دوزخی

گویند که دوزخی بود عاشق و مست - قولیست خلاف دل در آن نتوان بست گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود - فردا باشد بهشت همچون کف دست

Tuesday, March 30, 2004

فروردین ...........۱۲

اجتماع دو چیزی که با هم قابل جمع نیستند، چیزی جز مصیبت و بدبختی، آنچنانکه حکومت اسلامی بر ما آورده است، به بار نمی‌آورد.جمهوریت و اسلامیت در کنار هم بی معنی هستند چنان که آشکار است. حکومت اسلامی بار دیگر در تاریخ ثابت کرد که دین و دولت با هم قابل جمع نیست. این کار نه فقط دولت و اجتماع و اقتصاد و سیاست را به ورطه نابودی میکشاند، بلکه خود همان دین یا ایدئولوژی را هم در بین انسانها نابود خواهد کرد (چه اساس آن تفکر درست باشد یا پایه های خرافی داشته باشد) جمهوری اسلامی ملغمه‌ای تحمیلی بود که شانس بوجود آمدن ایرانی آباد را برای چند سال به تاخیر انداخت و لی هیچگاه نخواهد توانست آن را متوقف کند . با گذشت ۲۵ سال از حکومت آخوندها بر ایران، به سادگی این امر قابل تشخیص است.
فقط متاسفانه در این بین بسیار کسان جان خویش را از دست دادند. جامعه و اخلاق به فساد و تباهی کشیده شد و با توجه به چندین برابر شدن سرعت پیشرفت جامعه جهانی نسبت به حتی ۵۰ سال قبل از انقلاب، در حالی که ما مشغول پافشاری بر افکار پوسیده بودیم ، بسیار عقب افتادیم و نیاز به تلاشی صدچندان داریم تا این عقب افتادگی را پس از حکومت اسلامی جبران کنیم.
این درد را باید بیش چه کسی برد که ما باید با عقاید پوسیده ملایان روزگار خود راگسپری کنیم.
من گرچه معتقد نیستم که پدران ما اشتباه کردند، اما معتقدم که کار را تمام نکردند و این وظیفه ماست که این دندان کرم خورده آخر را نیز بکنیم و خودمان را خلاص کنیم.

Monday, March 29, 2004

سنگ پای قزوین

من موندم این مرتیکه بی سروپا رو آخه چه به فضولی در سیاست خارجی و خط و نشون کشیدن.



تازه آن هم برای کشوری که منافع اقتصادی آنها بدون وجود این آشغال کله‌ها تامین نمیشود و بالعکس! یکی پیدا نمیشه جلوی این لمپن‌های آدم کش جنایتکار رو بگیره؟ پیک‌نت رو که بخونید، متوجه میشید.
در این صفحه هم توضیح مختصری از اصل ماجرا داده.



یاد آزادی خواهان بخیر

مصیبت: حکومت اسلامی

به قول اون همشهری‌مون که می‌گفت: اخه من کجای تو را بزنم
از بس مشکلات این مملکت زیاده ، روزانه ۱۰۰۱ موضوع مختلف تو سرم میاد که بیش از چهن لحظه دوام نمیاره، چون در اون چندلحظه، فکرم رو فاجعه‌ای دیگر به خودش مشغول کرده. دیگه آدم آخرش میمونه کدوم رو با این انشاء ناقص و مشکل تایپ فارسی بنویسه

این تلویزیون این مملکت هم که چند هفته‌ایست آنتنش عصر روزهای یکشنبه می‌افته تو ایران و ۲-۳ ساعتی مصیبتهای مملکت ما رو نشون میده که آدم همش افسوس میخوره و به چاره کار فکر میکند و انقدر مسائل و مشکلات سخت و زیاد جلوه میکنند که مخ آدم هنگ میکنه و به روغن سوزی می‌افته.
این هفته، اول فیلم «زمانی برای مستی اسبها» ساخته بهمن قبادی رو نشون داد. توش هزار جور بدبختی رو که به این مللت تحمیل میشه، با همه پیشرفتهای عصر ارتباطات، نشون میداد که شک ندارم، اگر چه زمان میبرد و همت عالی میطلبد، اما قطعا تحت حکومت دمکراتی که از خود این مردم باشد، در زمانی نه چندان طولانی قسمتهای بزرگیش قابل حل هستند.
دوم همان گزارش نیم ساعته «طلاق به سبک ایرانی» محصول سال ۱۹۹۸ بود که هر بار که میبینم اول هزار بار ناراحت میشوم که چرا باید قوانین ما انقدر بر ضد زنان باشد و همیشه حقوق آنها را نادیده بگیرد. که به نظر من حقوق زنان، عین حقوق مردان است . آنچه در حق زنان میشود، مردان را هم از حق برابر زیستن و زندگی کردن محروم میکند. و دیگر اینکه متحییر میمانم که بنا بر کدام عقل سالمی، آخوند ممکن است بتواند قاضی شود؟ آخر چرا کسی که در تمام عمر فقط از آداب مستراح رفتن برایش گفته‌اند و اینکه با کدام انگشت و تا چه میزان باید ماتحتش را بشوید، میتواند برابری کند با کسانی که به دانشگاه میروند و حقوق‌دان میشوند؟! چگونه است که او بدون داشتن آگاهی از الف بای حقوق میتواند برای زندگی انسانها تصمیم بگیرد؟
و در آخر مصاحبه‌ای بود با شیرین عبادی. او نیز از محدودیتهای زنان از کوچک و بزرگ سخن راند از آن جمله بودند اجبار زنان به داشتن نوع خاصی از پوشش در حالی که مردان آزادند که هرچه می‌خواهند بپوشند. گرچه او نیز چون خود زن هست ، درک نمیکند که این به هیچ وجه دلیلی بر آزادی مردان نیست، چه آنها را به انسانهایی مادی تبدیل کرده و قدرت تفکر را از آنها گرفته‌اند (این در جای خود نیاز به توضیح مفصل دارد) و دیگری اجازه قانونی مردان در داشتن چند همسر (این نیز به همان دلیل قبلی به نظر من آزادی محسوب نمیشود) ، نیاز به اجازه کتبی شوهر برای خروج از کشور (این واقعا شدای آدم رو در می‌آره دیگه - آخه طرف قبلش آزاد، اما تا شوهر میکنه می‌افته تو قفس!) و ...

مورد به مورد میتوان هر کدام این مطالب تحلیل کرد و صد البته افسوس خورد که چرا ما با چنان تمدنی، باید از ابتدای قرن ۲۱ زیر یوق مذهب با این خفت زندگی کنیم؟ من سعی میکنم این مشکلات را به مرور از منظر خودم توضیح دهم به مرور. در اینجا به طور کلی فقط میتوانم بنویسم که از نظر من، (البته شاید نه انقدر قابل تمایز از یکدیگر) دلائل از آزادی سیاسی شروع میشود که ریشه در فقر اجتماعی و فرهنگی دارد و هردو به مقدار زیاد متاثر از فقر مادی هستند. سعی میکنم بعدا هریک را به تفصیل توضیح دهم. فقط کوتاه بگویم هنری که این حکومت داشته، این بوده که توانسته مسائلی که در همه دنیا به نام اجتماع و اقتصاد و جود دارند را به سیاست تبدیل کند. در واقع زندگی خصوصی مردم را تبدیل به سیاست کرده و از آنجا که سیاستش مخالف مواست اکثریت است، همه را از پیر و جوان به مبارز تبدیل کرده.
احمق تر از اینها، من در دنیا حاکمی نمیشناسم

Thursday, March 25, 2004

بن بست

من همیشه ترانه های داریوش رو دوست داشتم. خیلی زیبا و مناسب میخواند. تقریبا همه آهنگهایش آنقدر پرمحتواست که نمیشه از هیچکدام گذشت. نمیدانم که چرا یکی از این آهنگها را که من خیلی مناسب حال ایران میدانم، حداقل مناسب این صد سالی که رود بزرگی در تفکراتش پیدا شده که آرزویش را دارد، خیلی سال است که در کنسرتهایش نشنیده ام. اما به نظرم بسیار مناسب حال ما و آن کوچه بن بست است:

میون این همه کوچه----که به هم پیوسته
کوچه قدیمی ما---- کوچه بن بسته
دیوار کاه گلی یه باغ خشک --- که پر از شعرای یادگاریه
مونده بین ما و اون رود بزرگ---که همیشه مثل بودن جاریه
صدای رود بزرگ---همیشه تو گوش ماست
این صدا لالایه ---خواب خوب بچه هاست
کوچه اما هرچی هست---کوچه خاطره هاست
اگه تشنست اگه خشک---مال ماست کوچه ماست

توی این کوچه به دنیا اومدیم---توی این کوچه داریم پا میگیریم
یه روزم مثل پدر بزرگ باید---تو همین کوچه بن بست بمیریم
اما ما عاشق رودیم مگه نه---نمیتونیم پشت دیوار بمونیم
مایه عمر تشنه بودیم مگه نه---نباید آیه حسرت بخونیم

میون این همه ....

دست خستم رو بگیر تا دیوار گلی رو خراب کنیم، یه روزی هر روزی باشه دیر و زود، میرسیم با هم به اون رود بزرگ، تنای تشنمونو، میزنیم به زلال پاکی رود

Wednesday, March 24, 2004

جانوران خطرناک

این روزها، که اولا در ایران خبری نیست و من هم که اونجا نیستم و میتوانم چند سال گذشته را مرور مختصری کنم که ببینم که اگرچه سریع، ولی پر حادثه گذشت، افتاده‌ام به دنبال خواندن حوادث اتفاق افتاده سالهای ۷۶-۸۰ . همان موقع که ما در گرماگرم شرایط بوجود آمده، در پرتو فراقت از مسئولیت به هنگام دانشجویی، در بطن بحران بودیم و من به شخصه درک نمیکردم که در پس این اتفاقاتی که هر روز در ایران می‌افتد، چه دستان خطرناکی وجود دارد. ان موقع فکر میکردم که ما (دانشجویان به مرکزیت تحکیم از یک طرف و عامه جوانان جامعه از طرف دیگر) محور تغییرات درون جامعه هستیم و درواقع حکومت را مجبور به عقب نشینی کرده‌ایم (گرچه تا حدی درست بود) . هیچ برایم قابل تصور نبود که در اطراف ما موجوداتی خطرناک درحال ریختن نقشه‌هایی حساب شده هستند برای حرکت تخریبی بعدی خود.
البته نه اینکه ندانم که افرادی مشغول طرح ریزی برای ایجاد فجایع مختلفی مانند کوی بودند ، اما هیچ تصور نمیکردم که اینها انقدر قوی هستند و در همه جا نفوذ دارند. مانند آن چیزی که در کتاب ناگفته‌ها ... در پرونده قتلهای زنجیره‌ای که نوری‌زاده نوشته ، خواندم. اون روزها با اینکه همه جا را سعی میکردم برای برای خواندن اخبار پشت پرده بگردم و با اینکه میدانستم که چنین کتابی را او نوشته، اما نتوانستم که بدستش بیاورم که بخوانم. نمیدونم که اگر آنروز از این مطالب با این جزییات اطلاع پیدا میکردم، آیا هنوز جرعت می‌داشتم که فعالیت کنم یا مانند آنچه پس از کوی اتفاق افتاد، خانه‌نشین میشدم. گرچه همه از جریان فرشاد ابراهیمی آگاه بودند، اما کمتر کسی بود که جزییات اعترافات او را بداند. آنجا که از ترور نوری میگوید و یا نقشه‌هایی که میکشیدند برای همه حرکاتشان. یا آنکه این آدمهای احمق دور یک مشت قاتل جمع شده بودند و هر چه آنها میگفتندشان در قالب خدا و پیغمبر و قرآن و آیه و هزار کوفت و زهرمار دیگر، باور میکردند و مثل موم در دستشان نرم میشدند. آخه آدم چقدر میتواند نفهم باشد!؟!؟!؟!

