004

از ماست که بر ماست

Wednesday, July 21, 2004

پولهای مملکت ما کجا می‌رود؟ بدون شرح

Tuesday, July 20, 2004

در حاشیه مطلب دیروز و در پی گفته آن قاضی احمق اسلامی (مرتضوی) ،که نقش پزشک احمدی را برای شاه پهلوی بازی می‌کند، از قول او آمده بود که: مگر این خانوم چه تحفه‌ای بوده است

صد البته او تحفه‌ای نبوده است. چرا که دین مبین اسلام ، فقط و فقط آقازاده‌ها را تحفه می‌داند و همه آبروی مملکت را خرجشان میکند. ماجرای مهدی هاشمی رفسنجانی که هنوز خبرش داغ است را به خاطر داریم. معلوم است که شهروند درجه دومی مانند زهرا کاظمی که چندین نقص را با هم دارد، هیچگاه در دایره تحفه‌گان جای نمی‌گیرد. او هم آقازاده نبود، هم روزنامه نگار بود و مهمتر از همه که زن بود که در اسلام زن بودن، نه تنها ارزش نیست، بلکه گناهی کبیره است. اسلامی که در آن نماینده مجلسش که خودش زن است، هیچ حقی را برای زنان متصور نیست ، چگونه باید قاضیش ارزشی برای کاظمی‌ها قایل شود

Monday, July 19, 2004

این قضیه بیدادگاه زهرا کاظمی در این جمهوری!!!! اسلامی نقل و نبات تمام خبرگذاریها شده. انگار نه انگار که در قرن ۲۱ زندگی میکنیم و خبرها مانند برق و باد در دنیا منتشر میشود. قاضی!!! احمق پرونده، مانند روسای عالیقدرش، سر در برف فرو برده و فکر میکند اراجیفی که می‌بافد، در همان اتاق دادگاه باقی می‌ماند. روزنامه‌ها را می‌بندد تا به خیال خودش، جلوی درج اخبار را بگیرد. تا نگذارد دیگر کسی سخنان مادر مقتول را که بدور از فشار ماموران حکومت فریاد می‌زند، منتشر کند.
تا باز هم سعید مرتضوی - آن قاتل ، لمپن بی‌پدرومادر بی‌همه‌چیز - و مزدورانش جولان بدهند و خون مردم را در شیشه کنند

غافلند!!! غافل از اینکه آب بخورند، خبرش در دنیا منعکس می‌شود. هرچقدر هم که زور بزنند، قانون مطبوعات تصویب کنند، پاچه‌خوری مقام عظمی ولایت کنند و خود را مضحکه عالم کنند، به دو سوت خبرها در جهان منتشر میشود



متاسفانه در این بین ، این مردمند که ضرر میکنند ، حقوقشان بدست این جانیان افتاده و زندگیشان درخطر است. کسی هم نیست که بدو شکایت اینان را برند. و قاتلان، میکنند هرآنچه از دستشان برمی‌آید در نابودی نام ایرانی. از آن دست مسئله تجاوز به زهرا کاظمی‌ است که سفارت کانادا خواهان طرحش در جلسه دادگاه شده است. ببینید جواب حاکمان ما چه بوده به این درخواست

شاهرودی در پاسخ گفته است که مسئله تجاوز بايد منتفی اعلام شود، در هر حال برای ما اين مسئله از روز اول تهمت بوده و هنوز هم تهمت است، ما قتل اين خانم را که به نظام ما بيشترين لطمه را زده است می پذيريم، ولی مسئله تجاوز و مطرح کردن آن برای ما محال است بنا بر اين در خواست آن نيز کار عبثی ست... و سعيد مرتضوی گفته است آخر مگر اين خانم چه تحفه ای بوده است...!

بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــله، کجا می‌تواند حکومت اسلامی در دنیا اعلام کند که عمالش که همه مومن هستند و قصدشان صدور اسلام است به اقصی نقاط عالم، مهمترین کارشان تجاوز است به انسانهای بی‌پناه در زندانها؟ کجا می‌توانند قبول کنند که نکبت و بوی تعفن این اسلام!!!! ایرانیان را خفه کرده است؟ چه کس مسئولیت این جنایتها را می‌پذیرد

Sunday, July 18, 2004

کوتاه

از نانوشته‌های دادگاه !!! اسلامی در رسانه‌ها را اینجا بخوانید



Friday, July 16, 2004

پلیس بازهم در تهران بجان دختران و در نتیجه آن بجان پسران افتاده. این خبر را مفصلا بامداد توضیح داده

شرایط هنوز همان است که میرزاده عشقی بیان می‌کرده

شرم چه؟ مرد یکی بنده و زن یک بنده
زن چه کردست که از مرد شود شرمنده

چیست این چادر و روبنده نازیبنده
گر کفن نیست، بگو چیست پی این روبنده

مرده باد آنکه زنان زنده‌بگور افکنده

بجز از مذهب هرکس باشد
سخن از اینجای دگر بس باشد

با من ار یک دوسه گوینده هماواز شود
کم کم این زمزمه در جامعه آغاز شود

با همین زمزمه‌ها روی زنان باز شود
زن کند جامه‌ی شرم‌آر و سرافراز شود

لذت از زندگی جمعیت احراز شود

ورنه تا زن به کفن سربرده
نیمی از ملت ایران مرده

Thursday, July 15, 2004

Tuesday, July 13, 2004

آنروز دوشنبه جو کاملا با روزهای دیگر فرق داشت. انگار که دیگر توان کنترل جمعیت را نداشتیم. تمام کسانی که فکر میکردند باید در همان کوی باقی ماند هم اگر جمع می‌شدند، نمی‌توانستند ملت را راضی کنند که باید آنجا ماند. خلاصه شد آنچه نباید می‌شد. عده‌ای جدا شدند و بسمت خیابانها راه افتادند

در این شرایط، تصمیم آن شد که بداخل دانشگاه برویم، کمیته‌ای را برای پیگیری قضیه تشکیل دهیم و قبل از درگیری، موقتا قضیه را خاتمه دهیم. حدود ساعت ۷-۸ شب بود و تازه رای گیری تمام شده بود که

صدای شلیک گلوله بلند شد... اشک‌اور بود که بداخل دانشگاه شلیک میشد. همه چیز بهم ریخت... دوان دوان بسمت ۵۰ تومانی حرکت کردیم و کسانی که حالشان بد بود را به داخل مسجد که دانشجوهای پزشکی بودند، منتقل میکردیم. از آن طرف هرآنچه در دسترس بود را در مسیر آتش زدیم تا بتواند اثر گاز را خنثی کند.. خلاصه شد مانند همانچیزی که در فیلمها از انقلاب دیده بودیم. فقط و فقط اینکه پشت پرده را هم حس می‌کردیم



دیگر آن توهم از کله من بیرون شده بود و نگران از وضعیت بچه‌ها تلاش میکردم که مجروحان را منتقل کنیم
آن حال و احوال قابل ذکر نیست. تا آنجا ماجرا ادامه پیدا کرد که جو را کمی آرام تر کردیم. خیلی‌ها را از در شمالی به بیرون فرستادیم و دست آخر هم خودمان از همانجا راهی بلوار کشاورز شدیم. اما تا بتوانیم به خیابان ولیعصر برسیم، چندین ایست را رد کردیم که خوشبختانه بخیر گذشت وگرنه که شاید ما هم هنوز مانند بقیه کنج ناکجاآباد مانده بودیم

همان شد که فردایش در یوم‌الولی‌فقیه، ما تنها در دفتر انجمن خبرها را دنبال میکردیم و بسیجیان در شهر جولان می‌دادند

توهم من هم تمام شده بود و چشمهایم واقعیت را می‌دید

Sunday, July 11, 2004

روز یکشنبه ، ۲۱ تیر، قضیه داشت شکل دیگری به خود میگرفت. اول اینکه بچه‌های کوی از پس چند روز بیخوابی و عدم استراحت کافی، و نتایج آن حملات وحشیانه، خستگی زیادی در خود حس می‌کردند و تمیل داشتند که بتوانند چند ساعتی با خیال راحت سر را بر بالین گذارند و استراحت کنند