چند نکته را اینجا اشره میکنم. مطالب آنقدر هست که نمیشود به یکباره نوشته شوند.
اول اینکه من اون اوائل همیشه برایم سوال بود که این نوری‌زاده چطور از همه جا خبر دارد. با اینکه با دیده شک به او نگاه میکردم، اما همیشه مطالبش را میخواندم. میتوانم گواهی بدهم که نزدیک به ۸۰-۹۰ درصد خبرهایی که میداد، درست و صحیح بود. گرچه تحلیلهایش همیشه مورد علاقه من نبود، اما اخباری که او نقل میکرد، نقص نداشت. تا به امروز هم این راز برای من کشف نشده که چطور مثلا از مطالب فلان جلسه که در دفتر خامنه‌ای تشکیل شده بود و فقط در آن رفسنجانی و خاتمی و کروبی و یزدی بودند اطلاع پیدا میکند. اما کم کم به درستی و صحت اخبارش ایمان پیدا کردم طوری که تا مدتها اگر برنامه زیر ذره‌بین او را گوش نمیکردم روزم آغاز نمیشد. به هر حال که واقعا در کار خود حرفه‌ای است و حداقل در آشکار کردن پشت پرده حکومت اسلامی، نظیر ندارد.

دوم اینکه این فرشاد ابراهیمی که حالا توبه کرده به قول خودش، هنوز نگفته‌های بسیاری دارد که اگر که صادق باشد، باید همه را بیان کند. البته این هیچ از بار گناهان او نمیکاهد و باید روزی جواب آن حماقت ها را بدهد.
همیشه این برای من سوال بود که چطور عده‌ای به این مزخرفات مثلا مصباح یزدی اعتقاد دارند. حال برایم روشن شد که اگر آنها را که پر از فساد بودند آزاد نمیگذاشتند، نمیتوانشتند اینجور از حماقتشان استفاده کنند. تازه این یکی که میخواهد وانمود کند که دستش با آنها در یک کاسه نبوده و مثلا در کار مواد مخدر نبوده یا به قول خودش خانوم بازی نمیکرده و اهل دزدی نبوده و هزار و یک بیماری روحی دیگر نداشته ، این همه مدت نوکری آنها رو کرده. وای به حال کسانی که با کلاه شرعی اسلامی(صیغه) هر روز از ریز و درشت (از سعید امامی تا نوچه‌هاشان مانند بابک شهرستانی) مشغول کثافت کاری بودند و آنگاه هرچه را که خود لایقشان بودند، به دختران و پسران بیگناه بسبت میدادند.

همیشه برایم عجیب بود که چرا آنها که فاحشه هستند و یا آنها که با فاحشه‌ها ارتباطی دارند، راست راست در خیابانها میگردند، آنگاه مثلا اگر دو دوختر و پسر جوان در خیابان با هم دیده شوند، روزگارشان سیاه میشود و معلوم نیست که چه بلایی بر سرشان میآید. که حالا با مطالبی که در این کتاب خواندم، به وضوح مشخص است که دست چه کسانی در کجاها، چه بلایایی بر سر این مرز و بوم نمی‌آورند. که هزار مثل آن را شنیده بودم (مانند ماجرای آن بنز و در سرنشین دخترش که ابراهیمی تعریف میکند) و هیچ فکر نمیکردم عمق این فاجعه به این حد باشد. امرمز که خوب فکر میکنم، میبینم که من نیز نسخه ناقصی از آن را در خاطرات خودم دارم که اگر نبود آن مرد آذری همسایه، شاید که ما سر از جاهای بدتری در می‌آوردیم.
بهمن ۷۶ بود اگر اشتباه نکنم به هنگام جشنواره فیلم فجر. سال دومی بود که به دانشگله آمده بودیم. من البته زیاد اهل جشنواره رفتن فلم دیدن نبودم اما آنروز به اصرار دوستم که بلیتی هم برای من گرفته بود به اتفاق دوست دخترش (که اکنون همسرش است) و یکی دیگر از همکلاسیهایشان به سینما فرهنگ رفتیم. (که الحق فیلم بیخودی بود) .
پس پایان فیلم ۴ نفره با ماشین رفتیم که بریم خانه. اول به خانه این دوست من رفتیم و برای خوردن آب، او و دوست دخترش رفتند درون خانه و من و آن دختر دیگر در خیابان کنار ماشین مشغول نقد فیلم بودیم.
از دور سایه‌های دو نفر که به این سمت میآمدند را دیدم و چون دم در خانه ایستاده بودیم، لحظه‌ای هم فکر نکردم که ممکن است با ما کاری داشته باشند. ناان دیدم که کسی به ت من مبزند که با این خانم چه نسبتی داری؟ ( و یه مشت از آن سوال و جوابها که آشنای همه هست - از هرکس جداگانه!). من هم که خیالم آسوده بود و آن روزها هم از فرط کارهای سیاسی ، تره هم برای بسیجی‌ها خورد نمیکردم ، تمام جوابها را با قلدری تمام و صداقت میدادم. کارت ماشین را خواست و گواهینامه. بعد گفت که اینجا چه میکنید که گفتم خانه دوستم هست و منتظر اوییم. صبر نکرندن که حتی پدر و مادر او که خانه بودند بیایند. به ما گفت قبول نیست و باید برویم مرکز. گفتم که خوب بابا، روش معمول خوداتن را بکار ببندید. زنگبزنید خانه دختر اگر مشکل نداشت دست از سر ما بردارید. قبول نمیکرد و ما را داخل ماشین نشادن و گنت روشن کن برویم که آن همسایه عزیز آذری پرید کلید رو از دست من گرفت و گفت نمیگذارم بروید. در این حین پدر و مادر این دوست من هم آمدند و کلی خواهش و تمنا، که یکی از آن دو نفر (که احتمالا مثل این فرشاد ابراهیمی دودل بوده) حاضر شد تماس بگبرد با خوانواده ها و اگر آنها از قضیه مطلع بودند، دست از سرمان بردارد. که چنین شد ولی به هنگام رفتن آنها، دومی که ناراضی بود از ختم ماجرا به دیگری میگفت: حاجی، پس مورد امشب مون چی میشه؟
دبرتر در تجمع های مختلف ( چه در ۱۱ اسفند، سالگردهای متعدد فروهرها و یا حتی در احمدآباد ) آنها را میدیدم که در میان انصار حزب‌الله به ما حمله میکردند.

طولانی شد مطلب اما هنوز ناگفته‌ها بسیارند که خواهم گفت

Tuesday, March 23, 2004

لالالایییییییییییییییی کوروش بیا با هم بخوابیم

من موندم متعجب. میخوام ببینم این آدما فکر میکنند که ایران قراره دوباره بشه سلطنتی؟ نمیخوان قبول کنند که بابا، ما دیگه به عقب بر نمیگردیم؟ بخونید نوشته صفا در لس‌آنجلس رو در اینباره و ببینید و بخندید (شاد باشید یا غمگین را خود تصمیم بگیرید




گرچه شخصا معتقدم انقلاب سال ۵۷ از لحاظ فرهنگی برای ایران زود بود (بعدا بیشتر توضیح میدم) اما اطمینان دارم که از لحاظ تغییر سیستم حکومتی ، گامی بزرگ در تاریخ ایران بوده و دیگر ممکن نیست که بار دیگر به آن دوران برگردیم. آخه بابا، ما همش داریم جوش میزنیم که خودمون میفهمیم و آقابالاسر نمیخوایم. اونوقت اینها میخوان سلطنت آخوندی رو ببرند و دربار پادشاهی بیارن. ما میگیم نره، اون میگه بدوش. گیر چه زبون نفهم‌هایی افتادیم بابا. مملکتی که صد سال پیش درش انقلاب مشروطه شده ( بعضی کشورهای اروپایی هم که رضا پهلوی به اونها استناد میکنه، ۴۰-۵۰ سال بعد از ما مشروطه شده‌اند!) و بعدش هم به جمهوری تبدیل شده (گرچه فقط در اسم . محتوی همچنان استبدادی ست) را میخواهند برگردانند به عقب.

بابا جون ، از خواب بیدار شوید اگر میخواهید کاری نه برای خودتان، بلکه برای ایران انجام دهید

امان از استبداد

چند تا مطلب درباره نوشته قبلی:
اول اینکه اسم اون خانوم آزیتا بود اگه اشتباه نکنم. در آلمان زندگی میکرد اما قطعی نمیدونم که در فرانکفورت هنوز زندگی میکند یا خیر.
دیگر اینکه اگر میشد دکتر نوری زاده در مورد این شخص بیشتر اطلاعات کسب کنه، (البته اگر تا حالا نکرده) هم ما بیشتر به عمق فجایع پی میبردیم، هم دست این جانوران بیشتر رو میشد.
من که هنوز هم وقطی اون شرایطی که تعریف میکرد رو سعی میکنم در ذهنم بازسازی کنم ، وحشت میکنم. با خودم فکر میکنم که اگر من گیر اونها می افتادم چه میکردم؟ اصلا چکار مینوانستم بکنم؟
چند سال پیش که فعالیت بیشتری داشتم و بقول معروف سرم پرباد بود، همه جور کنجکاوی میکردم و در برنامه های سیاسی شرکت فعال داشتم و لحظه ای هم به اینجای کار غکر نمیکردم. نه که خودم رو مصون بدانم مانند اسفندیار، بلکه حتی به فکرم هم خطور نمیکرد که اینها بتوانند چنین کارهایی انجام بدهند. گرچه از اعمال اینها در قبل در دهه اول انقلاب باخبر بودم، اما فکر میکردم که الان شرایط عوض شده.
تنها بعد از آن روزی که خبر قتل داریوش و پروانه فروهر رو با آن وحشیگری شنیدم، چنین از ترس بر خودم لرزیدم . اما از آن پس دیگر فکر میکردم اینها - نه اینکه نخواهند بل - توان انجام جنایاتی انچنین را ندارند. شرایط جامعه این اجازه را به آنها نمیدهد.

چه خوش خیال بودم. در باره شرایط جامعه، فرهنگ و سیاست باز هم مطلب دارم که باید بنویسم.

Sunday, March 21, 2004

وای بر این آخوند مردم فریب

امان از دست این دین و ایدئولوژی در کل و با توجه به گرفتاری ما در ایران، امان از دین اسلام. این چیزی فراتر از افیون توده هاست. نمیدانم چه بگویم از این همه دروغ و فریب و ریا تحت نام این دین. این حرفهای تکراری دیگر بر من اثر ندارد که این اشکال دین نیست، بل از کسانیست که آن را وسیله کرده اند. من این حرف را قبول ندارم. آن ایدئولوژی که بتواند چنین جانورانی را تحت لوای خود پرورش دهد، خود مایه نقد است
حالا چرا دارم روز دوم سال، دوباره بحث را به سمت مصیبتهای ما از دین اسلام میکشانم؟ علت آن است که امروز تلویزیون گزارشی نشان میداد از بلایائی که بر سر یک زن ایرانی آمده بود در پی ازدواج با یکی از نوچه های اقتصادی حکومت اسلامی. شوهر این خانوم، کسی بود به نام محمود کیخوسروی که تحت عنوان بازرگانی که در کار واردات و صادرات دست دارد، مشغول کمک به مافیای قدرت در ایران بود و هست. این شخص تحت نام شرکت Norecom که در آلمان واقع است، مشغول پولشوئی برای الیاس محمودی، جعفر نعمتی (کسانی که این خانم از آنها نام برد) و احتمالا دارو دسته حجازی در دفتر رهبری (سید علی یه کتی) بود.
من همیشه از گزارشات مختلف مخصوصا آنها که نوری زاده مینویسد، در باره این جنایتکاران شنیده و خوانده بودم. اما هیچوقت آنها را آنطور که امروز از زبان یکی از قربانیانشان شنیدم حس نکرده بودم. احساس کردم که ما دست چه جانورانی افتاده ایم! این زن که صاحب فرزندی شده بود را با دروغ و فریب به ایران برده بود و در آنجا، وقتی که او میخواسته به همراه بچه چند ماهه اش از دست آنها بگریزد ، جعفر نعمتی در مرز دستگیر میکند و به اوین انتقال میدهد. زیر شکنجه از او امضا میگیرند که هیچ شکایتی از شوهرش ندارد و از کلیه حقوق خود میگذرد.
این زن با مدرک مستند حتی نشان میداد که وقتی قاضی یکی از دادگاه ها به نفع او حکم داد ، از حفاظت اطلاعات قوه قضائیه قاضی را تحدید کرده بودند و تحت فشار گذاشته بودند که باید حکمت را پس بگیری. آن قاضی به شاهرودی نامه نوشته بود و این مطلب را به او درمیان گذاشته بود. شاهرودی به او گفته بود که من خود، از دست ای جانوران در امان نیستم. اینها مرا هم تحدید میکنند. برایم شنود میگذارند! و خلاصه با اینها کل کل نکن
با خودم فکر میکردم که اینها به کجا بندند پس؟ قدرتشان از کجا می آید؟ هنوز به نتیجه نرسیدم. این مطلب را بعدا ادامه میدهم و توضیح بیشتر میدهم. الان آنقدر فکرم مغشوش است که بیشتر نمیتوانم بیان کنم

به امید روزی که از شر هرآنچه دین مینامندش و به نامش خلق را به بندگی میکشند، رهایی یابیم

Saturday, March 20, 2004

بیاد سعیدی سیرجانی

خــدا نـاشــنــا س


خـبـر دارى اى شيخ دانا که من------------خدا ناشناسم خدا ناشنــــــا س
نه سربسته گويم دراين ره سخن------------نه ازچوبِ تکفيردارم هراس

زدم چون قـدم ازعـدم در وجو د------------خدايـت بـرم اعتبارى نداشــت
خـــداى تو ننگيـن وآلوده بــــود------------پرستيدنـش افـتخارى نداشـــت

خــدائى بديـنـسان اســـيـرنـيــا ز------------که برطاعت چون توئى بسته چشم
خــدائى که بـهـر دو رکعت نماز------------گرآيد به رحم وگرآيد به خشــــــــم

خــدائى که جـزدرزبـان عـــرب------------بــه ديـگـر زبـانـى نـفـهـمـد کــلام
خــدائى که نـاگـه شود درغضب------------بسوزد به کين خرمن خاص وعام

خــدائى چنان خودسر وبـلهـوس------------که قهرش کـنـد بـيـگـناهان تباه
بـه پـاداش خـشنودى يک مگـس------------زدوزخ رهاند تنــــــــى پرگناه

خــدائى کـه بـا شـهـپـر جـبرئيل------------کند شهــرى آباد را زير و رو
خــدائى کـه درکـام دريـاى نـيـل------------برد لشکر بى کرانــــــى فرو

خــدائى کـه بى مزد مـدح وثـنـا------------نگردد به کار کســى چاره ساز
خدا نيسـت بـيـچاره، ورنه چـرا------------به مدح وثناى تو دارد نيــــــاز

خداى توگه رام و گه سرکش است------------چو ديوى که اش بايد افسون کـنند
دل او به "دلال بازى" خوش است------------وگرنه "شفاعتگران" چون کننــد؟

خـداى تـوبا وصـف غلمان وحـور------------دل بـنـده گـان را به دســت آورد
به مکر و فريب و به تهديد و زور------------به زير نگين هرچه هـسـت آورد

خـداى تو مانند خان مغول------------"بتهديد چون برکشد تيغ حکم"
زتهديـد آن کـارفـرماى کـل------------"بمانند کرٌ و بيان صم و بکم"

چو درياى قهرش درآيد به موج------------ندانـد گـنه کاره از بـى گناه
به دوزخ درون افـکند فوج فوج------------مسلمان وکافر، سپيد وسياه

خــداى تــو انــدرحـصـار ريــا------------نهان گشته کزکس نبيند گزند
کسى دم زند گر به چون و چرا------------به تکفير گـردد چـماقش بـلند

خــداى تـو با خـيـل کـرٌ و بيان------------به عرش اندرون بزمکى ساخته
چوشاهى که ازکار خلق جهان------------بـه کـــار حـرمخـانـه پــرداخـتـه

نهان گشته درخلوتى تو به تو------------بـه درگاه او جز ترا راه نيست
توئـى مـحرم او که ازکار او------------کسى در جهان جزتوآگاه نيست

تو زاهد بدينسان خـدائى بـناز------------که مخلوق طبع کج انديش تست
اسير نياز است و پابـست آ ز------------خدائى چنين لايق ريش تســــت!

نه پنهان نه سربسته گويم سخن------------خدانيست اين جانور، اژدهاست
مرنج ازمن اى شيخ دانا که من------------خدا ناشناسم اگر "اين" خداست!


سعيدى سيرجانى
سيرجان ١٣٣٦

سعیدی سیرجانی توسط شیاف پتاسیوم

در زندانهای نظام مقدس آقا امام زمان، و به دست سربازان گمنام و نامدار ایشان در ده 70 به قتل رسید

اول فروردین

بعضی روزها، حال من بهتر از روزهای دیگه هست. دقیقا دلیلش رو نمیدونم. اما آدم کلی فعال میشه و خلاصه خسته بشو نیست. احتمال میدم که ایندفعه به علت سال جدید هست. سال نو باز هم مبارک

Friday, March 19, 2004

سال نو مبارک




فردا عیدِ بابا. نفهمیدم ۸۲ چطور گذشت. سالی که با جنگ شروع شد و البته با جنگهای سیاسی هم تموم شد. خیلی عجیب بود همه
چیز. این بوش که یه جورهایی همو ملای آمریکایی شده ، دست تو دست آخوندهای خودمون ، دنیا رو ریختن به هم. بیخیال بابا. این حرفا تمومی ندارند. برم تو سال جدید
همیشه این روزا که میشه، من حال و هوام عوض میشه. نمیدونم که چرا انقدر این شرایط رو دوست دارم. اما خوب دارم دیگه. شر آخوند کم . عیدتون مبارک شد سال ۱۳۸۳

چهارشنبه سوری...ادامه

خوب ، حالا به دسته‌های بعدی برسیم. یک سری دیگه از این افراد غریبه، کسانی هستند که شاید در نگاه اول احساس نکنی انقدر هم از هم دورید. رفتارشون و حرکاتشون، شکل ظاهرشون و ... مثل آدم حسابیه. اما کافیه که شروکنند به حرف زدن. البته به اینجا که برسه، انوقت دوباره دو دسته میشن. یکی مجاهد‌ها که دقیقا تو سا ۶۰ موندن و اصلا رو خط اعصابند. به نظر من که مانند اونها موجوداتی رو زمین نمیتونی پیدا کنی. چیزی که من رو متعجب میکنه سرانشون نیست. چون میشه به هر دلیلی فکر کنی که آنها انواع منافع رو در عقب مونده نگه داشتی خودشون ممکنه داشته باشند. اما تعجب من از هواداران آنهاست که آخه چطور مخ رو تعطیل میکنند و اختیارشون رو میدن دست به مشت خل دیوونه عقب مونده! این برای من اصلا حل شدنی نیست. در عصر و دورانی که ته دهات فلانجای ایران که میری، میبینی که مردم از همه چیز باخبرند ( تو عصر ارتباطات و اطلاعات) این آدم‌ها تو اروپا و آمریکا و کانادا انگار که انگار که ۲۵سال از اون سالها گذشته و ایران و مردمش انقدر تغییر کردند. اگه خالقی باشه، باید بگی جل‌الخالق. انها دیگه از دست رفته هستن. طرف انقدر عقب موندست که میخواد ثابت کنه که اشکال از اسلام و حکومت دینی نیست. این آخوندها اون رو بد اجرا کردند. به قول اون جوک ِ که میگفت: آخه من کجای تو را بزنم