دوم آنکه شرکت کنندگان در مراسم و اجتماع در جلوی کوی، طیفهای مختلفی را تشکیل می‌دادند. خیلی‌ها درواقع اولین باری بود که در چنین برنامه‌هایی شرکت می‌کردند. بخاطر آن حمله وحشیانه هم ناراحتی بسیاری داشتند. در نتیجه اصولا از روی احساس حرف می‌زدند و عمل میکردند. نظرات درباره چگونگی ادامه تحصن مختلف بود. علاوه بر عدم هماهنگی در داخل شورای اداره‌کننده تحصن، شرکت کنندگان هم هرکدام ساز خود را می‌زدند. عمده‌ترین نظرات این بودند که از امیرآباد بیرون بیاییم و بداخل خیابانهای اصلی و مخصوصا خیابان انقلاب، مقابل دانشگاه برویم در مقابل نظری که میگفت همانجا در مقابل کوی بمانیم

هرکدام از این عده دلایلی هم داشتند. گروه اول بر این باور بود که در امیرآباد، صدای ما به هیچکس نمی‌رسد. جلوی مردم را که گرفته بودند و کسی را نمی‌گذاشتند آن طرف بیاید. رادیو و تلویزیون هم که خوب خبرهایش معلوم بود. روزنامه هم شاید ان برد را که لازم بود، نداشت. گروه دوم دلیل مخالفتش آن بود که طبق معمول، با حرکت ما بسمت دانشگاه، حکومت انصار را بداخل ما می‌فرستد (کما اینکه عده‌ای از مشوقان حرکت دانشجویان بسمت انقلاب، همانها بودند) و شروع می‌کنند به تحریک بچه‌ها. همه هم که تجربه‌ندارند. در مسیر ما، کلی مغازه بود، بانک بود و مهمتر از همه پمپ بنزین امیرآباد بود. خلاصه بیم آن میرفت که فاجعه دیگری به بار آید

من خودم مخالف حرکت بسمت دانشگاه بودم. در عین‌حال که با نظر گروه اول مبنی بر نیاز به متوجه کردن مردم به قضیه، موافق بودم. خلاصه هرجا که عده‌ای را درحال تشویق بقیه بر خروج از کوی میدیدم، شروع می‌کردم مسئله را برای آنها توضیح دادن و راضی‌کردنشان بر ماندن در همانجا. اما انقدر همه از منطق بدور بودند که کافی بود که کسی دادبزند (و می‌زدند) که او از انصار است و بسیجی‌ست و ... که از ترس جانت توضیح دادن را وانهی و فرار کنی

این قضیه ادامه داشت تا شب و درآنروز عده‌ کمی از ما جداشدند. اما خوشبختانه آنقدر زیاد نبودند. شب هنگام، وقتی سوار بر ماشینی شدم که چندساعتی به خانه بروم، رانندای که بوی سیگار بدخوری می‌داد و سرووضعش به معتادان می‌خورد، شروع به سوال کردن از من شد که آقا، اوضاع از چه قرار هست؟ میخوای بگیم بچه‌ها اسلحه‌ها رو بردارن و بیان؟ ! آن موقع من فقط امیدوار بودم که پای همچون اینها میان بچه‌ها باز نشود که درآنصورت نتایج کار نامعلوم می‌بود

و باز هم شب در خانه

شب است و چهره میهن سیاه
نشستن در سیاهیها گناه

Saturday, July 10, 2004

جمعه شب، اخبار ساعت ۱۰:۳۰ شب، چند صحنه از داخل کوی نشان داد. آنجا که موسوی لاری سعی در آرام کردن بچه‌ها داشت اما موفق نمی‌شد. من تازه آن زمان قضیه را شنیدم (تا آن موقع معادلات می‌خواندم) . تلفنها شروع شد. به بچه‌های انجمن و تحکیم که سردربیارم که اوضاع از چه قرار است... طولی نکشید که متوجه عمق فاجعه شدم

صبح، اول وقت دانشگاه... دفتر انجمن... ولوله‌ای بود در آنجا... امتحانها لغو...حرکت دست جمعی به سمت دانشگاه تهران