اما دسته دوم از این دسته دوم، وضعشون یه ذره بهتره اما نمیشه به همشون امید درمان داشت. این افراد نه در سال ۶۰ ، بلکه در ۶۷ گیر کردند. حتی کسانیشون که بعد از آن هم به ایران رفت آمد داشتند، نتونستند که بیش از اون خودشون رو با تغییرات ایران جلو ببرند. با اینجور آدما که حرف میزنی، اولش خوبه. اما تا میاد یه ذره پیش بره، همون آش و همون کاسه. البته تا حددی هم حق دارند. چون شکنجه‌های اون سالها روشون تاثیر گذاشته. اونهایی که خودشون شکنچه شدن البته خیلی بهتر از کسانس هستند که دوستانشون شکنجه شدند یا کشته شدند. اما به دلیل این پیشینه، سخت میتونند تصور کنند که بابا، ایران رو این بچه‌ها با چنان سرعتی دارن تغییر میدن که آخوندا (که مطمعنا میخوان جلوش رو بگیرند) نمیتونند کاریش کنند. این تغییرات ولی به قدری سریع هستند که فقط وقتی توش هستی میتونی درکش کنی.
کسانی که این بیرون نشستن، چون تغییر رو فقط با تغییر حکومت میبینند، نمیتونند این شرایط جدید رو درک کنند. این افراد همچنان در عصر ایدئولوژیها موندند و با اینکه در دنیای آزاد زندگی میکنند، حتی از همفکران و همقطاران پیشین خود که این ربع قرن را در ایران سپری کردند - با همه مشکلاتش - عقب مانده اند. عوض شدن دید این افراد و تصور صحیح پیدا کردن از شرایط ایران شاید بسی دشوارتر از تغییر نگرش خارجیان باشد. چرا که با اینکه هیچکدانم جامعه ایران رو از نزدیک درک نکرده اند ، آن خارجی حداقل پیش زمینه‌های غیر قایل فراموشی را در پس ذهن ندارد و از این رو امروز را با چشمی باز میبیند

Wednesday, March 17, 2004

...چهارشنبه سوری

اینم ۴شنبه‌‌‌‌ سوری ۸۲. خوب بالاخره تو این بلاد کفر هم یه جمع بزرگ ایرونی دیدیم. آخه من مردم از این بی‌همزبونی. فکر کردم میرم اونجا و ۴تا ایرونی پیدا میشن که باهاشون حرف بزنم. اما دریغ از یه چهره قابل صحبت!
بعضی وقتها آدم فکر میکنه صدرحمت به این فرنگی‌ها. این ایرونی‌هایی که من دیشب دیدم که انگار از ایران اومده بودن، اما از ایران تازه کشف شده تو مریخ!!!!!!!!!!!!

آدم تنها احساسی که به اینها نداشت، حس نزدیکی به یک ایرانی بود. بعضی که بکل مرخص بودند. این دسته (که عمدتا جوون بودن) یه ملغمه شدند که اصلا معلوم نیست از کجا اومدند. نه میتونی تو ایران همانندشونو پیدا کنی، نه عجیبترین این قرنگی‌ها رو اینطوری میبینی. اصلا معلوم نیست این قیافه‌ها رو از کجاشون در آوردن!

بقیه رو هم حالا مینویسم، راجعبشون حرف دارم.

چهار تابلو

ركورد ازدواج

Tuesday, March 16, 2004

سرآغاز

خوب ، دیگه تمبلی بسه. گرچه میخواستم از همون ۱شنبه (بزن بریم)شرو کنم نوشتن، اما این کارها که امون نمیدن بابا، هی میریزن سر آدم. کار خونه، نظافت، شرکت، درس،دانشگاه . . . مرررررررررررررردم

حالا چی میخوام بنویسم:
راستش، همیشه اون چیزی رو که آدم میخواد و اون چیزی که میدونه درسته، لزوما یکی نیسنن. (میدونم غیب نگفتم!) . اما مساله اینه که خوب بابا، ما هم دل داریم. دلم میخاد یه کاری بکنم، مثلا اگه دست من بود، دلم میخواست همین الان برم ترتیب هرچی آخوند هست رو بدم و شرشون رو از سر این مملکت هم کنم ( دم آتاتورک گرم) دلم میخواد یه شبه این حکومت بره و ایران بشه بهشت. دلم میخواد...
خوب، اینها تموم نمیشه، نمیدونم تا چندسالگی این دلم میخوادها ادامه پیدا میکنه. فقط میدونم که هر سال که میگذره، من احساس میکنم که بهتر میبینم و این حرفها رو فقط میتونم تو خواب بهشون فکر کنم و نه بیشتر. البته منظورم این نیست مه هیچ کدومشون عملی نیستن، اما خوب میدونم که بعضیشون رو اگر بخوام واقعا در کشوری مثل ایران اجرا بشن، بدون کم و کاست، خود من مطمعنا نمیبینمشون)مگه اتفاقات مهمی در دانش پزشکی و افزایش طول عمر بیفته!(.
خلاصه اینکه اینجا دلم میخواد که بنویسم چی دوست دارو اتفاق بیفته و چه چیز رو درست میدونم که باید بشه تا از لحاظ منطقی عملی و درست باشه. مثلا اینکه درسته که از ۷۶ ما رفتیم گلوی خودمون رو پاره کردیم، وقت گذاشتیم،کتک خوردیم و ... و دلمون میخواست هر چه زودتر -تا ما تو دانشگاه بودیم - بشیم کشور دمکرات، اما خوب بابا نمیشه دیگه! حالا حالا ها کار داریم. باید خیلی کار کنیم رو خودمون. نمیخوام بگم چپیهای اسلامی بیشتر نمیتونستن (این دیگه خیلی تکراریه) که میتونستن، فقط باید بدونیم که ما اگه ظرفیت داشتیم، (یعنی جامعه) اونها رو مجبور میکردیم.

کم کم بازم توضیح بیشتر در این باره میدم. الان فقط احساس میکنم که پدرم در اومد این ۴خط رو فارسی تایپ کنم. بابا ما رو چه به این کارا!

حالا تا این صفحه رو کاملش کنم(که خیلی وقت میگیره و پدر در میاره) بعضی مطالب رو که خیلی جالبند میگذارم قاطی مطالب خودم. اما بزودی جداشون میکنم. منهای اونهایی که تو ایران به سایتشون دسترسی نیست که تمام مطلب رو همینجا برای بقیه هم چاپ میکنم)البته با ذکر ماخذ!(

چقدر «بز» در مملکت زياد شده است!

مقاله ای که به توقيف نشريه «طبرستان» انجاميد

چقدر «بز» در مملکت زياد شده است!

همه بدبختی ما از اين «بز»ها و «بز»زاده هاست!

اکنون که مضرات «بز» و بززاده ها (بزغاله) بر همگان روشن شده است جا دارد گوسفندان محترم و حشم داران و مرتع داران عزيز اپوزيسيون فعالی برای مبارزه قاطع با بزها تاسيس و پنجه «بز» ها را از اين آب و خاک کوتاه کنند!



با آن که کارشناسان کشاورزی و سازمان مراتع و متخصصان حفظ و احيای مراتع بارها و بارها وجود «بز» را خطر بزرگی برای مراتع و آب و خاک کشور دانسته اند، معهذا مشاهده می شود هر روز به تعداد «بز» های کشور اضافه می گردد و حتی «بز» گر هم در ميان اين همه «بز» ديده می شود!
«بز» ها که علامت مشخصه آن ها ريش بلندشان است و اين ريش بلند آن ها را در ميان گله گوسفندان متمايز می سازد
1. دارای پنجه های تيزی هستند و با پنجه های تيز خود بر روی منابع با ارزش دست اندازی (1) می کنند!
آن ها روی دو پای عقب خود می ايستند و به تنه درختان پنجه می کشند و باعث نابودی درختان می شوند. (سرشاخه های درختان را هم می خورند و باعث خشک شدن درخت می شوند!)
2. با پنجه های تيز خود پای ريشه های درختان و گياهان را شخم می زنند و باعث تخريب خاک می شوند.
گياهان خودروی مراتع را از ريشه می کنند و از بيخ و بن می خورند و به اين ترتيب هرجا که «بز» چرا کند پس از مدتی عاری از هر نوع گياه و رستنی می گردد.
3. بز حيوان ناسازگاری است و مرتبا در ميان گله گوسفندان به دنبال قدرت طلبی و خودنمايی و زير پا گذاشتن حقوق گله گوسفندان می باشد و در اين رهگذر بعضا با استفاده از «رانت» شاخ خود (!) به چشم و چار گوسفندان بينوا می کوبد و با اعمال خشونت و سرکوب گوسفندان را مرعوب کرده، خفقان سياسی راه می اندازد و آزادی بع بع گوسفندان را سلب می نمايد!
بزها معمولا تعدادی بزغاله هم دارند و اين «بز» زاده ها (!) که معمولا در سايه پدران خود حرکت می کنند چمن ها و علف های مرغوب صحرا را تصاحب کرده و قسمت هیا مرغوب زمين و امکانات طبيعی و خدادی را غارت می نمايند!
در گذشته برنامه وسيعی برای «بز» زدايی از کشور وجود داشت و قرار بود نسل «بز» در کشور برانداخته شود اما متاسفانه به اين وعده ها و برنامه ها عمل نشده و حاليه «بز» ها در اکثر نقاط کشور ديده می شوند. جا دارد مسئولين امر برای احيای جامعه گوسفندی و پيشرفت و توسعه مراتع و حشم داری و رفاه جامعه احشام، پنجه تيز اين «بز» های زبان نفهم سيری ناپذير را از سر گوسفندان کوتاه نمايند. در حال حاضر در بسياری از کشورهای جهان به «بز» به عنوان يک جانور مزاحم نگاه می کنند و «بز» ها فقط در کشورهای عربی و گرم و سوزان و بعضی ممالک آفريقايی، آن هم در صحاری گرم و بی آب و علف وجود دارند.
اکنون که مضرات «بز» و بززاده ها (بزغاله) بر همگان روشن شده است جا دارد گوسفندان محترم و حشم داران و مرتع داران عزيز اپوزيسيون فعالی برای مبارزه قاطع با بزها تاسيس و پنجه «بز» ها را از اين آب و خاک کوتاه کنند!
به هر حال به نظر می رسد بخش اعظم بدبختی ما ناشی از «بز» بياری باشد و خدا لعنت کند کسی را که پای «بز» را به اين مملکت باز کرد!

Sunday, March 14, 2004

-

این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست؛ حالا کم کم توضیح این رو هم میدم

بزن بریم

خوب دیگه، ور رفتن با این شکل و شمایل این وبلاگ بسه. اگه بخوام ور برم، هیجوقت نوشتن شروع نمیشه. اخه بابا، انقدر این دنیا بزرگه که هی از این سایت میری تو اونیکی، جیزایی یاد میگیری که باید دوباره همه چیز و عوض کنی و روز و روزی از نو. خلاصه گفتم بعد از چند روز مقاله بقیه رو چاپ کردن و آدرس دادن، فعلا شرو کنم بنویسم تا بعدا باز رو این صفحه کار بکنم. فقط موقعی که میخوای فارسی بنویسی چقدر غلط تایپ میکنی؛ بابا مردم

فارسی

مژده‌ی سال نو! تقويم هجری شمسی (جلالی) به دات‌نت و ويندوز وارد می‌شود
-- سرانجام درخواست‌های ايرانيان به مايکروسافت برای وارد کردن تقويم شمسی به پلاتفورم خود به نتيجه رسيد. در نسخه‌ی بعدی ويندوز با کد نام Longhorn و نسخه‌ی NET 1.2. به نام Whidbey کلاسی خواهيم داشت به نام System.Globalization.JalaaliCalendar که شامل همه‌ی آن چيزی است که برای کار با تاريخ‌های شمسی و تبديل به تقويم‌های ديگر لازم است. (IranASP.NET)


Thursday, March 11, 2004

بهنودِ ديگر

« مهدی الَصَّحافْ »

"ايران امروز "

"يك ايرانی"

پنجشنبه ٢١ اسفند ۱۳۸۲

هنگامی كه در پاييز 78 عبدالله نوری در اولين جلسه محاكمه‌اش خطاب به رئيس و دادستان و هيئت منصفه تمام روحانی دادگاه ويژه روحانيت گفت: « وای بر من ، وای بر شما » ، همه دريافتند كه حادثه‌ای در راه است. شدت حادثه به حدی بود كه حتی چهره راديكالی چون عباس عبدی طی مقاله‌ای در صبح امروز به او انذار داد كه همه چيز گفتنی نيست. با چاپ سر مقاله‌ای با همين مضمون و در همان روزنامه كه ارگان غير رسمی اصلاح‌طلبان بود ، معلوم شد كه شوك وارده به اصلاح‌طلبان كمتر از محافظه‌كاران نبوده است. نوری در دادگاه ويژه ، شوكران اصلاح را سركشيد و از همان جا به اوين رفت و باری بزرگ بر دوش اصلاح‌طلبان نهاد كه صد البته از حمل آن عاجز بودند. اما در ميان آنان كسی بود كه جلسات محاكمه را از دريچه‌ای ديگر نظاره می‌كرد. دريچه‌ای كه اگر به قدر كافی گشوده می‌شد ، خاطرات شيرين حضور در جلسات سران قوا در پايان دهه 60 را دوباره زنده می‌كرد. از آخرين باری كه مهدی كروبی با ردای رياست مجلس در پشت درهای بسته به مغازله با سران نظام نشسته بود 8 سال می‌گذشت. دوم خرداد 76 برای او و بسياری ديگر همچون سوراخ دعايی بود كه ناگهان سر باز كرد تا از طريق آن، راه ورود دوباره به اطاق فرمان هموار شود. اما در اين ميان ، مشكلی بود. اگر خاتمی در كارنامه خود ، دفاع از آزادی نسبی برای مطبوعات و نويسندگان و هنرمندان در كسوت وزير ارشاد را داشت ، مهدی كروبی از تمام اينها بی‌بهره بود. شايد تنها تصويری كه نسل دوم خرداد از كروبی در ذهن خويش داشت ، تصاوير به ياد ماندنی او به هنگام درگذشت آيت‌الله خمينی بود كه همچون زنان بر سر و بدن خود می‌زد و در آن هنگامة عزا و ماتم حتی دوستداران رهبر انقلاب را نيز به خنده وامی‌داشت. و شايد هم از پدران خود شنيده بود كه او سرپرست كاروان حجاجی بود كه دهها تن از آنان در تابستان 66 در خيابان‌های مكه توسط پليس سعودی به گلوله بسته شدند. با چنين پيش زمينه‌ای ورود به فضای آرمانی دوم خرداد، آن هم با رأی مردم اندكی سخت می‌نمود. اما به زندان رفتن عبدالله نوری نامزد بی‌رقيب اصلاح‌طلبان برای رياست مجلس ششم ، شيخ دور مانده از قدرت را به انديشه فرد برد. در غياب مرد آهنين اصلاحات ، بلندترين صندلی قرمز، دلبرانه به او چشمك می‌زد. راه برای او باز می‌شد و آنچه باقی می‌ماند كسب رأی مردم بود كه از همه دشوارتر می‌نمود. فهرستهای انتخابی مشاركت و روزنامه‌نگاران به ياريش شتافتند. و البته اكبر گنجی لازم می‌ديد برای رفع سوء تفاهم به مردم يادآوری كند كه ليست ارائه شده ، ليست ايده آل و مطلوب نيست بلكه در حد مقدورات است. گذشته‌ها فراموش شد و كروبی با رأی ناپلئونی بيست و هفتم مردم تهران به مجلس راه يافت و اينك به چيزی كمتر از رياست بر آن قانع نبود. جبهه مشاركت كه كارت ورود به مجلس ششم را در دستان او قرار داده بود به تكاپو افتاد. در آن هنگامه، اولويت اول مشاركت و اصلاح‌طلبان پيشرو حفظ اعتماد افكار عمومی بود. آنها در گام نخست با بستن درهای معامله به روی ‌هاشمی رفسنجانی ، سرمايه عظيم اعتماد عمومی را به دست آوردند و اينك نمی‌خواستند اين برگ برنده را در آن بازی حساس از دست بدهند. محمدرضا خاتمی به عنوان رئيس مجلس مطرح شد اما بلافاصله معلوم گشت كه پوسته بيرونی هسته قدرت در جمهوری اسلامی چنان سخت است كه حتی طوفان انتخاباتی زمستان 78 نيز نمی‌تواند در آن تركی ايجاد كند. پس كروبی انتخاب شد. (چندی پيش مزروعی فاش كرد كه مجمع روحانيون و لرها به او رأی دادند)

مشاركت در همان گام نخست ، بازی انتخاب رئيس را به لابی اقتدارگرايان در درون جبهه دوم خرداد (مجمع روحانيون) باخته بود. پس لازم می‌ديد كه به شيخ بازگشته به قدرت ياد آوری كند ، رئيس مجلس فقط سخنگوی مجلس است. اما او با اعتماد به نفس پاسخ داد كه رئيس مجلس ، رئيس قوه مقننه است و به نمايندگی از اين قوه در جلسات سران قوا شركت می‌كند. چنين بود كه مهدی كروبی بار ديگر و اين بار با عنوان جديد كدخدای دهكده جمهوری اسلامی و با مأموريت كنترل اصلاح‌طلبان جوان به حلقه محارم نظام وارد شد. اكنون كه 4 سال از آن تاريخ می‌گذرد ، ترديدی نيست كه او مأموريت خويش را به نحو مطلوب به انجام رسانده است. در گام نخست با خارج كردن طرح اصلاح قانون مطبوعات از دستور كار ، نه تنها لياقت خويش را در انجام مأموريت ويژه به اثبات رساند بلكه واژه طلايی حكم حكومتی را نيز وارد فرهنگ لغت جمهوری اسلامی نمود. او فرصتهای ديگر را نيز برای اثبات شايستگی و وفاداری از دست نداد. نامه سرگشاده خطاب به رهبری را نه تنها امضا نكرد بلكه به مخالفت با آن برخاست ، حكم آقاجری را ننگين خواند اما در عين حال در حد توان از قرائت گزارش كميسيون اصل نود در صحن علنی ممانعت به عمل آورد. در اثنای قيام دانشجويی تابستان 82 بر صفحه تلويزيون ظاهر شد و گفت: من اصلاً نگران اين چيزها نيستم. (گويی از قبل اطمينان لازم از جانب ستاد سركوب مافيا را گرفته بود كه اصلاً نگران نبود!) و در همان حال لازم می‌ديد به اولياء دانشجويان يادآوری كند كه مراقب فرزندانشان باشند چون ممكن است در آينده از كار بی‌كار شوند!

اما تصاوير و سخنان او در جعبه جادويی اقتدارگريان هميشه هم خوشايندش نبود. او همواره به گونه‌ای سخن می‌گفت كه برآيند بردارهای جملاتش صفر باشد. اگر به كسی انتقاد می‌كرد ، همزمان از او تشكر هم می‌كرد. (مانند خاتمی كه به قول احمد زيدآبادی هر گاه حرف خوبی می‌زد بلافاصله پس از آن يك البته هم می‌گفت! ) بعدها معلوم شد كه جمع تشكر و انتقاد ، پديده عجائب الخلقه‌ای است به نام مصالح نظام. اما گفته‌های او در صدا و سيما همواره اين گونه انعكاس نمی‌يافت. مشكل از آن جا ناشی می‌شد كه علی لاريجانی مصالح نظام را به گونه‌ای ديگر می‌فهميد و همين امر باعث می‌شد رئيس اصلاح طلب و در عين حال ذوب در ولايت مجلس ششم گاه از «دوستان» گله مند شود!

اما نحوه تعامل كروبی با شورای نگهبان شايد جالب‌ترين محور زندگی سياسی وی در سالهای اخير باشد. او همواره بی‌محابا به شورای نگهبان حمله می‌برد و اين كار را به كرات انجام می‌داد. (البته در حوزه نظارت استصوابی نه در خصوص طرح‌ها و لوايح) اما نكته بديع در اين ميان آن است كه در سخنان رسمی و علنی او هيچ نهاد محافظه‌كار ديگری مشمول چنين مرحمتی نبوده است. اگر در لابه‌لای سخنان او به عنوان رئيس مجلس كاوش كنيم به سختی خواهيم توانست انتقاد تند و گزنده‌ای به نهادهای انتصابی ديگر همچون دادگاه ويژه روحانيت ، دادگاه مطبوعات ، سپاه پاسداران و يا بنيادهای اقتصادی پيدا كنيم. براستی چگونه بود كه او از انتقاد علنی به اين نهادها سر باز می‌زد اما در انتقاد از شورای نگهبان اين چنين دست و دلباز عمل می‌كرد؟ شايد روزی خود لب به سخن بگشايد و راز نهفته در اين دوگانگی را آشكار سازد. اما آن روز بايد صادق باشد و تنها به مسؤوليت ويژه خويش به عنوان رئيس مجلس در خصوص دفاع از مجلس در برابر شورای نگهبان اشاره نكند (كه البته در جای خود بسيار بايسته و شايسته است)، بلكه بايد به كاركردهای ويژه تعامل خاصش با شورأی نگهبان نيز بپردازد. مثلاً بگويد كه در زمستان 82 پس از اصابت جسم سخت به سر زهرا كاظمی و يا اصابت سر او به جسم سخت ، در شرايطی كه نمايندگان اصلاح طلب قصد پی گيری ماجرا را داشتند و محسن آرمين ، آن نطق شجاعانه را در تاريخ مجالس ايران ثبت كرد ، چگونه مهدی كروبی ناگهان به وسط معركه پريد و نطقی آتشين عليه شورای نگهبان در خصوص تشكيل دفاتر نظارتی ايراد كرد و تعدادی از نمايندگان هم برايش كف زدند و فردای آن روز تيتر اول آفتاب يزد به سخنان او اختصاص يافت ، به طرفه العينی موضوع عوض شد ، زهرا كاظمی فراموش گشت. (كروبی در خصوص قتل زهرا كاظمی هرگز اظهار نظر قابل توجهی نكرد جز آنكه چندی پيش او را گستاخ ناميد.)