توپ تانک مسلسل دیگر اثر ندارد... به مادرم بگویید دیگر پسر ندارد
فرمانده کل قوا پاسخگو پاسخگو
انصار جنایت می‌کند ، رهبر حمایت می‌کند

میدان کاخ را پشت سر گذاشتیم و وصال و در شرقی دانشگاه تهران

همه انگار که ... انگار ندارد.. قابل وصف نیست. حداقل حال من.. تازه تا اینجا فقط خبرها را شنیده بودم... خودم ندیده‌بودم هنوز

بعد از سخنرانی رئیس دانشگاه در مقابل ۵۰ تومانی، حرکت کردیم بسمت کوی. آنجا برای خودش دنیایی داشت. آثار جنایات دوشب پیش، بچه‌ها آواره از اتاقهایشان.. مردم در خیابان




اما حس غریبی هم بود. من همیشه انقلاب را در فیلمها دیده‌ بودم. تصاویری که همه به هم کمک میکردند. خیابانهایی که بسته بود.. ماسک به صورت (البته من ماسکی به صورتم نزدم... دچار توهم شده بودم.. فکر میکردم کار تمام است) . پیرزنی از خانه‌اش مدام آب خنک و یخ می‌آورد و به بچه‌ها میداد... خانواده‌ای گونی گونی نان و کالباس می‌آورد برای بچه‌ها که گشنه نمانند... عجب دنیایی بود... من هیچگاه تصور نمی‌کردم که حکومت بتواند از آن بحران جان بدر برد

ساعت به ۳ صبح رسیده بود که خسته و مونده از زیر پل گیشا سوار تاکسی شدم که بروم خانه. اما دریغ ... دو قدم آنورتر از امیرآباد، انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده بود.. هیچکس خبر نداشت که بر سر دانشجویان چه آمده است

حدود ۴ صبح، bbs ماوراء ، شجریان می‌خواند که

شب است و چهره میهن سیاه
نشستن در سیاهی‌ها گناه

تفنگم را بده تا ره بجویم
که هرکه عاشق پایش به راه

برادر بی‌قرارِ برادر شعله واره
برادر دشت سینش لاله‌زاره

شب و دریای خوف‌انگیز و توفان
من و اندیشه‌های پاک پویان

برایم خلعت و خنجر بیاور
که خون می‌بارد از دلهای سوزان

برادر نوجوونه، برادر غرق خون
برادر کاکلش آتشفشونه

تو که با عاشقان دردآشنایی
توکه هم خون و هم زنجیر مایی

ببین خون عزیزان را بدیوار
بزن شیپور صبح روشنایی

Thursday, July 08, 2004

کوی دانشگاه به خون کشیده شد

پیاده‌روی آرام داخل کوی، شعار پشت در کوی، ورود به خیابان امیرآباد

سید...سید...حاجی... الله‌واکبر...حزب‌الله حمله

چماق،باتوم، زنجیر، شیشه شکسته ، مشت، لگد، فحش، کتک، گلوله، خون

سید، دست و پایش را بگیر، خدایا، این را از ما بپذیر...یا حسین
او را از میانه خواب، از طبقه سوم به پایین پرتاب کردند...یا حسین

شب خون بود آن شب

لمپن‌ها، چاقوکشان و قاتلان، نوچه‌های قدرت و بازیچه‌های حکومت ، شب ۱۸ تیرماه ۱۳۷۸ به خانه علم و دانش حمله کردند. همه چیز را در هم کوبیدند. شکستند، خرد کردند. بچه‌های بی‌سلاح را با هر‌آنچه در دست داشتند، کوفتند. این حمله حوزه بود به دانشگاه، حمله فرهنگ پوسیده ۱۴۰۰ ساله بود به تمدن قرن ۲۱


من اما ، غافل همه جا هنـــــــــــــــوز معادلات می‌خواندم

Wednesday, July 07, 2004

اون شب خسته از امتحان چهارشنبه، مشغول خواندن معادلات برای امتحان شنبه بودم

بدون شرح

Tuesday, July 06, 2004

این یارو بَبو مثل اینکه از پشت کوه اومده یا اینکه کورِ، مردم رو نمی‌بینه

Monday, July 05, 2004

مطلب جالبی را شرق نوشته درباره شهيار قنبری و واروژان. گرچه کوتاه است، به خواندنش مي‌ارزد

خواستم جلوي خودم رو بگيرم و حالا که همه ، باغرض و بی غرض ، مشغول حمله به کارهای شیرین عبادی هستند، درباره او نقدی ننویسم. اما این اظهارات اخیرش دیگه کار دست ما داد. آخه این خانوم عزیز پیشنهاد فرمودند که باید ارتش جهانی تشکیل بشه!!! بابا، آخه تو جایزه صلح گرفتی، این پرت و پلاها چیه میگی خانوم جون؟ بعدش هم چرا همش در مسئلی دخالت میکنی که در تخصصت نیست. خوب همینطوری بهانه میدی دست این و اون که همه چیز رو از اساس مردود اعلام کنند؛ منظورم جایزه نوبلت هست بابا

دوم اینکه باز کیهان درحال نشان دادن خط به دست نشاندگانش هست در مجلس انتصابی هفتم. درباره لایحه آزادی اطلاعات که بحثش هست اینروزها، نوشته که: این لايحه ، كدام مشكل از مشكلات مردم را مرتفع مي‌سازد؟! شايسته است نمايندگان مجلس به دولت تذكر دهند كه وقت خود را به صرف لوايح بي فايده و غيرضروري ننموده و از دولت بخواهند كه لوايح مفيد و ثمربخش كه مشكلات كلان جامعه را حل مي‌كند، تهيه نمايند
البته حق داره شریعتمداری بی پدر و مادر. خوب اون دار و دسته که فقط خودشون رو ( پابوسان ولی فقیه) مردم می‌دونند که اصلا مشکلی نداشتند در این ۲۵ سال حکومت استبدادی. هرجا که دلشان خواسته رفته‌اند و سرک کشیده‌اند. اونجا هم که به ضررشان بوده، خبرها را سانسور کرده‌اند و می‌کنند. انگار نه انگار که در دنیا اتفاقی افتاده. خوب دیگر چه مشکلی دارند که برای رفعش قانون بخواهند. لابد مشکلاتی هم که برایشان تقاضای قانون کردند، محدودیتهای ظاهری‌ست که امروزه جلوی جنایتهای بیشتر امثال شریعتمداری را میگیرد. میخواهند که این خرده گیری‌ها هم دیگر نباشد

سوم اینکه این خشک مغزان ظاهربین، باز افاضات فرمودند و گل‌واژه تلاوت فرمودند. پیشنهاد فرمودند که استخوانهایی را که بعنوان شهید هر از چندی در ایران دفن میکنند را اینبار به هامبورگ و لندن ببرند برای خاک کردن! آخه حماقت را ببین به کجا میرسد. خودشان که بی‌آبروترینند در دنیا. حالا یک مشت بدبختی که رفتند و برای مملکتشون کشته شده‌اند را میخواهند مضحکه کنند و بازیچه در کشورهای خارجی. استنادشان به چیست؟ میگویند که انگلستان هم اجساد سربازانش در جنگ جهانی دوم را که در ایران در سالهای بعدش پیدا شد، در سفارت خانه خودش در تهران دفن کرده. بی زحمت یکی ارتباط منطقی این دو حرکت را به من نشون بده، ممنون میشم

چهارم اینکه باز هم اروتیک اسلامی دارد رخ مینمایاند در سخنهای آقایان. از یک طرف که آقایان در مجلس دارند به پیشنهاد شریعتمداری عمل میکنند برای رسیدگی به مشکلات واقعی مردم. طرح ارائه میدهند برای چگونگی استفاده از روسری برای زنان (لینکش یادم نیست) . از طرف دیگر، جناب شهردار قاتل دکتر سامی ، مشکلات جنسی خودشان را به بقیه نسبت میدهند و میگویند که: نمي‌توان چشمان يك خانم بزك كرده را مدتها در مقابل ديدگان مردم گذاشت و قرار شده که از اين پس، شهرداري تهران محتواي تبليغات شهري فيلم‌هاي سينمايي در پايتخت را كنترل کند. این هم نمودی دیگر از رسیدگی به مشکلات اساسی مردم

باقیش رو می‌نویسم : بدون شرح