البته كروبی خدماتی نيز در مجلس ششم داشت. شايد بزرگترين خدمت او به اصلاحات آن بود كه در شب دامادی محمد قوچانی ، برای پدر زن او (عمادالدين باقی) ريش سفيدش را گرو گذاشت تا به مرخصی بيايد و در جشن عروسی دخترش شركت كند. يا در عملياتی بسيار متهورانه! صحن علنی مجلس را ترك كرد تا لقمانيان (نماينده همدان ) از زندان آزاد شود و اين در حالی بود كه به نظر نمی‌رسيد قرار بر نگهداشتن لقمانيان در زندان باشد، چرا كه طبق توافقی نانوشته و حتی ناگفته قرار بود كه تا اطلاع ثانوی، غلامحسين كرباسچی و عبدالله نوری اولين و آخرين زندانيان اصلاح طلب حكومتی باشند (بقيه كسانی كه به زندان رفتند ، هيچ كدام پست و مقام دولتی نداشتند، گناه عبدی و آقاجری همين بود كه ازيك عنوان دولتی به عنوان سپر محافظ محروم بودند).

چندی پيش يك هم وطن خوش ذوق در سايت گويا، با الهام از تاريخ صدر اسلام و مقايسه كروبی با ابوموسی اشعری ، او را ابوموسی كروبی ناميد اما من او را مهدی الصّحاف می‌نامم چرا كه برجسته ترين نقش او در مجلس ششم به باور من نقش صحاف گونه وی بوده است. بسياری از خبرنگاران و مفسران ، ‌از او چهره فردی اميدوار و خستگی ناپذير كه در هيچ شرايطی از مذاكره و رايزنی ناميد نمی‌شود ترسيم كردند اما اين اوصاف ، شكل تحريف شده صفتی ديگر بود كه چندان به چشم نمی‌آمد. سريال تكراری چانه زنی بر سر لوايح دو گانه را همگان به خاطر دارند. پس از هر جلسه رايزنی با شورای نگهبان، خبرنگاران پارلمانی سخنانی از اين دست را از قول او مخابره می‌كردند: «گفتگوها خوب بود، ‌همه چيز خوب پيش می‌رود، ما به تفاهم نزديك می‌شويم، من اميدوام» اما كافی بود ساعتی بعد ، ‌آرمين، ميردامادی و يا محمد رضا خاتمی را تصادفاً در راهروههای مجلس ببينی تا دريابی كه او دروغ گفته، چرا كه اساساً هيچ پيشرفتی در كار نبوده است. او اين رويه را در انتخابات اخير نيز به كار گرفت و زمانی كه شورای نگهبان بر نظر هيئت‌های نظارت صحه گذاشت ، ‌او گفت: آقای جنتی به من گفته‌اند كه اين ليست نهايی نيست! اما شباهت كروبی به سعيدالصحاف ، ‌وزير اطلاع رسانی دروغگوی عراق زمانی بيشتر جلوه گر شد كه او از ادامه رقابت در انتخابات اخير با توجيهی قابل تأمل كنار كشيد. از آن جا كه توجيه مذكور مرا به نوشتن اين ياداشت ترغيب كرد، مايلم اندكی به سابقه آن بپردازم.

چند ماه قبل از انتخابات ، درست هنگامی كه گمان می‌رفت ‌رئيس مجلس خواب شيرين رياست جمهوری می‌بيند، روزنامه‌ها از قول او نوشتند كه ديگر در هيچ انتخاباتی كانديد نخواهد شد. آن زمان اين ادعا با ترديد نگريسته شد اما با نزديك شدن به زمان انتخابات معلوم گشت كه كدخدای ده ، به فراست ، از موقعيت نازل خويش در افكار عمومی آگاه است و قصد ندارد اشتباه ناطق نوری و‌هاشمی رفسنجانی را تكرار كند. اما از قضا دوستان مجمعی‌اش از او زرنگ تر بودند:‌ اگر قرار است تا سر در لجن فرو رويم، تو نيز همراه ما خواهی بود. (مجمع روحانيون مدتها پيش بليط قطار سريع السير اصلاحات در بهمن 78 را پس فرستاده بود تا سوار بر چهارپای اهدايی اقتدارگرايان در مسير اصلاحات طی طريق كند) چنين شد كه اصلاح طلب زرنگ با اكراه ثبت نام كرد و اين البته زمانی بود كه هنوز موج رد صلاحيت ، تحصن، استعفاء و كناره گيری از انتخابات آغاز نشده بود. اما با آغاز موج كناره‌گيری و تحريم انتخابات ، ناگهان تغيير موضع داد و طرفدار دو آتشه شركت در انتخابات شد و اعلام كرد: ‌«با آنكه حق بسياری ضايع شده، ‌اما انتخابات قانونی است» چه اتفاقی افتاده بود؟‌ آيا او تصور می‌كرد در غياب اصلاح‌طلبان مدرن مردم به او و دوستانش رای می‌دهند؟‌ يقيناً چنين نبود. سايت امروز پيش از انتخابات در خبری اعلام كرد كه كروبی به اصلاح‌طلبان گفته: می‌دانم رأی نمی‌آورم اما برای عمل به وصيت امام شركت می‌كنم. خوشبختانه او پس از انتخابات از وصيت امام پرده بركشيد تا ديگر جای هيچ ترديدی باقی نماند كه چرا در انتخابات شركت كرده است: «من به دلائل مختلف انصراف را نپذيرفتم (در دور اول)‌ كه به صورت خلاصه می‌توان به شرايط داخلی و خارجی اشاره كرد... به هر حال با برگزاری انتخابات ديگر شرايط سابق وجود ندارد و من احساس می‌كنم امروز انصراف من آثار سويی نخواهد داشت» جملات فوق هر چند بسيار واضح و بی‌نياز از توضيح اضافه‌اند اما در درونشان نيت رندانه‌ای نهفته كه آدمی را به توضيح بيشتر وسوسه می‌كند: ‌كروبی در شوی انتخاباتی شورای نگهبانی كه هميشه از آن انتقادمی كرد شركت جست تا به جهان اعلام كند وضعيت كاملاً عادی است، اتفاق خاصی نيفتاده ، انتخابات قانونی است و او كه به زعم خويش، نماد پارلمانی اصلاحات است در آن حضور دارد. (به لفظ شرايط داخلی و خارجی در جملاتش دقت كنيد) او از خود آبرو برد تا برای محافظه‌كاران و نمايش انتخاباتی رسوايشان آبرو بخرد. جالب آنكه پس از شمارش آرا و مشخص شدن نتايج، برای برگزيدگان مافيا آرزوی توفيق هم كرد!

حال كه او نقش دروغين خود را با مهارت تمام اجرا كرده، ديگر نيازی به ماندن ندارد چرا كه هدف حاصل شده و انصراف او ديگر به قول خودش آثار سويی نخواهد داشت. جالب آنكه او در نقش آفرينی چنان لياقتی به خرج داد كه مورد لطف و عنايت مقام رهبری هم قرار گرفت! (سايت رويداد اعلام كرد از بيت رهبری برای وی پيغام رسيده كه انصراف ندهد و با حمايت شخص رهبری به رياست خويش در مجلس هفتم ادامه دهد. )‌ به راستی كه او چه شباهت عجيبی به سعيد الصحاف می‌برد. به ياد آريد وزير كذاب را آن هنگام كه بر صفحه تلويزيونها ظاهر می‌شد و اعلام می‌كرد فرودگاه بغداد تحت كنترل ماست!‌

و سخن آخر آنكه حكايت مهدی كروبی حكايت چوب دو سر طلاست. او از يك سو سعی داشت در ميان دولتمردان جمهوری اسلامی به مرد مذاكره و رايزنی‌های پشت پرده معروف باشد، ‌غافل از آنكه در اين كار حتی به گرد پای ‌هاشمی رفسنجانی هم نخواهد رسيد. (و البته چه بی‌سليقه بود كه رفسنجانی را الگوی رفتار سياسی خود قرار داد) از سوی ديگر همان رأی اندكی را نيز كه در ميان مردم داشت از دست داد. اين حكايت مكرر و تمام نشدنی همه مردان جمهوری اسلامی است: ‌ناطق نوری در انتخابات رياست جمهوری هفتم ، ‌هاشمی رفسنجانی در انتخابات مجلس ششم و از همه تلخ‌تر و ناگوارتر، سرنوشت محمد خاتمی است كه آدمی را سخت به تأمل وامی‌دارد. گويی قدرت در نظام جمهوری اسلامی همچون ميوه ممنوعه‌ای است كه هر كس بدان دست يازد از بهشت رانده شود.

Monday, March 08, 2004

اسلامِ اروتيک، اسلامِ زن‌باره

اول این موضوع مهم رو بگم که اینو از کتابچه برداشتم(دزدیدم) آخه خیلی قشنگ بود!

هيچ موضوعی به اندازه مسأله زن برای اسلام امروز دردسر نساخته است. مسلمان‌ها با انواع و اقسام نظام‌های اقتصادی کنار آمده‌اند، وارد مبادلات پيچيده مالی و پولی با دارالکفر شده‌اند و همين‌طور از آخرين دستاوردهای تکنولوژيک غرب بهره می‌گيرند. به هيچ جای اسلام‌شان هم برنمی‌خورد. برای استبدادشان از اسلام حجت می‌آورند و برای دموکراسی دينی‌شان هم در فقه نوانديشی می‌کنند و روشنفکران دينی را به ميدان می‌فرستند. خيلی از احکام فقهی را هم به راحتی می‌توانند وانهند. اگر فشارهای بين المللی افزايش پيدا کند در عربستان و ايران اجرای حدود در ملأ عام می‌تواند متوقف شود. می‌شود بسياری از احکام فقهی را عمل نکرد و شريعت را نوسازی کرد و در عين حال به سنت دينی وفادار ماند. به سخن ديگر بسياری از گزاره‌های دينی را به خطا يا صواب می‌شود تأويل‌های امروزی کرد. اما يک مسأله هست که به هيچ روی تأويل‌پذير نيست: آزادی زن. آزادی زن يعنی آزادی تن او، احترام به حقوق انسانی و حذف هرگونه تبعيض درباره وی.
اگر مسلمانان آزادی زن را به اين معنا بپذيرند، ديگر هيچ چيز از شريعت‌شان باقی نمی‌ماند. يعنی اگر فقيهی بگويد زن حق دارد خود را بپوشد يا نپوشد و در حقوق ديگر مانند مرد است، ديگر دليلی وجود ندارد با همان روشی که اين گزاره‌ها را صادر می‌کند، ديگر احکام عقود و ايقاعات و معاملات و حدود و قصاص و بسياری از احکام عبادات را هم ملغی اعلام نکند.
همه اقتدار فقيهان از قدرتی می‌آيد که بر زنان اعمال می‌کنند. فقيهان در برابر مسأله زنان مقاومت می‌کنند زيرا می‌دانند که اگر صلاحيت آن‌ها برای اظهارنظر درباره مسأله زن نفی شود، ديگر هيچ گونه اقتداری نخواهند داشت.
بنابراين، من به آينده شريعت اسلام هيچ اميدی ندارم، چون به آينده جنبش و تلاش زنان مسلمان بسيار اميدوارم. بنيادگرايان اسلامی هيچ دشمنی به خيرگی و سرسختیِ زنان ندارند. بنيادگرايان خواستار بازگشت به گذشته و به بنيادهای اسلام هستند ولی زنان در پشت سر چيزی ندارند که بدان بازگردند و بدين روی نگاه آنان به آينده است. حرکت بنيادگرايان و زنان در دو سوی معکوس است.
متفکران بسياری استدلال کرده‌اند که مسأله زنان در جهان اسلام، مسأله زنان نيست؛ مسأله سکولاريزاسيون است. نقطه اوج عرفی کردن اسلام، بريدن دست فقيهان از دادن فتوا درباره زنان است. غرض من در نوشتن اين يادداشت اشاره به اين نکته نبود؛ زيرا آنان که در قلمرو مطالعات زنان کار می‌کنند کمابيش از اين نکته آگاه‌اند و از کتاب‌ها، مقالات و پژوهش‌هايی که در اين زمينه نوشته شده خبر دارند. آنچه می‌خواهم بنويسم اشاره‌ای کوتاه به نکته‌ای است که تا کنون در زبان فارسی من چيزی درباره آن نديده‌ام و البته در زبان‌های ديگر مانند عربی و بيشتر فرانسه و انگليسی پژوهش‌های فراوانی درباره آن صورت گرفته و اميدوارم روزی بتوانم در اين زمينه نوشته‌ای مفصل فراهم آورم.
بنيادگرايان و سنت‌گرايان می‌گويند اسلام در طول تاريخ تحريف شده و تغيير پيدا کرده است؛ در حالی که اسلام ناب و الگوی ايده‌آل همان اسلام پيامبر و خلفای راشدين (برای اهل سنت) و امامان (برای شيعه) است. پس بايد به اسلام نخستين بازگشت؛ اسلام قرون اوليه هجری که پاک و منزه است. بسياری از انديشمندان غيرمذهبی هم به دليل اندکی آگاهی‌شان از سنت اسلامی گزاره‌ها و بينش يکسانی درباره تاريخ اسلام دارند، اگرچه آن را نفی می‌کنند. اکنون می‌خواهم با آوردن نمونه‌هايی نشان دهم که اسلام اوليه بسی سکس‌انديش‌تر و از نظر حيات جنسی بازتر از اسلام قرون متأخر بوده است. در حقيقت می‌خواهم منش غيرتاريخی تفسيرهای سنت‌گرايانه و نيز بسياری از برداشت‌های روشنفکران را از اسلام آشکار کنم.


پيش از هر چيز ديگر بر اين نکته تصريح می‌کنم که در ميان کتاب‌های آسمانی که من می‌شناسم هيچ کتابی به اندازه قرآن اروتيک نيست. وعده‌های بهشت متمرکز است بر آميزش جنسی با حورالعين و نيز پسربچه‌ها (غلمان). چشم و ابرو و اندامی که از زنان بهشتی در قرآن توصيف شده، چقدر می‌توانسته برای اعراب جزيره العرب هوس‌انگيز و اشتهاآور باشد. (در اين باره به خصوص به دو کتاب از ابراهيم محمود پژوهشگر عرب بنگريد که هر دو را انتشارات رياض الريّس در بيروت چاپ کرده است: جغرافيای لذت‌ها در قرآن (جغرافيه الملذات فی القرآن) و سکس و قرآن (الجنس و القرآن).
در قرآن آيه‌ای هست درباره آميزش جنسی با زنان از پشت (Anal sex) که تفسيرهای مفصلی از آن شده است: نساءکم حرث لکم، فأتوا حرثکم انی شئتم، يعنی زنان‌تان کشتزارهای شما هستند؛ از هر سو که خواهيد به کشتزارتان درآييد. فقيهان بسياری معتقدند که حکم جواز دخول در دُبُر زن (Anal sex) را از اين آيه میتوان استنباط کرد. فقيهان ديگری هم هستند که به کراهت شديد آن باور دارند. اقليتی هم به حرمت آن فتوا داده‌اند.
خود داستان يوسف و زليخا هم آن‌اندازه به چشم فقيهان اروتيک به نظر می‌آمده که روايتی از امامان آورده‌اند که زنان را از خواندن سوره يوسف بازداريد و در عوض آن‌ها را به خواندن سوره نور (به خاطر آيات حجاب) واداريد.
در قرآن لذت جنسی يکی از برترين لذت‌های اين جهان و آن جهان شمرده شده است. از روايت‌ها و حديث‌ها چيزی نمی‌گويم که مدار اغلب آن‌ها بر محور جنبه اروتيک زن است و به زن به چشم يک ابژه جنسی نگاه می‌شود. احکام مختلفی هم که برای زن صادر شده مبتنی بر همين برداشت جنسی از زن است. محققان عرب مجموعه روايات اسلامی را درباره زن به طور مستقل گردآورده و چاپ کرده‌اند که اميدوارم روزی به فارسی ترجمه شود.
همه اين‌ها نشان می‌دهد که جامعه پيامبر جامعه‌ای است به شدت دل‌مشغول به سکس، به اين معنا که سکس از طبيعی‌ترين و غريزی‌ترين فعاليت‌های آدمی قلمداد می‌شده است. پيش از اسلام در جزيرة العرب هجده نوع ازدواج وجود داشته است، از جمله اين شيوه که اگر زنی هوس خوابيدن با مردی را داشت، بر سر در خانه‌اش پارچه قرمزی می‌آويخت و مردان با اين نشانه به سراغش می‌آمدند و زن با هر کدام که می‌پسنديد می‌خوابيد. زنی که با مردان مختلف می‌خوابيد، اگر آبستن می‌شد اين حق را داشت که پدر فرزندش را انتخاب کند و اغلب هم مردان از پذيرش پدری سر باز نمی‌زدند (گاهی هم انتخاب نمی‌شد مثل مورد زياد ابن ابيه؛ يعنی زياد فرزند پدرش).
با پژوهش‌های صورت‌گرفته معلوم شده است که زنان پيش از اسلام و در دوره پيش از مدينه‌ی پيامبر آزادی جنسی حيرت‌انگيزی داشته‌اند. بيهوده نبود که وقتی پيامبر درگذشت، زنان اشراف مدينه در روستايی در اطراف شهر گردآمدند و جشن و پايکوبی به راه انداختند. ابوبکر آنان را روسپی خواند اما تاريخ‌نگاران امروزی اسلام ثابت کرده‌اند که آنها نمی‌توانسته‌اند کسانی جز اشراف باشند (نگاه کنيد به نوشته‌های پر اهميت فاطمه مرنيسی، پژوهش‌گر پرآوازه مغربی).
پژوهش‌گری نامدار به نام خليل عبدالکريم در مصر مجموعهای از تحقيقات و کاوشهای بديع صورت داده، از جمله درباره زن در اسلام. جدا از کتاب سه جلدی مهم‌اش شدو الربابه فی احوال الصحابه (نواختن رباب، رسالهای درباره ياران پيامبر) و نيز العرب و المرأه ( عربان و زن، رسالهای زبانشناختی و تاريخی درباره بينش عربان قديم به زن) کتاب مهمی دارد با عنوان دراز مجتمع يثرب، علاقة الرجل و المرأة فی العهد المحمدی و الخليفی، نساءکم حرثٌ لکم، فأتوا حرثَکم اَنّی شئتم (جامعه يثرب، روابط ميان زن و مرد در عهد محمد و خليفه‌ها، زنان شما کشتزارهای شمايند، در کشتزارهاتان درآييد از هر جا که خواهيد). خليل عبدالکريم در اين کتاب کوچک تنها بر روايتهايی تکيه کرده از که نظر سند، هيچ فقيهی در گذشته و اکنون نمی‌تواند در صحت آن ترديد کند. نويسنده کتاب تلاش کرده تصويری از جامعه يثرب دوران پيامبر و نيز دوران ابوبکر و عمر به دست دهد، از معبر حيات جنسی آن جامعه. عبدالکريم نشان می‌دهد که چگونه پيامبر با وضع قوانينی درباره زندگی جنسی، مشکلات سختی با زنان داشته و نيز چگونه از اين راه جامعه يثرب را به مدينة النبی تبديل کرده است. جدا از مسأله روان‌شناسی خود پيامبر که مردی زن‌دوست و زن‌باره بود، وضع قوانين برای محدود کردن فعاليت جنسی عرب‌ها نخست هدف اصلی پيامبر نبود. بعدها و به تدريج پيامبر دريافت که برای پيش بردن دعوت او، بايد فعاليت جنسی هوادارانش تحت قوانين تازه‌ای درآيد و محدود شود. از جمله حکم زنا ( در آغاز حبس در خانه و بعد سنگسار) در اسلام وجود نداشت تا زمانی که پيامبر رشته جنگ‌هايی را با مخالفان خود به راه انداخت. پيامبر در اين غزوات و سَريّه‌ها ناگزير بود مردان جوان مدينه را گردآورد و به جبهه بفرستد. پس از چند جنگ، زنان به تنگ آمدند. در همين کتاب بر پايه روايتی، آمده که زنی در کوچه‌های مدينه به راه افتاد و فرياد می‌زد که آيا مردی در شهر باقی مانده تا با من بخوابد؟
آزادی زنان در ابراز ميل جنسی‌شان باعث شد که انگيزه مردان برای رفتن به جبهه تضعيف شود و بترسند از اين که زنان‌شان را از دست بدهند. حکم زنا صادر شد آن هم با چه مشقت‌هايی که پيامبر برای صدور و اجرای آن داشت.
فاطمه مرنيسی که نوشته‌های وی به زبان‌های مختلف منتشر شده، در کتاب سکس و هندسه اجتماعی بر پايه مقايسه‌ای ميان فرويد و غزالی نشان داده که اساساً تصوير اسلام از زن با تصوير مسيحيت تفاوت بنيادی دارد. در اسلام زن، از نظر جنسی، اندام و روانی فعال دارد و به همين سبب، مايه فتنه مردان انگاشته می‌شود و بر اساس روايتی از امامان شيعه مهم‌ترين لشگر شيطان است. خليل عبدالکريم در نوشته خود نشان میدهد که پيامبر به رغم تلاش‌های بسيارش، می‌کوشيد فقط تا آن‌جا که به دعوتش آسيب وارد می‌شود حيات جنسی پيروانش را محدود کند، چون نه خودش به چنين محدوديتی اعتقاد داشت و نه امکان اعمال چنين محدوديتی در چنان جامعه‌ای وجود داشت. در جامعه پيامبر نه حجاب وجود داشت (حکم حجاب را عمر بنا به ضرورت‌های اجتماعی جداسازی کنيزان از زنان آزاد و به تقليد از رسم ايرانی‌ها وضع کرد) و نه جداسازی مکانی و محيطی ميان زن و مرد؛ به آن صورت که بنيادگرايان اسلامی امروزه خواهان آن هستند.
(سالها پيش که در ايران بودم به درخواست خانم شهلا شرکت، مدير مسئول مجله زنان، کتاب خليل عبدالکريم را به تمامی ترجمه کردم. خانم شرکت از خوف خداوندانِ سنت و قدرت نتوانست آن را چاپ کند. اکنون که دور از ديارم، هيچ نسخه‌ای از آن ترجمه ندارم).
حاصل آن‌که در قرون اوليه اسلام، زندگی جنسی بسيار آزادانه‌تر و روابط ميان زن و مرد بسيار بازتر از ادعای امروز بنيادگرايان بوده است. سبب آن نه آزادی‌خواهی اسلام که طبيعت مهارناپذير جوامع انسانی آن دوران بوده است.
از اين گذشته بيان مسائل جنسی برای پيامبر و امامان و گفت‌وگو با آن‌ها در اين باره بسيار آسان و عادی بوده است. کسی از امام صادق پرسيده است که آيا مرد می‌تواند فرج (عضو جنسی) زن خود را ببوسد؟ امام صادق پاسخ داده چه لذتی از اين بالاتر!
روی همين بنياد، ادبيات اروتيک نيرومندی در جهان و تاريخ اسلام شکل گرفت که بی‌گمان با مسيحيت قابل مقايسه نيست. امروزه مردم مسلمان و حتا نخبه‌گانشان آگاهی چندانی از اين گنجينه اروتيک ندارند و بنيادگرايانی که اين ادبيات را می‌شناسند، هم، به انواع شيوه‌ها از جمله حذف و سانسور و تحريف می‌کوشند تا سنت اسلامی را پيراسته از آن فرانمايند.
ادبيات اروتيک اسلامی، به واقع، شگفت‌انگيز است. نوشته‌های اروتيک اسلامی واقعاً قابل مقايسه با ادبيات اروتيک قديم اروپا و نيز کشورهايی مانند چين قديم است. تنها هم نوشته نيست. آن‌ها که در غرب زندگی می‌کنند کافی است به بخش شرقی موزه‌های اروتيک بروند و ببينند چه تخيل فعال جنسی در مينياتورهای اروتيک اسلامی به کار رفته است. ماه پيش در کپنهاک به يکی از اين موزه‌ها رفتم. بسياری از آن‌چه ما گمان می‌بريم که ابداع غربی‌های امروزی است، در واقع در تخيل مسلمانان قديم وجود داشته؛ از سکس گروهی گرفته تا سکس لزبين‌ها، سکس هموسکسوئل‌ها و انواع و اقسام حالت‌های مختلف آميزش. همه اين مينياتورهای اسلامی که به دست هنرمندان مسلمان پديدآمده، سراسر نظام گفتار بنيادگرايان را نقض می‌کند. آن هنرمندان ميناتوريست در باورشان به اسلام کمتر از بنيادگرايان صادق نبوده‌اند.
در لايدن که بودم، توجهم به نسخه خطی کتابی جلب شد به فارسی که در کتابخانه ثروتمند دانشگاه نگهداری میشود: لذةالنساء؛ لذتی که زنان از سکس می‌برند و لذتی که از سکس با زنان می‌توان برد. اين نسخه مربوط به سال 1731 است، يعنی قرن هجدهم ميلادی. چيزی نيست که در اين کتاب يافت نشود. کتاب، متن و تصوير است؛ شبيه شاهنامه‌های قديم. انواع و اقسام آميزش‌های جنسی مرد و مرد، مرد و زن و زن و زن در اين کتاب با تصوير و شرح جزييات دقيق آمده است. من عکس چند صفحه از کتاب را خريدم. از همه جالب‌تر برای من آن بخشی بود که درباره علل گرايش زنان به سکس با همديگر (زنان لزبين) توضيح می‌داد: «از زنی پرسيدند که زنان را در سُحق (آميزش جنسی با زن ديگر) چه لذت حاصل میشود؟ گفت: زنان را شهوت بسيار است و اکثر آن است که زن را هنوز شهوت (ارگاسم) حاصل نشده باشد، مرد فارغ می‌شود؛ زن بی ميل مقصود برمی‌خيزد. به اين سبب زنان سُحق را بر جماع (آميزش با مردان) ترجيح می‌دهند».

گمان نکنيد که نويسندگان کتاب‌های اروتيک در اسلام مشتی اديب از خدابرگشته ملحد بوده‌اند. مهم‌ترين کتاب‌های اروتيک به زبان فارسی و عربی به دست فقيهان نوشته شده است؛ از لذة النفوس و متعة العروس تفرشی گرفته که در حقيقت يک Lovers Guide بی‌کم و کاست است تا دائرةالمعارف اروتيک ارزشمند شيخ نفزاوی، از فقيهان سده دهم هجری با عنوان رَوح العاطر و نزهة الخاطر که در قرن نوزدهم به فرانسه ترجمه شده و همين چند ماه پيش هم در قطع رحلی و با تصاويری بديع (که اصل برخی از آن‌ها در موزه لوور پاريس است) در پاريس دوباره منتشر شد:
Cheikh Nefzaoui, Le Jardin Parfumé, Manuel d’Erotologie Arabe, Edition Méditerranée, Paris, 2003,

سيد نعمت الله جزائری، شاگرد برجسته علامه مجلسی در حديث و فقه، کتابی دارد با عنوان زُهَر الربيع (شکوفه‌های بهار). چه کسی باور می‌کند که محدث و فقيهی درباره نوزده شيوه آميزش از پشت با زن شرح دقيق و موبه مويی بدهد؟ يا چگونگی لذت بردن از آميزش با مردان و امردان؟ يا استفاده زنان از آلت جنسی مصنوعی مردان در تاريخ اسلام سابقه‌ای طولانی داشته باشد؟ يا آميزش زنان با يکديگر چنين سنت نيرومندی پشت سر داشته باشد؟ در اين کتاب‌ها روايت از پيامبر و امامان در کنار تجربه شخصی آدم‌های معروف و نيز تجربه‌های نويسنده کنار هم آمده است، با قصه و حکايت و طنز و مطايبت. واقعاً بنيادگرايان اسلامی در برابر اين نوشته‌های تاريخی برای گفتن چه دارند؟ فقيهان قم و نجف که اين کتاب‌ها را بر سر بالين خود می‌گذارند و شب به شب می‌خوانند، آيا می‌دانند که وقت فتوا از کدام اسلام سخن می‌گويند؟
فقيهان قديم البته می‌دانستند. کتب فقهی قديم را باز کنيد. چقدر احکام فقهی می‌يابيد درباره آميزش با حيوانات، آميزش با مرد با زن و استمنای (Masturbation) زن يا مرد. اينها نشان‌دهنده چيست؟
اگر فقيهان در کتاب‌های فقهی خود تنها به حکم فقهی اين کارها نظر داشته‌اند، در کتاب‌های اروتيک خود تنها و تنها به لذت جنسی‌اش پرداخته‌اند. لذت جنسی در تاريخ اسلام نتوانسته حذف شود، ميان زن و مرد کسی نتوانسته ديوار بکشد، غريزه طبيعی را هيچ مرجعی نتوانسته مهار کند، پس اسلام‌گرايان امروزی چرا بزرگ‌ترين دشمن خود را بدن انسان و به ويژه تن زن تعريف کرده‌اند؟
گاهی در گفت‌وگوهای شفاهی با دوستانم گفته‌ام که شايد هيچ کابوسی برای حکومت مذهبی ايران بالاتر از اين نباشد که روزی پنجاه زن بی حجاب در يکی ازخيابان‌های تهران جمع شوند و حکومت قدرت سرکوب آن‌ها را نداشته باشد.
از ياد نبريم که آزادی انسان روی تن‌اش بنا می‌شود.


پس نوشت:
سال‌هاست که مسأله اسلام، زن و بدن يکی از دل‌مايه‌های اصلی مرا در مطالعات‌ام شکل می‌دهد. ادبيات اروتيک اسلامی و ايرانی عرصه دست‌نخورده‌ای است برای پژوهش‌های گسترده از منظر مردم‌شناسی تاريخی، تبارشناسی مفاهيم، تحليل گفتار و تأويل متن. کاری که روزی بايد در ايران نيز صورت گيرد و محققانی که به دانش‌های نو و روش‌های تازه آشنايی دارند به سراغ اين متون بروند. آن‌چه بالا آوردم تنها اشاره‌ای است وبلاگی به پهنه‌ای از پژوهش‌ها، نه بيشتر. نوشتم تنها به خاطر وعده‌ای که به يکی دو خواننده ناشناس کتابچه داده بودم، ذيل مطلب «دريغی بر ولتر ايرانی». در ازدحام و تراکم کاری که دارم و ذهنم بيشتر مشغول رساله بيهقی است، نوشتن بيشتر و منسجم‌تر در طاقتم نيست. اميدوارم که خواننده شکيبا اگر آهنگ نقدی جدی دارد، دست‌کم به چند کتابی که در نوشته بالا آوردم بنگرد و تنها روی ذهنيت خام و شفاهی داوری نکند. روزگاری اگر فرصتی شد (و البته حمايت مالی داشتم، چون منابع اروتيک اسلامی در کتابخانه‌های مهم جهان پراکنده است) تأليفی در اين باب پديدخواهم آورد؛ اما پيش از آن، شايد فارغ‌تر که شدم، يک کتاب‌شناسی درباره منابع اروتيک اسلامی به دست دهم، برای آ‌ن‌ها که جويايی شناخت تاريخی اسلام هستند.

Friday, March 05, 2004

Farsi

khob dige, bazivaghta nemishe, majburam pinglish benevissam,
akhe nemishe hameye in farangiha ro majbur kard font nassb konan
ru khodeshun!

Thursday, March 04, 2004

شروع

سعی میکنم خودم رو زودتر جم و جور کنم و بنویسم